دوره رنسانس

دوره رنسانس

 

احياء. بازگشت به زندگي . اعاده حيات . تولد جديد. تجديد حيات .

 

·  اصطلاحاً، بطور خاص دوره تجدد و جنبشي را گويند که در پايان قرون وسطي و آغاز قرون جديد (قرن 14 - 16 م .) براي احياي ادبيات و علوم و صنايع در اروپا بوجود آمد و اساس اين جنبش و تجديد حيات تقليد از ادبيات قديم بود. در پايان قرن پانزدهم و نيمه اول قرن شانزدهم صنايع و ادبيات را رونق شگفت آوري پديد آمد. اين شکفتگي را که در عالم صنعت و ادب روي نمود، رنسانس مي خوانند و هرچند اين معني چندان رسا نيست ولي مراد از آن بازگشت هنر وادب است . رنسانس که يکي از مهمترين وقايع تاريخ دنياست نخست در ايتاليا مايه گرفت و از آن پس در فرانسه و آلمان و اسپانيا و هلند بسط و انتشار يافت و هنرمندان آن دوره شاهکارهايي بوجود آوردند که تا امروز اثري عاليتر و نيکوتر از آنها پديدار نشده است . چنانکه اکتشافات بحري ميدان سعي و عمل را در کارهاي مادي وسعت داد، رنسانس هم عرصه فکر بشر را توسعه بخشيد.

علل رنسانس و پيشروان آن : يکي از مهمترين موجبات پيشرفت رنسانس در اروپا کشف آثار بازمانده ملل باستاني و بخصوص شاهکارهاي علمي و فلسفي يونان بود که درقرون وسطي مردم از وجود آنها بکلي بيخبر بودند. اين آثار در نتيجه فتوحات مسلمانان در امپراطوري بيزانس بدست آنها افتاد و در قرن دوازدهم ميلادي قسمتي از آن از راه شمال افريقا و سرزمين اندلس (اسپانيا) به اروپا رفت و قسمتي ديگر در جنگهاي صليبي مستقيماً بدست اروپاييان که با مسلمانان در جنگ بودند افتاد و به زبانهاي اروپايي ترجمه شد و اين ترجمه و انتشار آثار يوناني موجب ايجاد افکار فلسفي و ادبي و علمي تازه اي شد و همين انديشه هاي جديد از مهمترين عوامل پيدايش رنسانس گرديد. از طرف ديگر اختراع چاپ وسيله اشاعه سريع علوم و کتب گرديد. تا آن زمان وسيله انتشار علوم فقط کتب خطي بود و بديهي است هر اندازه استنساخ کتب خطي توسعه مي يافت هرگز نمي توانست به درجه صنعت چاپ به اشاعه علوم کمک کند. عامل ديگر توسعه ثروت و افزايش زر و سيم در اروپا بود که نتيجه مستقيم اکتشافات بزرگ جغرافيايي بشمار مي رفت و اين افزايش زر و سيم مردم شهرنشين اروپا را در رفاه و آسايش غوطه ور ساخت و براي آنها فرصتي کافي براي پرداختن به علوم و ادبيات فراهم کرد و عده اي از رجال و بزرگان به ترويج و تشويق ادبيات و هنر پرداختند و پولهاي گزاف در اين راه خرج کردند که موجب تشويق هنرمندان و دانشمندان و ادبا و شعرا گرديد. در اصطلاح تاريخ رنسانس کساني را که به اين ترتيب با پرداخت وجوه گزاف آثار هنرمندان زمان را خريداري مي کردند مِسِن مينامند. عده زيادي از پادشاهان اروپا و اشراف بزرگ و پاپها و اسقفهاي بزرگ از جمله اين مسن ها بودند که پولهاي هنگفت به ترويج علم و هنر و تجليل شعرا و ادبا و هنرمندان اختصاص مي دادند. چنانکه گفته شد رنسانس قرن پانزدهم و شانزدهم بطور ناگهاني ايجاد نشد بلکه پيشروان زيادي در قرون مقدم داشت که به پيشامد جريان قرن پانزدهم و شانزدهم کمک کردند.پيشروان رنسانس در دو کشور فرانسه و ايتاليا و بخصوص در کشور اخير بودند. در ايتاليا دو شاعر بزرگ از پيشروان رنسانس شمرده مي شدند، يکي از اين دو تن دانته (1265 - 1321 م .) است که نخستين و بزرگترين شاعر آن سرزمين است و کتاب کمدي الهي از اوست و ديگري پترارک است که قطعات و سرودهايش او را مشهور ساخته است . از هنرمندان پيشقدم ايتاليا ژيوتو (1266 - 1336 م .) و برونلس کو و گيبرتي و دوناتلو را ميتوان ذکر کرد. اين هنرمندان آثار بسيار پرارزش و گرانبهايي از خود بيادگار گذاشتند که سرمشق هنرمندان قرنهاي بعد گرديدند.

تاثير آثار باستاني در هنر و صنعت دوره رنسانس : برونلس کو و گيبرتي و دوناتلو و ديگر هنرمندان ايتاليايي با همکاران فرانسوي همعصر خود اين تفاوت را داشتند که به آثار قديم يونان و روم تا اندازه اي بصير بودند. ايتاليا سرزمين هنر و آثار عتيق بود و صدها شهر باستاني و هزاران مجسمه و بناي قديمي از دوره تمدن درخشان عهد عتيق اين کشور هنوز در نقاط مختلف آن جلب توجه ميکرد. در قرن پانزدهم کم کم توجه مردم به اين عمارات باستاني بيشتر شد و عده اي از معماران به تقليد از ستونهاي سنگي عمارات رم قديم به ساختن بناهاي نظير آن پرداختند و ساختن سردر سه گوش که از مختصات آثار باستاني و يونان بود از نو مرسوم شد. غير از ويرانه هاي عمارات باستاني رم بعضي ديگر از آثار هنري اين دوره نيز از قبيل طاقنصرت ها و ستون معروف تراژان در رم براي مجسمه سازان و نقاشان دوره رنسانس عنوان تقليدي بزرگي شد و نيز مجسمه آپولون که در آن زمان کشف شده بود مورد تقليد هنرمنداني نظير دوناتلو و ميکل آنژ قرار مي گرفت . هنرمندان يوناني و رم باستان به زيبايي اندام طبيعي انسان توجه خاص داشتند و بدن انسان را غالباً با خطوط متناسب مجسم مي کردند و بطور کلي در مجسمه سازي جز به شکل و هيات و زيبائي به چيزي توجه نداشتند و بيشتر اوقات آثار خود را برهنه و عريان مجسم مي کردند. اين طرز تفکر از تجسم هنر در قرون وسطي پايدار نماند و با توسعه دين مسيح نقاشان و مجسمه سازان ناگزير شدند عناوين هنر خود را با حجاب يا لباس مستور کنند. در قرن شانزدهم هنرمندان ايتاليا روش قرون وسطي را ترک گفتند و به تقليد از هنرمندان عهد باستان عناوين (مدلهاي ) لخت و عريان را موضوع تابلوها و آثار خود قرار دادند. هنرمندان قرون وسطي موضوعهاي هنري خود را از مسائل مربوط به مذهب مسيح الهام مي گرفتند، اما در دوره رنسانس ، هنرمندان علاوه بر الهام ازموضوعهاي مذهبي ، از داستانهاي يونان قديم و افسانه هاي همر و ويرژيل نيز برخوردار مي شدند. اينگونه افسانه هاي خدايان باستان که در نظر متعصبان دين مسيح درحکم کفر محسوب مي شد رفته رفته بقدري در دوره رنسانس رونق گرفت که حتي در بعضي از کليساهاي اين زمان صحنه هايي از آنها در منبرهاي وعظ و خطابه نقاشي کرده اند.

