فردوسی که بود
فهرست مطالب
عنوان صفحه
نخستين جنگ رستم با افراسياب :.. 7
سالشمار زندگي:
329: تولد در روستاي باژ از توابع توس
350 الي 355 ازدواج
375 به دنيا آمدن نخستين فرزند او – سرودن داستانهاي بيژن و منيژه و رستم و اسفنديار
370 دست يابي به شاهنامه ابومنصوري و آغاز نظم برخي از داستانهاي او
384 نخستين تدوين شاهنامه بعد از سرايش به نظم درآوردن بيشتر داستانهايي در شاهنامه آمده است.
384 تا 395 (54 سالگي تا 65 سالگي فاصله پايان تدوين شاهنامه تا تقسيم فردوسي به اهداء آن به نام محمود غزنوي به اين دليل كه به گفته خود در جستجوي خريدار گنج بود. (شاعر بخشهاي ديگري را سروده كه اشاراتي به سالهاي 60 و 61 و 63 سالگي عمر او ملاك شناخت آنهاست در اين مدت قطعاً در 35 تا 400 تجديدنظر اساسي در شاهنامه افزودن ابياتي با سازگار با اعتقادات مذهبي خود و مداركي از محمود غزنوي و افزودن گشتاسبنامه دقيقي.
400 اهداي نسخه كامل شاهنامه به محمود غزنوي.
411 وفات و به خاك سپاري شاعر در باغش در حوالي توس.
فردوسي كه بود:
استاد ابوالقاسم فردوسي شاعر بزرگ حماسهسراي ايران و يكي از بزرگترين گويندگان مشهور جهان و از ستارگان درخشنده آسمان ادب فارسي و از مفاخر نامدار ملت ايران ايران است. شهرت فردوسي بيش از هر چيز به سبب شاهنامه بزرگ اوست كه دربردارنده سرگذشت شاهان، دلاوران، پهلوانان، گردنكشان، جوانمردان و غيره است.
اين تاريخ نامه گران قدر قرنها است كه نقل محافل و رنگين كننده بزمها است بيشتر ما به ياد داريم كه پيشترها شبهاي يلدا را به شنيدن قصههاي يلدا را به شنيدن قصههاي شاهنامه از زبان پدران و پدربزرگانمان سر ميكرديم و روزها به داستانهايي از زبان نقالي كه پردهخواني ميكرد سرگرم ميشديم. روح بزرگ فردوسي كه در شاهنامه او آشكار شده است سرشار از حس وطن دوستي و لبريز از اخلاقگرايي است. بسياري از شاعران كه بيش يا پس از فردوسي پا به عرصه ادبيات گذاشتهاند به هيچ وجه سلامت زباني فردوسي را نداشتهاند او در شاهنامه علاوه بر نشان دادن راه درست و پيشنهاد راهحلهاي بهتر براي حل مشكلات از زبان سالم و جذاب برخوردار است.
به هيچ رويي نميتوان حكمه آلودهاي را در شاهنامه فردوسي يافت.
ابوالقاسم فردوسي ديندار و در جاي جاي سخن او ميتوان يافت او در آغاز زندگي پر و پيچ و خمش در رفاه به سر برده است چرا كه پدرش صاحب ملك و املاك و باغها و ثروت بسيار بود. پدر فردوسي كدخداي روستاي باژ از توابع توس خراسان و فرزندان را در ناز و نعمت پرورش ميدارد.