تاثيرات ادبي دوره قديم : تاثير ادبيات دوره باستان در رنسانس اروپا بمراتب بيشتر از تاثير آثار هنري آن دوره بوده است . آثار ادبي باستان را مردم اروپا در قرون 14 و 15 م . بدست آوردند. در اين قرن عده اي از مشتاقان کتب باستاني مدتي از عمر خود را صرف جستجوي اين نوع کتب کردند. در قرن پانزدهم واقعه اي اتفاق افتاد که کمک موثري در انتشار آثار يونان باستان در اروپا کرد. اين واقعه فتح قسطنطنيه بود بدست سلطان محمد دوم (1453 م .). سقوط پايتخت امپراطوري رم شرقي موجب فرار عده زيادي از علماي اين دارالعلم باستاني شد. علماي مزبور که کتابهاي زيادي از دوران باستان با خود داشتند به ايتاليا مهاجرت کردند و در ضمن اشاعه کتب باستان علوم و ادبيات يونان باستان را با خود بدان سرزمين منتقل ساختندو چون صنعت چاپ در 1457 م . اختراع گرديد کمکي بزرگ به انتشار اين آثار کرد و در نتيجه نهضت ادبي بزرگي در دنياي آن زمان ايجاد شد که به نهضت اومانيسم معروف است . باري پيروان اين نهضت يعني اومانيست ها به تحقيق و تامل در مصنفات فضلا و دانشمندان قديم پرداختندو از آنها اقتباسات فراوان کردند و بي نهايت در تقليد و پيروي ايشان کوشيدند و به اين وضع روح افکار و آثار کهن بازگشت کرد و عهد رنسانس را به وجود آورد. چنانکه گفته شد در اين زمان عده کثيري از مالکان و پادشاهان و امرا به صنايع و ادبيات توجه کردند. بدستور اين مردم که مِسِن ناميده مي شدند قصرها و کليساها و پرده هاي نقاشي و کتابخانه هاي معتبر ساخته شد و ايشان همواره بزرگان فضل و هنر را محترم مي داشتند و مردم صاحب هنر را به صحبت و منادمت خود مي پذيرفتند و بدين ترتيب عزت و احترام هنرمندان و ادبايي که از هنر و ادب باستان تقليد مي کردند بسيار بالا رفت ، بحدي که يک بار يکي از هنرمندان مرتکب قتلي شده بود، وي را پيش پاپ حاضر آوردند، ولي پاپ گفت : «کساني که در هنر خود يکتا و بي همتا شوند نبايد مطيع قانون باشند». معروفترين اين مشوقان هنر و ادب در قرن پانزدهم خانواده دوکهاي فلورانس و بخصوص لوران دو مديسي (1448 - 1492 م .) پشتيبان و حامي برونلس کو و گيبرتي بود. ديگراز مِسِن هاي معروف اين زمان پاپ نيکلاي پنجم (1445 - 1455 م .) بود که موسس کتابخانه معروف واتيکان است . در فرانسه فرانسواي اول پادشاه اين کشور هنرپرورحقيقي و دوستدار و مروج فضل و صنعت و ادب بود و بدست او در زمان او بود که قسمت مهمي از عمارت عظيم موزه لوور و فون تن بلو ساخته شد و نقاشان بزرگي نظير رفائيل و لئونار دوونسي را از ايتاليا براي تزيين آنها دعوت کرد. (نقل به اختصار از تاريخ قرون جديد تاليف آلبر ماله ).

رستم و افراسياب

رستم و افراسياب

 

گشتاسب  پادشاهي است كه سلطنتش را با زور و  ناجوانمردي از پدرش  لهراسب غصب كرده است . يعني  به دولت روم پناه ميبرد و با استفاده از قدرت آنها پدرش را وادار ميكند تا سلطنت را به او تسليم كند . او فرزندي به نام افراسياب دارد كه رويين تن است يعني چيزي بر او كارگر نيست .  گشتاسب از نيروي فرزندش اسفنديار براي نابود كردن مخالفان دين زردشت استفاده ميكند . و افراسياب همه كافران را (كساني كه به  آيين زردشت  نباشند ) به زور شمشير از بين ميبرد و يا به دين بهي در مي آورد ( دين زردشت ) . در نبرد با رستم ، افراسياب از اين خدمت خود اينگونه ياد ميكند :

كنون كارهايي كه من كرده ام                  زگردنكشان سر بر آورده ام

نخستين كمر بستم از بهر دين                  تهي كردم از بت پرستان زمين

 اما گشتاسب كه نميخواهد هيچگاه  قدرت پادشاهي را به پسرش منتقل كند،  هر بار او را به ماموريت خطرناكي ميفرستد تا هم او را مشغول كند و هم از قدرت او براي سركوب دشمنانش استفاده كند . و هر بار هم به پسرش وعده ميدهد كه اگر اين كار را انجام بدهي تخت و تاج شاهي را به تو ميدهم وهر بار هم زير قول خودش ميزند .حتي يك بار او را به زندان  نيز مي اندازد .  اما در اين زمان به سرزمين گشتاسب حمله  ميشود و پدر چاره اي نميبيند جز آنكه فرزندش را آزاد كند تا باز از قدرت او استفاده كند . وبراي آزاد كردن او  ادعا ميكند كه بدخواهان باعث شدند كه او پسر بيگناهش را به زندان بيندازد .

كه او را ببستم بر آن رزمگاه            بگفتار بد خواه و او بي گناه

سهراب در اين نبرد هم پيروز ميشود و دشمنان را فراري ميدهد اما باز گشتاسب به عهدش وفا نميكند و پسر را به بازگرداندن خواهران اسيرش به ثوران زمين ميفرستد  . به اين اميد كه امكان ندارد افراسياب  بتواند موفق شود . اما باز افراسياب موفق ميشود و هفت خوان را طي كرده و خواهرانش را نجات ميدهد .  اما باز هم پدر بد قولي ميكند و افراسياب اين بار خشمگين ميشود و به پدر  اعتراض ميكند كه :

بهانه كنون چيست من بر چيم                    پس از رنج پويان ز بهر كيم ؟

در اينجا گشتاسب ناچار با وزيرش مشورت ميكند كه چه كند . وزير او كه از نيت باطني گشناسب آگاه است و ميداند كه گشتاسب قصد دارد فرزندش را نابود كند  به او ميگويد كه او را بفرست تا رستم را دستگير كند و بياورد  كه كاري است محال و او به دست رستم كشته خواهد شد .  اما رستم هم  كسي نيست كه بتوان به   او تهمتي زد  و همگان او را به نيكي و جوانمردي ميشناسند . حتي گشتاسب دو سال مهمان رستم بود و رستم كوچكترين بي احترامي به او نكرده بود .  و   اسفنديار اين بار كاملا ميفهمد كه چرا پدرش او را به نبرد با رستم ميفرستد . و به صراحت به پدرش ميگويد كه :

 

تو را نيست دستان و رستم بكار             همي چاره جويي باسفنديار

دريغ  آيدت جاي شاهي همي                  مرا از جهان دور خواهي همي

اما گشتاسب تشنه قدرت است و تصميم دارد  فرزندي را كه آنهمه به او كمك كرده است به ديار عدم بفرستد .

مادر اسفنديار نيز كه از قصد همسرش آگاه است تلاش ميكند افراسياب را از اين كار باز دارد اما اسفنديار نيز  از يك سو تشنه قدرت است   و از سوي ديگر  جواني مومن و به نوعي از مقدسان و حتي داراي بازوبندي از شخص زردشت و  پايبند  به رسم و آيين شاهنشاهي ، كه نميتواند دستور شاه را ناديده بگيرد . و از طرفي نيز افراسياب  شخصيتي دارد كه حاضر نيست چون پدر ، با تكيه به زور ، سلطنت را بدست آورد .  (همانطور كه در آغاز گفته شد ، گشتاسب خود با توطئه و تهديد سلطنت را از پدرش گرفت ) افراسياب در جايي به شخصي  كه او را از اين نبرد باز ميدارد چنين ميگويد :

             گر ايدونك دستور ايران تويي                 دل و گوش و چشم دليران تويي

             همي خوب داري چنين راه را                 خرد را و آزردن شاه را

             همه رنج و تيمار ما باد گشت                 همان دين زردشت بيداد گشت

             كه  گويد كه هر كو زفرمان شاه               بپيچد به دوزخ بود جايگاه

 

اما اسفنديار گوشش به حرف  كسي نيست و عقل و خرد را نيز به كناري گذاشته است . و عزم دارد كه رستم را به فرمان شاه در بند و دست و پا بسته به حضور گشتاسب  بياورد .  به اميد آنكه اين بار پدر به عهد خود وفا كند . و به اين اميد  عازم سرزمين رستم ميشود .

 

اما رستم  نيز كسي نيست كه حاضر شود او را دست بسته به اسيري ببرند .پهلواني  با ششصد سال عمر پر از خدمت توسط  جواني   دست و بسته  به نزد گشتاسب برده شود ؟!      رستم تلاش بسياري ميكند تا افراسياب را از اين كار برحذر دارد  اما همه تلاش هايش با شكست روبرو ميشود  . رستم از همه سو محاصره شده  است . اگر   در اين نبرد كشته شود سرزمينش تاراج خواهد شد و به  گفته زال :

همي تخم دستان زبن بركند               زن و كودكان را به خاك افكند

بدست جواني چو اسفنديار                اگر تو شوي كشته در كارزار

نماند به زاولستان آب و خاك             بلندي و بوم گردد مغاك

اگر با او بجنگد  ميداند كه او رويين تن است ( چيزي به او كارگر نيست ) و نبرد با او براي رستم نيز امري خطرناك است آنهم در اين سن و سال   و اگر او را بكشد  اين امر هم براي او افتخاري نخواهد داشت   ضمن اينكه ميتواند  مردم و  سرزمين او را به مخاطره اندازد .  پس چه بايد كرد ؟  و سرانجام كار چه خواهد شد ؟

 

شاهنامه فردوسي را باز كنيد و اين داستان شيرين و پر حكمت را از زبان استاد سخن خود بخوانيد.

 

آغاز نبرد رستم و افراسياب

سپاهی بمانند دریای آب          نهنگ سپه بود افراسیاب

در نخستین روز افراسیاب فرزند خود سرخه را پیش خوانده درباره رستم گفتنی ها را به او گفت و فرمان داد: سی هزار شمشیر زن برگزین و چون برق و باد به سوی سپنجاب برو، فرامرز آنجاست با لشکرش، برو سر او را بریده نزد من بفرست، اما از رستم پرهیز کن تو پشت و ستون سپاه منی، اگر بیدار دل باشی پیروزی با توست. اکنون پیشرو باش و بیدار باش سپه را زستم نگه دار باش.

سرخه گفت: ای سپهدار زجان تهمتن بر آرم دمار، فرامرز را دست بسته به سویت می فرستم، به جایی که من اندیشه جنگ کنم فرامرز و رستم چه محل دارند . افراسیاب گفت: یکی داستان دارم از روزگار که همیشه آنرا در دل نگاه داشته ام و آن این است که:

سگ کار دیده بگیرد پلنگ         ز روبه رمد شیر نادیده جنگ

فرامرز فرزند جهان پهلوان است، دلیر است، بیدار است از نژاد شجاعیان، هرگز او را اندک مگیر و بیدار باش. سرخه به سوی سپنجاب اردو کشید. دیدبانان چون سپاه سرخه را دیدند به فرامرز خبر دادند و از سپاه ایران آوای کوس جنگ بر فلک بلند شد. دو لشکر بهم آویختند. سرخه چون پیکار فرامرز را دید ، نیزه به دست گرفت فرامرز هم از قلب سپاه بیرون شد و سوی سرخه با نیزه شد. کینه خواه، چون سرخه را دید فریاد بر آورد، خون سیاوش را به خاک می ریزید اکنون جزای آنرا خواهی کشید خود ستائیشان بالا گرفت. سرخه گفت: من از نژاد افراسیابم که نهنگ دریا در بیم من در آب می سوزد. از آن آدم سوی میدان تو که از تن رهانم مگر جان تو.
این بگفت نیزه را بر کمر فرامرز کوفت اما فرامرز پهلوان بر زین اسب جنبش هم نکرد. فرامرز بخندید و گفت : اکنون نظاره کن اینگونه نیزه می زنند بعد با نیزه بر سرخه تاخت و سرخه دانست حریف فرامرز نیست و ناگاه به سوی لشکر خود بگریخت. فرامرز چون تیر به دنبال او تاخت تیغ هندی به دست و فریاد زنان که بایست، رسیدم، عاقبت در آخر میدان فرامرز به سرخه رسید به سان پلنگی خشمگین پنجه گشود، کمر بند سرخه را گرفت و از پشت زین به زیر افکند، بر آورد و ناگه بزد بر زمین، پیاده شد سرخه را ببست و از رزمگاه به لشکر آورد و هم آن زمان بود که درفش تهمتن زره در رسید. فرامرز چون باد پیش پدر رفت و سرخه را دست بسته پیش پایش افکند تهمتن بر فرزند آفرین کرد و فرمان داد تا به سلامتی او مال بسیار به درویشان دهند. سپس به سرخه نگریست، پهلوانی دید چون سرو آزاد. رخی چون بهار، دست و بازوئی چون شیر، موها چون مشک سیاه بر صورت ریخته. تهمتن لحظه ای اندیشه کرد بعد خشم بر دلش نشست و فرمان داد تا او را به دشت ببرند، دستش را به کمند ببندند و رخش را چون گوسپند بر خاک بمالند و بمانند سیاوش به خنجر روزبانان سر از تنش جدا کنند. طوس سپهبد رفت تا خون سرخه را بریزد. سرخه زاری کرد و گفت: چرا کشت خواهی مرا بی گناه

سیاوش مرا بود همسال و دوست            همه جان من پر زاندوه اوست

همیشه نفرین می کنم بر آن کس که سیاوش را کشت. بر آن کس که آن تشت و خنجر گرفت، بر نوجوانی من رحم کن. دل طوس نرم شد نزد رستم آمد سخنان سرخه را گفت، رستم گفت: ای سپهبد این کودک از همان کس است که حیله ها کرد تا سیاوش راکشت قسم به پروردگار تا من در جهان زنده هستم هر کس از ایشان را که بیابم اگر شاه باشد و اربنده سرش را از تن جدا خواهم کرد. پس به زواره نگاه کرد و گفت: با همان تشت و خنجر سرش را ببرید و آنچنان کردند . پس سپاهیان بر او ریختند و تنش را با خنجر چاک چاک کردند!!. چون لشکر از جنگ بر گشت، سرخه را دید که از پا به دار آویخته شده است . چون خبر به افراسیاب رسید . خاک بر سر کرد و نوحه خواند .

دریغ آن رخ ارغوانی چو ماه           دریغ آن بر و برزو بالای شاه

نجوید پدر هیچ آرامگاه             مگر زین چرمه با وردگاه

افراسیاب به لشکریان گفت بر خیزید که هنگام نبرد است همه جوشن در بر کنید و اسلحه بر گیرید بزودی سپاه آماده شد . افراسیاب فرمان داد تا کرنای دمیدند، هندی کوبیدند، زنگها به صدا در آمد و چون سپاه در دشت آماده حرکت شد به رستم خبر دادند که افراسیاب خود راهی جنگ دارد. رستم فرمان داد تا اختر کاویان را به میدان برند و گشودند تا، دو لشکر برابر هم صف کشیدند. افراسیاب سپاه خود را برای جنگ آراست. در میمنه بارمان، در مسیره کهرم و در قلب خود جای گرفت، رستم فرمان داد گودرز گشوادگان بر مسیره، گیو وطوس بر میمنه و خود با فرامرز در قلب جای گرفتند. زواره پشت تهمتن را نگاه می داشت ، دو سپاه هم گروه جنگ آغاز کردند. پیلسم به قلب سپاه آمد و به افراسیاب گفت: اجازه بده تا با رستم امروز جنگ آورم. همه نام او زیر ننگ آورم، پیش تو آرم سرو رخش او.

افراسیاب از آن سخن شاد شد و گفت: اگر بتوانی رستم را به چنگ بیاوری این جنگ کوتاه خواهد شد و مکان تو را در توران زمین دیگری نخواهد داشت، دخترم را به تو می دهم و پس از من شاه ایران و توران تو خواهی شد. پیران چون آن سخنان را شنید سخت غمگین شد و گفت: اگر او با تهمتن نبرد کند مرگش حتمی خواهد بود و ننگی نیز بر شاه است و در جنگ اول سپاه دلشکسته خواهند شد . پیلسم به پیران گفت: اگر من جنگ آغاز کنم چنان خواهد بود که بر شاه ننگی نباشد . افراسیاب چون سخنان هر دو را شنید، اسبی شایسته با تیغ و گرز گران و ابزار دیگر جنگ به پیلسم داد.

پیلسم سر برسر کتف، نیزه به دست با غرور فراوان قدم در میدان نهاد. چون نزدیک سپاه ایران رسید. چوه رعد غرید، فریاد کرد گفت: رستم کجاست، کی گویند او روز جنگ اژدهاست، بگوئید تا پیشم آید به جنگ که برای نبرد با او آمده ام، چون سخنان پیلسم به گوش گیو رسید . شمشیر از نیام بیرون کشیده و بسوی او حمله برد .

رستم گفت پهلوان به هوش باش که این ترک مرد جنگ است. مبادا که ننگی پیش آید . گیو و پیلسم به هم آویختند و پیلسم نیزه ای بر گیو زد که هر دو پایش از رکاب اسب بیرون آمد و می رفت تا سرنگون شود ، فرامرز چون این بدید به یاری گیو رفت . شمشیر بر نیزه پیلسم زد که نیزه اش از میان شکست شمشیری دیگر بر کلاه خودش زد که این با ر تیغ فرامرز خورد شد.

رستم در قلب سپاه جنگ نا برابر دو پهلوان ایرانی را با پهلوان تورانی می دید و آنان را سبک و سنگین می کرد رستم با خود اندیشه کرد که در میان ترکان کسی نیرومند تر از پیلسم نیست و دانست اگر پیلسم از این میدان بدر رود به سود ایرانیان نخواهد بود.

رستم رو به لشکر کرد وگفت: از جای خود تکان نخورید بگذارید من به جنگ پیلسم بروم و نیرویش را ببینم این بود که کلاه خود را بر سر نهاد و نیزه ای بزرگ به دست گرفت، هی بر رخش زد و بر قلب سپاه تا پیش صف را ه تاخت پیمود چون برابر پیلسم رسید گفت: ای نامدار مرا خواستی و در آرزوی جنگ من بودی کنون آمدم تا ببینی مرا. اکنون ضرب دست مرا هم خواهی دید و از آن پس هرگز دلت هوای جنگ نخواهد کرد.

رستم و پیلسم به هم آویختند آنقدر گرز بر سر هم کوفتند و آنقدر تیغ به روی هم کشیدند تا اسلحه هر دو شکست. رستم با خود گفت: ز ترکان سوار، ندیدم به دین پیچش کارزار. رستم این بگفت اسب از جای بر انگیخت نیزه ای بر کمر گاه او زد و از زین بلندش کرد. پیلسم بر نیزه رستم چون پر کاهی می نمود. رستم همچنان نیزه بر کف و پیلسم بر سر نیزه رخش را بتاخت تا قلب سپاه توران پیش برد. آنگاه از نزه او را به قلب لشکر دشمن پرتاب کرد و فریاد کرد این را به دیبای زرد بپوشد که از گرد شد لاجورد. این بگفت و سر رخش را به سوی سپاه ایران بگردانید و همچنان بتاخت و به جایگاه خود بازگشت.

چون چشم پیران به بدن پیلسم افتاد سرشک از مژگان بریخت اما چه سود که تن پیلسم در گذشت از پزشک. از هر دو لشکر خروش جنگ بر آمد و جنگ گروهی آغاز شد.