حسن (ابوالقاسم) در فضايي رشد كرد كه آميخته به عصر كتاب و دانش بود داستانهاي كهن را از زبان پدر ميشنيد و به انديشه فرو ميرفت علاوه بر شنيدهها و گاه گوسانان نقل ميكردند كتابهاي پدر هم بود براي آنكه به دنياي شيرين داستان وارد شود از اين رو سخت به ادبيات و داستانپردازي علاقمند شد و آنقدر خواند و نوشت تا نهال كوچك ابيات سادهاش به درخت تناور شاهنامه اي بزرگ تبديل شد. نظم شاهنامه طبق گفته مرحون استاد ذبيحالله صفاء به ظاهراً بر اثر شهرت كار دقيقي در دهه دوم از نيمه دوم قرن چهارم در خراسان و رسيدن نسخهاي از گشتاسب نامه دقيقي در اواخر همين دهه به فردوسي صورت گرفته است. فردوس كه گويا طبع خود را تا اين هنگام در نظم داستانها كهن چند بار آزموده بود به فكر افتاد كه كار شاعر جوان دربار ساماني را به پايان برد ولي مأخذي را كه دقيقي در دست داشت ملاك نبود. (دكترذبيحالله صفاء تاريخ ادبيات در ايران جلد اول چاپ ششم تهران اميركبير 1363 ص 465) او تدوين اوليه شاهنامه را در سال 384 هجري به پايان رساند و در اين ميان به دنبال شاه يا امير بود تا شاهنامه را به او تقديم كند در قديم رسم بر اين بود كه به دليل گراني و كميابي كاغذ و امكانات صنعت چاپ براي نسخهبرداري از يك اثر ادبي يا علمي را به پادشاهي تقديم ميكردند تا هم هزينه كاغذها را بپردازد بنابراين به سفارش يكي از دوستانش تصميم گرفت شاهنامه را به سلطان محمود غزنوي تقديم كند بنابراين در سال 387 يعني به سلطنت رسيدن محمود غزنوي وي 58 ساله بود و همانطور كه بيشترها گفتيم نظم شاهنامه را تمام كرد. حتي يك بار آن را تدوين كرده بود در بعضي افسانهها آمده است كه فردوسي نظم شاهنامه را به دستور محمود غزنوي آغاز كرد اين افسانه چون عنوانش افسانهاي بيش نيست و در اسناد واضح و آشكاري كه به جا مانده غلط بودن اين نقل ثابت شده است. پس از تقديم شاه نامه به محمود غزنوي فردوسي با بياعتنايي شاه غزنوي روبرو شد چرا كه محمود خودپرست و خودبين بود و نميتوانست تحمل كند نزد او از ديگري به نيكي ياد شود. اما شاهنامه كه تصوير سرگذشت حال آزادگان بود باقي ماند از طرفي سله و هديهاي جانب محمود به فردوسي پاكزاد پرداخت نشد بحث افسانهسازي درباره شخص، مفصل و وقتگير است. و به مجالي بيشتر و گستردهتر نياز دارد اما ميتوان مهمترين آنها را مرور كرد و نادرست بودن آنها را يادآور شد يكي ديگر از افسانههايي كه درباره فردوسي ساختهاند نظم منظومه يوسف و زليخاست كه برخي حدث ميزنند يكي از كاتبان شاهنامه تحت تأثير فردوسي و شاهنامهاش آنرا سروده و بعدها و به مرور زمان به نام فردوسي بسته شده است اين منظومه بسيار سست و ضعيف و در برابر شاهنامه بيمقدار است . افسانهسازان علاوه بر نسبت دادن اين منظومه اضافه كردهاند فردوسي اين منظومه را به بغداد برد و به خليه عرب تقديم كرد اولاً خليفه عرب فارسي نمي دانسته است كه كسي بخواهد به او شعر فارسي تقديم كند ثانياً در سفر فردوسي به بغداد آن هم در دوره پيري و كهولت شك و ترديد فراوان وجود دارد ثالثا ًً خود فردوسي بارها و بارها پديدآوردن شاهنامه را كه سرشار از روح ايران دوستي است براي خود افتخار دانسته است و به هيچ وجه توان باور كردن اين كه فردوسي از گفتن درگذشت دلاوران و آزادمردان شرمگين و خجالت زده باشد. (نميرم من) شاهنامه فردوسي بر اثر نفوذ شديدي كه در ميان طبقات مختلف ايراني يافت در تمام ادوار تاريخي بعد از قرن پنجم مورد توجه بود و توجه عموم طبقات و اهميت مقام ادبي آن باعث شد كه بسياري از شاعران به استقبال و ساختن منظومهاي نظير آن همت گمارند به همين سبب از اواخر قرن پنجم تا چند قرن گروه بزرگي از شاعران منظومههاي حماسي، ملي، تاريخي و ديني تقليد از آن پديد آوردهاند ولي هيچ يك نتوانستهاند همچو فردوسي از عهده اين كار شگرف برآيند.(تاريخ ادبيات ايران)