بکشتند چندان ز هر دو گروه          که شد خاک دریا و هامون چوکوه

پس تند بادی عظیم بر خواست گردی سیاه آسمان را فرا گرفت، جهان چون شب تیره و تاریک شد. همانا به شب روز نزدیک شد. دو لشکر در رزمگاه بدون اینکه یکدیگر را بشناسند می کشتند، و در دل هم پیش می رفتند . بدون آنکه دوست و دشمن شناخته شود . افراسیاب به سپاهیان گفت دیگر بخت بیدار ما بخواب شد امروز را هر طور باشد پایداری کنید اگر سستی کنیم باید بگریزیم و خود نیز هی بر اسب زد و از قلب سپاه توران بر میمنه سپاه ایران تاخت در آنجا که طوس سپهدار بود. گروهی فراوان از سرداران ایران خود را بکشت تا آنجا که طوس پشت بر میدان جنگ کرده خود را به رستم رسانید و گفت:

همه میمنه شد چو دریای خون           درفش سواران ایران شده سرنگون

رستم چون سخن طوس را شنید همراه با فرامرز به سوی میمنه تاخت. رستم و یارانش سپرداران افراسیاب را نگاهبانش بودند یک به یک از میدان به در کردند در آن جنگ فرامرز وطوس پشت تهمتن را داشتند و تهمتن چو شیر پیش می رفت چون جنگ به سود ایران شد درفش بنفش رستم را بر افراشتند و اختر کاویانی را به سوی میمنه متوجه کردند. افراسیاب چون پرچم ها را دید بدانست آن پیلتن رستم. چشم رستم چون به درفش سپاه افراسیاب افتاد، رخش را به سوی او تاخت و عنان را به رخش سپرد و با افراسیاب در آویخت . رستم تیغی بر کلاه افراسیاب زد که آنرا شکافت. افراسیاب نیزه ای بر پهلوی رستم زد که بر چرم کمر او فرو رفت اما به ببر بیان آن نشد کارگر. جهان پهلوان از کنار افراسیاب گذشت و به سوی او باز آمد. نیزه ای سنگین بر اسب افراسیاب زد که اسب به سر در آمد و افراسیاب از پشت آن بر خاک افتاد. رستم کمرگاه او را می جست تا از زمینش بر باید و کم مانده بود که از رنج کوته کند راه او.

هومان که از دور جنگ ایشان را نظاره می کرد ، چون افتاد افراسیاب را دید ، دست بر گرز برد و بزد بر سرشانه پیلتن. رستم به سوی هومان برگشت و افراسیاب از چنگش گریخته بر اسبی تیزتک نشسته ازمیدان فرارکرد.

وراکرد هومان ویسه رها           به صد حیله از چنگ آن اژدها

رستم آشفته شد و رخش از پی هومان بر انگیخت او هومان در گرد و خاک میدان از نظر رستم دور ماند. چون ایرانیان رستم را تنها در دل سپاه در دل سپاه توران دیدند به سوی او تاختند. اما بشنو از شاه توران زمین ، افراسیاب چون از دست رستم رها شد، گریزان روانه توران زمین گردید و در پی او هزیمت گرفتند ترکان چون باد. سه فرسنگ رستم در پی ایشان تاخت و به اردوگاه باز آمد . تمام گنج افراسیاب را بر سپاهیان بخشش کردند. کمی بعد رستم فرمان داد تا لشکر به دنبال افراسیاب حرکت کند.

افراسیاب در راه بود که شنید رستم و سپاه ایران در پی او اسب می تازد این بود که بر سرعت خود افزود . چه دردسر بدهم. تا کنار دریای چین افراسیاب و سپاهش گریختند به هنگام گذر کردن از آب، به پیران چین گفت افراسیاب.اگر رستم آن کودک شوم را به چنگ آورده وبه سوی ایرانشهر ببرد از این دیو زاده شاهی تازه خواهد ساخت و آشوبی عظیم بار دیگر به راه خواهد افتاد هم اکنون کیخسرو را بیاور و در این دریا بیفکن.

پیرا ن گفت: در کشتن او شتاب مکن، من او را همراه خود به ختن خواهم برد آنجا امن است. از آن گذشته کشتن او دردی را دوا نمی کند . افراسیاب گفت هرچه زودتر این کار را انجام بده . پیران هم در دم فرستاده ای روانه کرد تا کیخسرو را به ختن ببرند. فرستاده با کیخسرو گفتنی ها گفت. کیخسرو هم نزد مادر رفت و گفت: افراسیاب کس فرستاده است تا به دریای چین رفته و در ختن منزل کنیم چه باید کرد. مادر و پسر فراوان مشورت کردند اما چاره ای پیدا نشد، به ناچار غمگین و گریان روانه راه شدند: کیخسر.، نزد پیران رفت ، پیران از تخت به زیر آمد او را ببوسید و در جایی نزدیک خود مکانش داد نزد افراسیاب رفت و گفت: آن کودک را آورده اند اکنون چه باید کرد . افراسیاب گفت: او را به جائی بفرست که هیچکس نشانش را نداند و پیران نیز چنین کرد.

ای فرزند. بشنو از رستم که همچنان با سپاه ایران در خاک توران پیش می تاخت همه چین و ماچین، ختا و ختن را گرفتش به بازوی شمشیر زن ووارد پایتخت افراسیاب شد. تهمتن بر تخت افراسیاب نشست و آنچه را که افراسیاب اندوخته بود به سپاهیان داد و سپه سر به سر زو توانگر شدند. به سر داران گنج ها فراوان داد . از رزم همه شان ستایش کرد. گنجی فراوان برای فریبرز کاوس فرستاد. به فریبرز نوشت: سالار مهمتر توئی

سیاوش را خود برادر توئی

میان را به کین برادر ببند          زفتراک مگشای هرگز کمند

سپس هر یک از شهرهای توران زمین را به یکی از سرداران داد.

بما چین و چین آمد این آگهی           که بنشست رستم بشاهنشهی

همه هدیه ها ساختن و نثار              زدینارواز گوهر شاهوار

بگفتند ما بنده و چاکریم              زمین جز به فرمان تو نسپریم

مدت ها رستم و سرداران آن سرزمین ماندند تا داستان شکار زواره پیش آمد.

روز از روزها سرداران به رستم گفتند: پیش از این جنگیدن کاری است بیهوده و فقط ریختن خون بی گناهان است. اکنون دیگر از افراسیاب خبری نیست و تمامی سپاه ایران نیز در اینجا جمع شده ، اگر افراسیاب از راهی دیگر به ایران حمله کند و کاوس پیر را که بدون سردار و سپاه و یاور مانده از میان ببرد کار دشوار تر خواهد شد.شش سال است که در این سرزمین مانده و می جنگیم باشد که به خانه خودمان باز گردیم. تهمتن آن سخنان را پذیرفت. و سپاه ایران با زر و گوهر فراوان روانه ایران زمین شدند.

بر گرفته از كتاب " مقدمه اي بر رستم و اسفنديار " اثر شاهرخ مسكوب

 

 

تـاریـخ سـقـز

شهرستان سقز

پیشینه تاریخی

 

 

 

 

 

 

سقز یکی از شهرهای استان کردستان است که در شمال غربی سنندج و در فاصله 198 کیلومتری آن واقع است و از شمال به بوکان و از غرب به بانه و از جنوب به منطقه تیلکو و از شرق به منطقه افشار منتهی میشود .

 

شهرستان سقز بر روی دو تپه طویل که رودخانه سرپوشیده ولی خان از وسط آن می گذرد ، بنا شده است پستی و بلندیهای داخل شهر و مناظر و چشم انداز زیبای رودخانه سیمینه رود که از کنار این شهر می گذرد جلوه بدیعی را به نمایش گذاشته است .

 

هر چند کاوشهای علمی باستانشناسی در این شهر انجام نگرفته است . اما در مورد تاریخ آن روایتهای گوناگونی وجود دارد و نظریات مختلف ابراز شده است تا جائیکه تاریخ ساخت آنرا به هزاره هفتم قبل از میلاد نسبت میدهند . عده ای از مورخین باستناد به آثار باستانی زیویه معتقدند که این شهر در نخستین اتحاد ماد با نام ایزیرتا نامیده شده و پایتخت مادها بوده است و توسط مادها استحکاماتی در آن ساخته شده است که زیویه و آرمائیت "قپلانتو" از آن جمله هستند . دسته ای دیگر از مورخین معتقدند که بعد از هجوم 'سارکن دوم ' پادشاه آشور به سرزمین ماد که منجر به گریز مادها به سوی همدان شده سکاها به سقز آمدند و آنرا به عنوان پایتخت خود برگزیدند . نام امروز این شهر از قوم سکه - سکا - اسکیت - ساکز - سکز به یادگار مانده است .در زمانی که حکومتهای محلی در مناطق مختلف ایران حاکمیت میکردند در شهرستان سقز نیز حکومت اردلانها برای مدتی مدید ادامه داشت .

 

پارک مولوی کرد - لاله - کوثر - بازار سقز - طبیعت بکر و زیبای منطقه سرشیو - کوههای چهل چشمه - نه که روز و سد شهید کاظمی از جاهای دیدنی شهرستان سقز هستند . در این شهرستان بیش از یکصد و پنجاه اثر تاریخی و باستانی وجود دارد که فقط دو اثر آن یعنی قلعه باستانی زیویه و غار کرفتو مورد بررسی و مطالعه قرار گرفته و در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده است .

 

الف) قلعه باستانی زیویه : این قلعه بر روی تپه ای به ارتفاع 140 متر در فاصله 42 کیلومتری شهر سقز و در حاشیه روستایی به نام زیویه قرار دارد که در سال 1947 میلادی به طور اتفاقی کشف گردید .

 

ب) غار کرفتو : در 74 کیلومتری شرق شهرستان سقز و در منطقه اوباتو"هه وه تو" صخره ای از سنگهای آهکی بر فراز تپه ای پدید آمده است که قلعه و غار کرفتو نامیده میشود . براساس مطالعات زمین شناسی صخره قلعه و غار کرفتو در دوران سوم زمین شناسی شکل گرفته است .

آنچه مسلم است کردها از قدیمی ترین نژاد آریایی ها هستند . همانطوریکه در کتاب کارنامه ایرانیان در عصر اشکانیان جلد دوم آمده است مستشرقین و مورخین می نویسند که کردها یکی از شریف ترین و باستانی ترین آریاییهای ایران شمرده میشوند و ممکن است آریاییها که در یکهزار و هشتصد سال پیش از میلاد در بابل حکومت نموده و به نام کاسو یا کاسیت در تاریخ معروف شده اند نیاکان کردهای امروزی باشند .

 

دین مردم شهرستا ن سقز اسلام و پیرو مذهب تسنن "امام شافعی " میباشند . وجود علمای فاضل - دانشمند متدین و متعهد نویسندگان و شعرای عارف و نامی ، فرهنگیان و هنرمندانی خلاق و مبتکر و توانا در تمامی زمینه ها این شهرستان را از قدیم الایام به صورت یک کانون فرهنگی - علمی در آورده است و در یک جمله میتوان گفت سقز در بین شهرهای کردنشین از این نظر بیشتر مورد توجه بوده است .

شهرستان سقز از نظر جغرافیایی در فاصله بین 45درجه و 51 دقیقه و 46درجه و 54دقیقه طول شرقی و 35درجه و 46 دقیقه و 36درجه و 28 دقیقه عرض شمالی از نصف النهار گرینویچ قرار گرفته است .

 

مساحت : 4370 کیلومتر مربع

سه شنبه 7 آبان ماه سال 1387

شهرستان سقز دارای سه بخش به نامهای مرکزی ، زیویه و سرشیو میباشد

 

1- بخش مرکزی شامل دهستانهای :

میرده به مرکزیت روستای میرده

ترجان به مرکزیت روستای قهرآباد سفلی

تموغه به مرکزیت روستای تموغه

سرا به مرکزیت روستای سرا

 

2- بخش سرشیو شامل دهستانهای :

چهل چشمه غربی به مرکزیت دگاگاه

ذوالفقار به مرکزیت حسن سالاران

 

3- بخش زیویه شامل دهستانهای :

امام به مرکزیت روستای سنته

تیلکو به مرکزیت روستای ایرانخواه

خورخوره به مرکزیت روستای خورخوره

صاحب به مرکزیت صاحب

 

درباره ی شهر سقز از نظر تاریخی عقاید و نظرات گوناگونی از مورخین و نویسندگان مختلف وجود دارد که بعضی از این نظرات علمی و با سندیت تاریخی و قابل قبول ترند و برخی نیز هیچگونه پایه ی علمی و عقلی و تاریخی ندارند.

 

در این جا برای رعایت اختصار و به خاطر گسترده نشدن حجم نوشته برای رد نظریات غیر منطقی از بحث در مورد آنها خودداری می شود و به چند نظریه از دسته اول بسنده می شود.

 

آن چه از بیشتر دست نوشته ها و کتب تاریخی  بر می آید،این است که سقز نام خود را از "سکاییان" یا "سکه" آنچنان که در بیشتر نوشته های آشوری نامیده شده اند گرفته است.

 

زمانی که سکاییان در جنوب دریاچه ی ارومیه در ناحیه ی ماننا مستقر بودند سقز پایتخت آنان بوده است.آقای"جلیل ضیاپور" در "مادها و بنیان گذاری نخستین پادشاهی در غرب ایران" ایزیرتو را همین سقز کنونی می داند،وی در ادامه دلیل آن را وجود دو قلعه از هفت قلعه ای که "نابورشاروسو" سردار آشوری در زمان"آشوربانیپال" نام برده است،در حوالی سقز می داند؛1- قلعه ی زیویه 2- قلعه ی ورمیاته.

 

"ژاک دومورگان" در جغرافیای غرب می نویسد که:سقز شهری قدیمی و کوچک است که سابق دارای استحکامات و برج و بارو بوده همچنین"دیاکنوف" در تاریخ ماد سقز را ناحیه ی فرعی (ب) از ناحیه (3) از دوازده منطقه ای که بر اساس خط آب تقسیم بندی کرده می داند یعنی جنوب دریاچه ی ارومیه.

 

برخی دیگر معتقدند که واژه ی سقز برگرفته از نام"سیاکسار" یکی از پادشاهان مادی است که یونانیان او را "سیاکس" خوانده اند."عبدالحسین زرین کوب" در (روزگاران 1378) می نویسد که بقایای طوایف مختلف بومی و مهاجر قبل از ورود آریایی ها در نواحی سقز کنونی مستقر بوده اند و اتحادیه ی مانای را به وجود آورده بودند که آنچه به نام گنجینه ی زیویه در نزدیکی سقز در این اواخر به دست باستان شناسان بدست آمد نشانگر فرهنگ و هنر آنان می باشد؛در برخی منابع دیگر هم آمده که اقوام "لولوی" و " زامودها" نیز که جزو تمدن "مانایی" هستند،محل سکونت اصلی آنان اطراف سقز بوده است.

 

"آندره گدار" مرکز تمدن "مانا" را در تپه ی "کاپلانتو"(قپلانتو) در جنوب سقز می دانست و "دیاکنوف" هم معتقد است که این مرکزیت در شمال غربی "مانا" یعنی ناحیه ای بین بوکان و سقز.با توجه به اینکه دست نوشته ها و آثار مکتوب از مادها و اقوام اولیه این ناحیه تا به حال به دست نیامده و با توجه به حجم و گوناگونی فرضیات در این باره ادامه ی بحث را به دست صاحبان فن می سپاریم باشد که با تلاش و کوشش فراوان چراغ راه تاریک تاریخ این مرز و بوم را بیفروزند.

 

در باره ی تاریخ نه چندان دور سقز یعنی حوالی سال 1310 یکی از تاریخ نویسان به نام (وقایع نگار کردستانی) سقز را یکی از بلوکات هفده گانه ی کردستان می داند که در بین شمال و غرب با سنندج بیست و چهار فرسنگ(هر فرسنگ معادل 6 کیلومتر) فاصله داشته و یک قصبه و سیصد و شصت روستا را شامل می شده،همچنین او سقز را نزدیک به هزار و دویست و بیست و چهار خانوار تخمین زده است و جمعیت آن را سی و چهار هزار و بیست و چهار نفر سرشماری کرده است.

 

این شهر در آن زمان دارای سه حمام،ده مسجد،یک بازار و سه کاروان سرای معتبر بوده و عمارت با شکوه و پررونقی داشته که دارای اندرونی و بیرونی وسیعی بوده است،همچنین باغها و چشمه های فراوان و مردمی بافرهنگ داشته است.میزان مالیاتی را که این شهر باید می پرداخته حدود شش هزار و سیصد و پنج تومان بوده.بلوک کرفتو که یکی از بلوکهای هفده گانه بوده با جمعیتی نزدیک به هزار و ششصد نفر خود جزئی از بلوک سقز به شمار می رفته است.

 

موقعیت جغرافیایی  

شهرستان سقز از نظر جغرافیایی در فاصله بین 45درجه و 51 دقیقه و 46درجه و 54دقیقه طول شرقی و 35درجه و 46 دقیقه و 36درجه و 28 دقیقه عرض شمالی از نصف النهار گرینویچ قرار گرفته است .

مساحت : 4370 كیلومتر مربع

 

آب و هوا

میزان بارندگی به طور متوسط 550 میلی متر

حدهای آب و هوایی ثبت شده تا كنون در ایستگاه هواشناسی سقزپارامتر  میزان تاریخ وقوع

دما 4/36- درجه سانتیگراد   23/11/1350

حداكثر دما 6/41 درجه سانتیگراد    14/5/1354

حداكثر تندی باد   35-220 متر بر ثانیه 17/1/1382

حداكثر بارندگی 24 ساعته   86 میلیمتر  21/9/1357

حداكثر بارندگی سالانه  9/905 میلیمتر   سال 1347

حداقل بارندگی سالانه   3/214 میلیمتر   سال 1378

 

بر اساس سرشماری سال 1381شاخص   شهر روستا  شهرستان

زن و مرد   126520  79660   206180

كارگاه 7236 1669 8905

كارگاه خانوار  1625 1139 2764

 

 

 

ادامه نوشته

نمادهای هفت سین ایرانی سفره ای به گستردگی تمام جهان

 ای به گستردگی تمام جهان

سفره نوروزی از جلوه های اصلی سیمای نوروز در جمع خانواده های ایرانی است.در قدیم بر حاشیه سفره های قلمكار ایرانی با قلم های خوانا و زیبا این شعر را می نوشتند:

ادیم زمین سفره عام اوست

بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست

بخش عمده ای از جهان بینی ایرانی در این شعر نهفته است كه تمام جهان را سفره ای از نعمت های خدایی می داند كه برای دوست و دشمن گسترده شده است.