در آن زمان هر شاعر شعرهاي خود را از طريق دوستان، آشنايان به نثر در ميآوردند. و نوشتههاي دست به دست ميچرخيد تا مثلاً دست بر قضا به دست حاكم يا اميري ميافتاد پس از پرس و جو به شاعر ميرسيدند و مقدمات شهرت و كاميابي شاعر فراهم ميشد اما اين اقبال براي فردوسي بزرگتر بود چرا كه نقالان و گوسانان وقتي داستانهايي شيوا روبرو شدند به نشر آن پرداختند خود فردوسي در زمان حياتش شاهد نقل شاهنامه بود و همين بزرگترين پاداش براي سراينده كاخ نظم بلند بود و به زودي ميتوانست اين نويد را براي خود بدهد كه غير از اين پس من زنده ام كه تخم سخن را پراكندهام محققان و پژوهشگران بسياري تا بحال موضوع شاهنامه را براي تحقيق خود برگزيدهاند و بسياري نيز در اين زمينه در روياروي با اثر بزرگ فردوسي به موفقيت دست زدهاند ترجمههاي فراوان نيز دليل بر مقبوليت عام شاهنامه فردوسي است. اولين ترجمه شاهنامه را فتح بن علي بن اصفهاني در سالهاي 620 تا 642 به انجام رساند. و بعدها شاهنامه به زبانهاي ارمني، گرجي، گجراتي، لهستاني، انگليسي، فرانسوي، آلمان، روسي، اسپانيولي، ايتاليايي، دانماركي و سوئدي نيز ترجمه شده است. اكنون ما به اثري همچون آن و شاعري همچون ابوالقاسم توسي فخر و مباهات ميكنيم و اطمينان داريم فردوسي و شاهنامهاش تا ابد جاويد و زنده خواهند بود. موضوع شاهنامه طبق طبقهبندي و تدويني كه خود فردوسي در شاهنامه به عمل آورده است اين كتاب گرانقدر به سه بخش اسطورهاي، پهلواني و عصر تاريخي تقسيمبندي شده است آنچه را كه عصر اساطيري ميخوانيم ميتواند به اعتباري شامل فرايندي تدريجي از پيدايي نخستين انسان تا آغاز جدايي و طبقه پهلوان شاه و شروع ماجراهاي پهلوانان باشد (دكترسعيد حميديان درآمدي بر انديشه و هنر فردوسي چاپ اول نشر مركز 1372 صفحه149).
در آغاز موجودات جانورگونهاي به نام ديوان در جهان حكم ميراندند و آدميزاد با انواع مشكلات روبرو بود كه عبارت است از تهيه مقدمات تمدن يعني آنچه باعث تمايز انسان از حيوانات است عصر كيومرث. پس از پديدآمدن رسمهاي نخستين طبيعتاً تختها پذيراي پادشاهاني شدند كه بر مردم حكومت ميكردند و سرگذشتهايشان در كتابهايي از جمله سيرالملوك الفورس ذكر شده است. نكته جالب توجهي كه درباره تاريخ نگاري اسطورهاي وجود دارد اين است كه هر كتابي كه با موضوع تاريخ نگاشته ميشد از آغاز پيدايش آدم به شرح ماوقع و شنيدههايي هم تا زمان حاضر خودش ميپرداخت شاهنامه نيز از كيومرث كه تعبيري همان نخستين و همان حضرت آدم است آغاز شده و تا پايان دوره ساسانيان به شرح اتفاقات و رويدادهايي پرداخته است خيال نازك فردوسي و تيزبينيش در توضيح رخدادها توصيف موقعيتها و شخصيتها و دقت در زمانها و مكانها و در نظر گرفتن امكانات ظريف زباني هر دوره از شاخصهاي مهم شاهنامه است. در بخشي پهلواني نيز فردوسي نيز همچون بخش اسطورهاي سراسر ذهن خودش را معطوف باورپذيري شخصيتها كردار، گفتار و پندار آنان كرده است در كمتر جايي ميتوانيم اين ظرافت را در توصيف شخصيتها بيابيم. او آنقدر شخصيتهاي پهلواني خويش اعتبار و باور دارد كه به گفتهي نويسنده تاريخ سيستان هنگام رويارويي با محمود گفتههاي او را در سپاه من هزار چون رستم هست ميگويد:
جهان آفرين چو جهان آفريد سواري چون رستم نيامد پديد
در بخش تاريخي فردوسي كردار و سرنوشت شاهاني چون اردشير بابكان، بهرام گور، رستم و فرخزاد را بازگو نموده است و حتي در آفريدن و بازسازي شخصيتهاي آنان از شخصيتهاي خود ساخته است همچون كيخسرو در توران بهمن در زابلستان اسفنديار در زادبوم برترين پهلوانان يعني همان زادوليستان الهام و تأثير گرفته است. تكرار قصههاي ديوان و مشابهتهاي گوناگوني كه در ميان عصر پهلواني و عصر تاريخي است گواهي اين گفتهها است.