در این سفره (هفت سین) كه آن را روی فرش می گسترند، هفت سینی می گذارند. هفت، عدد نامیرایی و جاودانگی و كمال است و چیزهایی كه در سفره نوروز می گذارند در مناطق مختلف گوناگونی بسیار دارد. بسیاری نیز با آنچه در دیگر سفره ها می گذارند، مشترك است. شماری از اینها چنین است:

از سین ها: سیب، سركه، سماق، سنجد، سبزی، سبزه، سمنو، سپند، سنبل، سوهان، سنگك، سیاه دانه و سكه.

از شین ها: شهد، شكر، شمع، شمشاد، شانه، شیرینی، شربت.

از میم ها:میوه، ماهی، مرغ، ماست، مربا، مسقطی، میگو.

از خشكبار: سنجد، كشمش، انجیر، توت، برگ هلو، برگ زردآلو.

از آجیل ها: نخودچی، گندم و شاهدانه، بادام، گردو، تخمه كدو، تخمه آفتابگردان، تخمه هندوانه و تخمه خربزه.

از شیرینی ها: نقل، باقلوا، حلوا، عسل، شكر، نان برنجی، نان بادامی، نان نخودچی، پشمك، قطاب، زنجبیل، حاج بادام، لوز، كلوچه.

از میوه ها: خرما، نارنج و هر میوه ای كه فراهم باشد.

از دیگر خوردنی ها: نان، شیر، پنیر، تخم مرغ.

از موارد مقدس و متبرك: قرآن مجید، عكس حضرت علی(ع)، آینه، آب، گلاب، شمع.

آنچه در سفره می گذارند نمادی و آرمانی است:

قرآن مجید: نشانه استواری ایمان، زینت بخش سفره نوروزی مسلمین است كه پس از تحویل سال همه آن را زیارت كرده و چند آیه ای برای تبرك می خوانند.

تصویری از حضرت علی(ع): بنابر بسیاری از روایات روز غدیرخم سال دهم هجری كه حضرت محمد(ص)، حضرت علی(ع) را به جانشینی برگزید برابر با نوروز بود.

سفره: نماد گستردگی جهان است و سفیدی آن نشانه پاكی و سفیدبختی.

آینه: نماد جهان بی پایان و بارگاه خداوندی است.

شمع: به تعداد اعضای خانواده برای آرزوی شادی و روشنایی زندگی آنها. شعله افروخته نماد روشنایی و فروزه های جاودانه است.

جامی پر از آب با چند قطره گلاب: نشانه تازگی و نماد باروری و وجود زندگی. چند برگ نارنج به نشانه آرزوی سرسبزی روی آب شناور است. وجود نارنج شناور در آب، نماد شناوری زمین در كیان است.

كوزه ای پر از آب: نشانه درخواست باران و فراوانی آب است.

ماهی قرمز: در تنگ بلورین، نماد روزی حلال.

تخم مرغ رنگ شده: نشانه رنگارنگی نژادهای مختلف بشری و تأكید بر این كه بنی آدم اعضای یكدیگرند.

نان: بنیاد تغذیه است و در سفره نشانه بركت و روزی.

گندم: نماد روزی، فراوانی و بركت.

سیب: نشانه بركت، نعمت و سلامت.

سبزی: سبزه و سنبل نشان شادی، سرسبزی، خوشبختی.

سمنو: نماد فراوانی، خوراك و غذاهای خوب و پرنیرو.

سیر: برای گندزدایی و پاكیزگی محیط زیست و زدودن چشم زخم.

سركه: برای پاكی محیط و زدودن آلودگی ها.

سماق: نشان بركت آشپزخانه و پخت وپز است.

سنجد: نماد مهر و عشق.

سپند: نماد پیشگیری از چشم زخم.

 

تسخیر لانه جاسوسی آمریکا

تسخیر لانه جاسوسی آمریکا


يكي از آثار مهم و سرنوشت ساز انقلاب اسلامي ، تسخير لانه‌جاسوسي آمريكا توسط دانشجويان پيرو خط امام(ره) در سيزدهم آبان ، ‪۱۳۵۸است كه به دليل بعد گسترده آن در داخل و خارج كشور به نام " انقلاب دوم " نام گرفت .


تسخیر لانه جاسوسی آمریکا ؛ انقلاب دوم

يكي از آثار مهم و سرنوشت ساز انقلاب اسلامي ، تسخير لانه‌جاسوسي آمريكا توسط دانشجويان پيرو خط امام(ره) در سيزدهم آبان ، ۱۳۵۸است كه به دليل بعد گسترده آن در داخل و خارج كشور به نام " انقلاب دوم " نام گرفت . 

امام خميني (ره‌)درپیامی ، تسخیر لانه جاسوسی آمریکا به دست دانشجویان پیرو خط امام (ره) را "انقلاب دوم" و انقلابی بزرگتر از انقلاب اول برشمردند. براي درك اين تعبير لازم است ابعاد پيچيده اين حركت از جنبه‌هاي مختلف سياسي‌، امنيتي‌، حقوقي‌، اقتصادي و فرهنگي مورد توجه قرار گيرد.حركت دانشجويان تداوم حركتي بود كه از 15 خرداد 1342 آغاز شده و در 22 بهمن 1357 به پيروزي رسيده بود; اما انقلاب اسلامي نمي‌توانست بدون خشكاندن ريشه‌هاي استعمار به حيات خود ادامه دهد و مردم ايران بايد مبارزه خود را براي جلوگيري از تكرار تجربه تاريخي 28 مرداد 1332 در داخل كشور ادامه مي‌دادند.

هنگامي كه اسناد موجود در سفارت به دست آمد و گزارش‌هاي مستندِ دخالت امريكا در امور داخلي ايران و طراحي توطئه‌هاي مختلف ـ قبل و بعد از پيروزي انقلاب ـ آشكار شد; امام (ره‌) رهبري حركت دانشجويان را شخصاً برعهده گرفت و مبارزه عليه ريشه‌هاي نفوذ امريكا در ايران به اوج رسيد. پس از تصرف لانه جاسوسي ، نظر امام خميني درباره مبارزه همزمان عليه استبداد سلطنتي و سلطه استعماري‌، به اثبات رسيد.

با افشاي اسناد لانه جاسوسي‌، در عمل مشخص شد كه اگر مبارزه تنها با سقوط نظام استبدادي پايان يافته تلقي شود، باز هم امكان توطئه دشمنان و تكرار حوادث تلخ گذشته فراهم خواهد بود و آنچه اين نظريه را تكامل مي‌بخشد، تحقيق عميق در اسناد لانه جاسوسي امريكاست‌. علاوه بر اين‌، حركت دانشجويان و رهبري صحيح امام‌(ره‌)، اُبهت ظاهري و هيمنه خودساخته امريكايي‌ها را در جهان فرو ريخت‌.

اين حركت دانشجويان خشم آمريكايي‌ها را برانگيخت و آنها كه ناتوان از درك ملتي استقلال طلب و آزاديخواه بودند، بر ضد جمهوري اسلامي ايران ، به اقداماتی نظیر، فشار آوردن به مجامع بين‌المللي مانند سازمان ملل، سازمان كنفرانس اسلامي، شوراي امنيت و ...، ايجاد جو منفي تبليغاتي عليه دانشجويان مسلمان و برخی اقدامات دیگردست زدند ؛ اما پس از بي‌ثمر بودن این اقدامات  به اقدامات جدي‌تري روي آوردند؛ از جمله: قطع كامل روابط سياسي در 20 مهر 1359، حمله نظامی به ایران و تجاوز به خاك كشورمان كه به شكست مفتضحانه آنها در صحراي طبس انجاميد و نیز محاصره اقتصادي و بلوكه كردن داراي‌ها و اموال ايران ودر حال حاضراعمال فشارهای سیاسی و اقتصادی به بهانه موضوع هسته ای ؛ كه هيچ‌كدام تاكنون در عزم ملت ايران براي مقابله با ظلم و بي‌عدالتي جهاني و منشا اصلي آن در جهان يعني استكبار جهاني ( آمريكا) خللي وارد نكرده است.