گزيده اشعار
نه شاهي نگسترده روي زمين بزرگي كه فرجام او تيرگيست برآن مهتري برآييد گريست
سپهر بلند ازكشت زمين تو سرانجام خشت است بالين تو مرا تخت ايران اگر بود زير
اكنون گشتم از تخت و تاج سير سپردم شما را كلاه و نگين مرواريد با من شما نيز كين
مرا با شما نيست با شما جنگ و نبرد نباييد به من هيچ دل رنجه كرد زمانه نخواهم به آزارتان
و هر ماند به ديدارتان جز از كهتري نيست آيين من نباشد جز از مورد من دين من
بشنيد تو را اين همه سر به سر به گفتارش اندر نياورد سر نيامدش گفتار ايرج سپند
نيز آشتي نزد او ارجمند به كرسي به خشم اندر آورد پاس هميگفت وميجهد همزمانز جاي
نخستين جنگ رستم با افراسياب :
بود رستم بديد آمد مرد قارن چه كرد گونه بود ساز جنگ و نبرد زپيش پدرش بپرسيد از وي ما
پوشيد كجا بر فرازد درخش كه پيداست كابان درخش بنفش نشان داده كه پيكار سازم بدو
آن ترك در جنگ نراژدهاست دماهنج و در كين ابر بلاست درخشش سياه است و خفقان سياه
آهنش ساعد ز آهن كلاه همه روي آهن گرفته به زرد درخشش سيه بسته بر خود برد
شود كوه آهن چو درياي آب اگر بشنود نام افراسياب تو از من مدار ايچ رنجه روان
حسين علي راشد:
طبيب نامدار استاد دانشگاه و دانشمند فرزانه فرزند حاج شيخ عباس تربتي معروف به حاج آخوند ملاعباس در هفتم آبان 1284 شمسي در روستاي كاريزك تربت حيدريه چشم به جهان گشود تا 16 سالگي در تربت حيدريه به تحصيل مشغول شد در سال 1300 شمسي براي تكميل تحصيلات به مشهد مقدس رفت و پيش علماي بزرگ آن شهر تعلم كرد در سال 1310 به نجف سفر كرد و در درسهاي اصول فقه مرحوم آيتالله نائيني و درس فقه آقاسيد ابوالحسن اصفهاني شركت جست به سبب ناسازگاري آب و هوايي سخت بيمار شد و به تجويز پزشكان به ايران بازگشت و در ايران به وعظ مشغول شد در بهار 1316 به تهران بازگشت از سال 1320 در راديو ايران به ايراد خطابه و وعظ دعوت آمد در سال 1329 براي معالجه به اروپا رفت و علاوه بر معالجه به مطالعه و تحقيق در آن ديار پرداخت در سال 1336 در مؤسسه سپسالار دانشگاه علوم معقول ومنقول كه از سال 1343 به دانشكده الاهيات و معارف اسلامي تغيير نام داد و به تدريس فقه و فن خطابه پرداخت بعدها رياست گروه فلاسفه و حكمت اسلامي را به عهده گرفت. دو فيلسوف شرق و غرب ملاصدرا و انشتين فلسفه عزاداري سيدالشهداي فضيلتهاي فراموش شده تفسير قرآن سوره بقره سخنرانيهاي آن مرحوم كه به قرآن و كلام مربوط است جداگانه به نام اسلام و قرآن چاپ شده است. راشد در روز سه شنبه ششم آبان ماه 1359 دچار سكته مغزي شد و نيمه شب هفتم آبان ماه در سن 75سالگي جهان را بدرود گفت. ولايت و وفات آن مرحوم هر دو با هفتم آبانماه مصاف بوده است.
جمال حكمت :
زيبايي را دوست ميداريم، شيفته جماليم رخسار آسمان با ستارگان زيبا ما را مفتون ميكند گلهاي رنگارنگ گلستان دلها را جذب مينمايد يك آدميزاده پريوش كه داراي اندام موزون و چهره متناسب باشد از همه بيشتر ما را فريفته خود مي سازد. كسي كه يكي از فرشتگان آسماني را كه به صورت آدم پديدار آمده اند ببيند و دل از دست ندهدد و نخواهد از پي او سايه صفت روان شود آرزو نداشته باشد كه پروانه شمع جمال گل رخسارش گردد. اندام آدميزاد است كه نواي خوش را آهنگ دلنواز رشتههاي اعصاب او را مانند تارهاي تار تكان ندهد و بي شك اشك از ديدگانش جاري نسازد كو آن پسر يا دختر (حوا) كه اندام سر دامن چمن، پيراهن گل، زمزمه آبشار، بوي سمن كنار جوي و سايه شمشاد روحش را به وجد نياورد. گيتي به عشق برپاست و عشث از زيبايي بر ميخيزد زيبايي در سراپاس مخلوقات جلوهگر است هر اثر از هر موجودي سر ميزند بر ظهور جمال آراسته است اما از درون و برون مانند عروس زيبا و آراسته پرنقش و نگارش مينماييم از مبيل ميسازيم كه ما را حمل و نقل كند لان از هر آنچه در صنعتش وقت صرف ميكنيم در زيبايي آن دقت مينماييم. در معاشرت هر معاملات از زندگي خانوادگي در علم و هنر در صنعت حقيقت زيبايي را نميتوانيم توصيف كنيم زيبايي ادارك ميشود ولي قابل توصيف نيست هنگامي كه قيافه مليحي روح شما را جذب ميكند و گويد خيلي مليح و با نمك است آيا مي توانيد ملاحت را توصيف كنيد. بعضي خواستهاند زيبايي را توصيف كنند و در توصيف آن جملههايي از قبيل تناسب اعضا و امثال آن آورده اند پس نميتوان معناي زيبايي را بيان كرد. حقيقت زيبايي به هيچ وجه معلوم نيست ما داراي ذوق خصوصي هستيم كه نامش را زيبايي مي گذاريم. آنچه ما آنرا زيبايي ميناميم انعكاسي است از مظاهر آفرينش در ذوق ما. هر گاه با تلسكوب به ماه نگاه كنيم آنرا تكهاي از خاك و سنگ داراي تپهها و درههاي بدون آب و سبزه خواهيم يافت و هيچگونه زيبايي نخواهد داشت همين طور اگر چشم ما قوي تر از اين باشد هر ستاره اي را كوره گداختهاي خواهيم ديد كه علاوه بر آن زيبايي ندارد بسا حولانگيز هم باشد. روزي فرا ميرسد جزئيات آن از قبيل بريدگي رنگ، مهر آبله، رازهاي كوچك، پستي و بلند و عارض و نقايص ديگر هويدا مي شود. كساني كه نور چشمانشان ضعيف است بيشتر صورتها در نظرشان زيباست چون عينك مي زنند پارهاي از اشتباهات خويش بر مي خورند گويا زيبايي يك نوع امتزاج و به هم آميختگي است. ما روشني را زيبايي ميناميم وجود نخواهد داشت بلكه يك نوع معناي ديگر خواهد كه بايد بر آن نام ديگر گذاشت.
دبیرآموزش وپرورش منطقه ی زیویه از دیار دهگلان