 

 

13آبان روز تسخیر سفارت آمریکا و مبارزه با استکبار جهانی

در ابتداي انقلاب و زمان حكومت دولت موقت، در سرتاسر كشور، حركت‌هايي مي‌شد تا جو سياسي جامعه را ملتهب و پيچيده كند. بعدها معلوم شد كه مركز تمامي اين فتنه‌ها و جريانات ضدانقلابي، در سفارت آمريكا در تهران است؛ در حاليكه موضع منافقانه آمريكا نسبت به انقلاب اسلامي مانع از روشن شدن چهره واقعي آمريكا در ميان مردم گرديده بود. به همین جهت، امام خميني، بيانات قاطعي عليه ابرقدرت‌ها و بويژه آمريكا، ابراز فرمودند و خصوصا با ورود شاه به آمريكا فرمان مقابله را به تمامي دانش‌آموزان و دانشجويان و طلاب علوم ديني صادر نمودند.
در چنين شرايطي با هدف وادار كردن آمريكا به استرداد شاه و اموال ملت ايران، دانشجويان تصميم به اشغال سفارت آمريكا گرفتند. دانشجويان گرد هم آمدند و طي يك راهپيمايي تا سفارت آمريكا، از ديوارهاي سفارت بالا رفته و عليرغم مقاومت محافظين و آمريكايي‌ها، سفارت را به تصرف كامل درآوردند.
در هنگام تسخير سفارت، آمريكايي‌ها، به سرعت مشغول نابود كردن بسياري از اسناد دخالت‌ها و تجاوزارت و غارت‌هاي خود شدند ولي پس از تسخير سفارت به سرعت از نابودي باقي‌مانده اسناد جلوگيري شد و بعدها اسنادي كه از لانه جاسوسي آمريكا به دست آمده بود چاپ شده و در اختيار همگان قرار گرفت.
به محض انتشار اين خبر، مردم بسياري با خشم و انزجار مقابل لانه جاسوسي تجمع كرده و از حركت دانشجويان حمايت نمودند. امام خميني نيز در پيامي اين حركت را انقلاب دوم و بزرگتر از انقلاب اول ناميدند . به این ترتیب روز 13 آبان سالروز تسخیر سفارت آمریکا در ایران به دست دانشجویان غیور این سرزمین درسال1358، به نام روز مبارزه با استکبار جهانی در تاریخ کشور ایران به ثبت رسید .

 

جنگ تحميلي

جنگ تحميلي

 

زمان:

۳۱ شهریور ۱۳۵۹ تا ۲۹ مرداد ۱۳۶۷ برابر با ۲۲ سپتامبر ۱۹۸۰ (میلادی) تا ۲۰ اوت ۱۹۸۸ (میلادی)

مکان:

مرز و شهرهای ایران و عراق و خلیج فارس

نتیجه:

بن‌بست در جبهه‌ها و آتش‌بس بر اساس قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل، محکومیت عراق به عنوان متجاوز و بازگشت کنترل اروندرود به ایران.

علت جنگ:

تمایل حکومت وقت عراق برای کنترل یک‌جانبه اروندرود، مسئله مرزها و کشمکش‌های ارضی و هراس رژیم بعث عراق از تهدیدات احتمالی دولت انقلابی ایران که در پی انقلاب ۱۳۵۷ در ایران روی کار آمده بود.

 

ارتش عراق در 13 فروردین 1358 ، پنجاه روز پس از پیروزی انقلاب شكوهمند اسلامی ایران، شهر مهران را مورد تجاوز هوائی قرار داد و روز بعد گروه پیاده به سمت قصرشیرین روانه ساخت. در 18 فروردین همان سال تأسیسات نفتی این شهر را مورد هجوم قرارداد. این حملات و تحریكات نظامی همچنان ادامه داشت به طوریكه علناً با تجاوز 31 شهریور 59 ، حدود 636 مورد تجاوز هوائی- زمینی- بمباران و غارت احشام مرزنشینان توسط عراق انجام شد كه طی آن عده ای از مردم بیگناه كشته و مجروح شدند. پایبندی جمهوری اسلامی ایران به قرارداد 1975 تا این حد بود كه پس از بمباران های روستاهای مرزی ایران توسط هواپیماهای عراقی، دولت ایران بدون اقدام متقابل به منظور كاهش تشنج در منطقه، استاندار آذربایجان غربی را جهت مذاكره با استاندار سلیمانیه به عراق اعزام نمود. به هرحال عراق پس از مقدمه چینی اشاره شده در تاریخ 17 شهریور سال 1359 به بهانه اینكه ایران در امر تحویل و تحول زمین هائی كه مجدداً علامت گذاری شده كوتاهی می كند، مبادرت به اشغال این زمین ها با ارتش خود نمود؛ در صورتی كه در 24 اردیبهشت ماه سال 57 كمیسیونی جهت تحویل و تحول زمین ها تشكیل شده بود ولی قبل از تحویل و تحول می بایستی برخی از علائم كه تعداد آنها 21 عدد بود تغییر كند. این كمیسیون در تهران فعالیت می كرد كه عراقی ها كار را نیمه تمام گذاشتند و تهران را ترك كردند. دولت عراق بعدها به یادداشت های ایران پاسخ نداد و این موضوع مسكوت ماند.

تا اینكه در تاریخ 17 و 19 و 26 شهریور سال 59 كاردار سفارت ایران در بغداد به وزارت امور خارجه احضار شد و طی دو یادداشت به وی اعلام نمودند كه نیروهای مسلح عراق ناگزیرند تجاوز ایران در منطقه زین القوس و حوزه میمك را دفع كنند. این مسئله جالب توجه است چرا كه پس از دوسال كه رژیم عراق به یادداشت های ایران جواب نداد، به كاردار ایران در عراق اعلام می كند و در همان روز یعنی دوساعت بعد با عملیات نظامی پاسگاه زین القوس حوزه میمك را اشغال می كند. بالاخره صدام حسین در 26 شهریور سال 59 طی نطقی در پارلمان آن كشور الغاء قرارداد 1975 را اعلام كرد. وی با نفی نمودن قرارداد 1975 در دیدگاه مجامع بین المللی تأكید كرد كه عراق برای ایران در اروندرود حقی قائل نیست و حاكمیت خود را بر اروندرود اعلام كرد. اعلام لغو قرارداد 1975 مقدمه تجاوز نظامی عراق به خاك ایران بود.

قرائنی در دست هست كه نشان می دهد آمریكا و اسرائیل به طور مستقیم و غیرمستقیم عراق را تشویق به تجاوز به خاك ایران میكردند چون می خواستند به مقاصد خودشان برسند و بهتر از صدام هم كسی پیدا نمی شد. ارتش عراق در 31 شهریور بیش از 1300 روستا را منهدم و شهرهای هویزه- سومار- خسروی- قصرشیرین را با خاك یكسان كرد و عده ای از مردم بیگناه را شهید كرد.

علت پیشروی در روزهای نخست جنگ و توقف ناگهانی دشمن:

پیشروی سریع و گسترده دشمن در روزهای اول جنگ دلایل بسیاری دارد كه می توان به سازماندهی دقیق نیروی دشمن بلافاصله پس از پیروزی انقلاب، اطمینان از پشتیبانی های ابرقدرت ها و كشورهای منطقه و حضور نیروهای ارتش برای مقابله با ضدانقلاب و گروهك ها در شمال غرب، و وجود بنی صدر به عنوان فرمانده كل قوا و دیگر موارد اشاره كرد؛ اما علت توقف ناگهانی دشمن به عوامل مختلفی مربوط میشود. چرا دشمن به پیشروی خود ادامه نداد؟ در این مورد كارشناسان نظامی دلایل بسیاری دارند:

1- چنانچه جبهه ای بیش از حد گسترش پیدا كند از نظر لجستیكی و فرماندهی دچار اشكال خواهد شد.

2- موانع طبیعی و وضعیت زمین اجازه پیشروی بیشتر را نداد.

3- و یكی از مطالب مهم اینكه برخلاف انتظار صدام، در روزهای اول، ارتش شامل نیروهای زرهی، پیاده، توپخانه، هوانیروز و نیروی هوائی و نیروهای موجود ژاندارمری، در مقابل هجوم ارتش عراق مقاومت های سرسختانه ای را نشان داد و به مرور تشكیل سپاه و انسجام و حضور بسیج مردمی اجازه پیشروی بیشتر را به خاك عراق نداد. این مسئله باعث شد صدام فكر پیشروی را از سر خود بیرون كند چون قبلاً هم قول داده بود كه ظرف 48 ساعت در میدان آزادی تهران از یگانها سان خواهم دید. در اینجا صدام با مقاومت نیروهای مسلح و مردم به اشتباه خود پی برد و دیگر چاره ای جز تثبیت یگان های خود در مناطق به دست آمده نداشت.

تفاوت هشت سال دفاع مقدس با سایر جنگ ها:

جنگی كه به ما تحمیل شد اختلاف فاحشی در ماهیت فكری و ایدئولوژیكی با سایر نبردها یا جنگ هایی كه تاکنون در سطح بین المللی رخ داده، دارد. درواقع نمی توانیم نبردی پیدا كنیم كه یك طرف موضع كاملاً حق و الهی و نشأت گرفته از مكتب الهی اسلام باشد و طرف دیگر موضع شیطان با پشتوانه استكبار جهانی. در همین راستا نبرد بین موضع حق و باطل نبردی بسیار قاطع است و در این نبرد است كه می بینیم خداوند متعال آن نظر لطفش را شامل حالمان می نماید.

این وضعیت كاملاً در جنگ ملموس بود كه این دو موضع چقدر روشن در مقابل هم قرار گرفته و نبرد ظاهراً نبرد توپ و تانك و هواپیما و تجهیزات زرهی بود، ولی در ریشه نبرد انگیزه و عقیده بود. وجود انگیزه عمیق و ریشه دار الهی در رزمندگان به آنها قدرت بخشیده و اطمینان داده بود كه خداوند خریدار متاع آنهاست و قدرت خداوند است كه تمامی ندارد. (لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم) و در مقابل نیروی شیطان بود كه در مقابل قدرت حق با همه تمهیدات و پیش بینی ها چاره ای جز فرار و تسلیم نداشت.

بنابراین اگر بخواهیم بارزترین اختلاف این نبرد را با نبردهای دیگر كه در سطح بین المللی در قرن بیستم به وقوع پیوسته - اعم از جنگ جهانی اول و دوم و جنگ نفت و جنگ 6 روزه اعراب و اسرائیل و... - بیان كنیم در هیچكدام از اینها ماهیت جنگ ماهیت ایدئولوژیكی نبوده و انگیزه الهی نداشته اند.

تفاوت دیگر كه در برابر اولی پیش پا افتاده و محدود است، محور بحث كلاسیكی جنگ است. دفاع مقدس ما كه هشت سال به طول انجامید، هشت سال نبرد در مقابل جهان استكبار در ابعاد مختلف سیاسی، نظامی، فرهنگی، اقتصادی و از همه مهمتر تبلیغاتی بوده است، درحالی كه نبردهایی كه در كلاسها تدریس می گردد این قدر طول نكشیده، یعنی در ظرف مدت كوتاهی به پایان رسیده است. برای مثال جنگ نفت كه در حقیقت جنگ بزرگی بوده است فقط 48 روز طول كشید. نهایتاً باید گفت كه ما تجربیات و تحولات جدیدی در صحنه تاكتیك ایجاد كردیم كه در گذشته نمی توانستیم داشته باشیم ولی دشمن از همان تاكتیك های كلاسیك دیكته شده استفاده می كرد. شاید یكی از علل عمده شكست دشمن محدود شدن به تاكتیك های دیكته شده اربابانش بود.

 

 

فردوسی که بود

فهرست مطالب

 

 

عنوان                                     صفحه

 

سال‌شمار زندگي:.. 2

فردوسي كه بود:.. 2

گزيده اشعار.. 7

نخستين جنگ رستم با افراسياب :.. 7

حسين علي راشد:.. 8

جمال حكمت :.. 9

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سال‌شمار زندگي:

329: تولد در روستاي باژ از توابع توس

350 الي 355 ازدواج

375 به دنيا آمدن نخستين فرزند او – سرودن داستانهاي بيژن و منيژه و رستم و اسفنديار

370 دست يابي به شاه‌نامه ابومنصوري و آغاز نظم برخي از داستانهاي او

384 نخستين تدوين شاهنامه بعد از سرايش به نظم درآوردن بيشتر داستانهايي در شاه‌نامه آمده است.

384 تا 395 (54 سالگي تا 65 سالگي فاصله پايان تدوين شاه‌نامه تا تقسيم فردوسي به اهداء آن به نام محمود غزنوي به اين دليل كه به گفته خود در جستجوي خريدار گنج بود. (شاعر بخشهاي ديگري را سروده كه اشاراتي به سالهاي 60 و  61 و 63 سالگي عمر او ملاك شناخت آنهاست در اين مدت قطعاً در 35 تا 400 تجديدنظر اساسي در شاه‌نامه افزودن ابياتي با سازگار با اعتقادات مذهبي خود و مداركي از محمود غزنوي و افزودن گشتاسب‌نامه دقيقي.

400 اهداي نسخه كامل شاه‌نامه به محمود غزنوي.

411 وفات و به خاك سپاري شاعر در باغش در حوالي توس.

فردوسي كه بود:

استاد ابوالقاسم فردوسي شاعر بزرگ حماسه‌سراي ايران و يكي از بزرگترين گويندگان مشهور جهان و از ستارگان درخشنده آسمان ادب فارسي و از مفاخر نامدار ملت ايران ايران است. شهرت فردوسي بيش از هر چيز به سبب شاهنامه بزرگ اوست كه دربردارنده سرگذشت شاهان، دلاوران، پهلوانان، گردنكشان، جوانمردان و غيره است.

اين تاريخ نامه گران قدر قرنها است كه نقل محافل و رنگين كننده بزم‌ها است بيشتر ما به ياد داريم كه پيشترها شبهاي يلدا را به شنيدن قصه‌هاي يلدا را به شنيدن قصه‌هاي شاهنامه‌ از زبان پدران و پدربزرگانمان سر مي‌كرديم و روزها به داستانهايي از زبان نقالي كه پرده‌خواني مي‌كرد سرگرم‌ مي‌شديم. روح بزرگ فردوسي كه در شاهنامه او آشكار شده است سرشار از حس وطن دوستي و لبريز از اخلاق‌گرايي است. بسياري از شاعران كه بيش يا پس از فردوسي پا به عرصه ادبيات گذاشته‌اند به هيچ وجه سلامت زباني فردوسي را نداشته‌اند او در شاه‌نامه علاوه بر نشان دادن راه درست و پيشنهاد راه‌حلهاي بهتر براي حل مشكلات از زبان سالم و جذاب برخوردار است.

به هيچ رويي نمي‌توان حكمه آلوده‌اي را در شاه‌نامه فردوسي يافت.

ابوالقاسم فردوسي ديندار و در جاي جاي سخن او مي‌توان يافت او در آغاز زندگي پر و پيچ و خمش در رفاه به سر برده است چرا كه پدرش صاحب ملك و املاك و باغها و ثروت بسيار بود. پدر فردوسي كدخداي روستاي باژ از توابع توس خراسان و فرزندان را در ناز و نعمت پرورش مي‌دارد.

حسن (ابوالقاسم) در فضايي رشد كرد كه آميخته به عصر كتاب و دانش بود داستانهاي كهن را از زبان پدر مي‌شنيد و به انديشه فرو مي‌رفت علاوه بر شنيده‌ها و گاه گوسانان نقل مي‌كردند كتابهاي پدر هم بود براي آنكه به دنياي شيرين داستان وارد شود از اين رو سخت به ادبيات و داستان‌پردازي علاقمند شد و آنقدر خواند و نوشت تا نهال كوچك ابيات ساده‌اش به درخت تناور شاه‌نامه اي بزرگ تبديل شد. نظم شاه‌نامه طبق گفته مرحون استاد ذبيح‌الله صفاء به ظاهراً بر اثر شهرت كار دقيقي در دهه دوم از نيمه دوم قرن چهارم در خراسان و رسيدن نسخه‌اي از گشتاسب ‌نامه دقيقي در اواخر همين دهه به فردوسي صورت گرفته است. فردوس كه گويا طبع خود را تا اين هنگام در نظم داستانها كهن چند بار آزموده بود به فكر افتاد كه كار شاعر جوان دربار ساماني را به پايان برد ولي مأخذي را كه دقيقي در دست داشت ملاك نبود. (دكترذبيح‌الله صفاء تاريخ ادبيات در ايران جلد اول چاپ ششم تهران اميركبير 1363 ص 465) او تدوين اوليه شاه‌نامه را در سال 384 هجري به پايان رساند و در اين ميان به دنبال شاه يا امير بود تا شاه‌نامه را به او تقديم كند در قديم رسم بر اين بود كه به دليل گراني و كميابي كاغذ و امكانات صنعت چاپ براي نسخه‌برداري از يك اثر ادبي يا علمي را به پادشاهي تقديم مي‌كردند تا هم هزينه كاغذها را بپردازد بنابراين به سفارش يكي از دوستانش تصميم گرفت شاه‌نامه را به سلطان محمود غزنوي تقديم كند بنابراين در سال 387 يعني به سلطنت رسيدن محمود غزنوي وي 58 ساله بود و همانطور كه بيشترها گفتيم نظم شاهنامه را تمام كرد. حتي يك بار آن را تدوين كرده بود در بعضي افسانه‌ها آمده است كه فردوسي نظم شاه‌نامه را به دستور محمود غزنوي آغاز كرد اين افسانه چون عنوانش افسانه‌اي بيش نيست و در اسناد واضح و آشكاري كه به جا مانده غلط بودن اين نقل ثابت شده است. پس از تقديم شاه نامه به محمود غزنوي فردوسي با بي‌اعتنايي شاه غزنوي روبرو شد چرا كه محمود خودپرست و خودبين بود و نمي‌توانست تحمل كند نزد او از ديگري به نيكي ياد شود. اما شاه‌نامه كه تصوير سرگذشت حال آزادگان بود باقي ماند از طرفي سله و هديه‌اي جانب محمود  به فردوسي پاكزاد پرداخت نشد بحث افسانه‌سازي درباره شخص، مفصل و وقت‌گير است. و به مجالي بيشتر و گسترده‌تر نياز دارد اما مي‌توان مهمترين آنها را مرور كرد و نادرست بودن آنها را يادآور شد يكي ديگر از افسانه‌هايي كه درباره فردوسي ساخته‌اند نظم منظومه يوسف و زليخاست كه برخي حدث مي‌زنند يكي از كاتبان شاه‌نامه تحت تأثير فردوسي و شاه‌نامه‌اش آنرا سروده و بعدها و به مرور زمان به نام فردوسي بسته شده است اين منظومه بسيار سست و ضعيف و در برابر شاه‌نامه بي‌مقدار است . افسانه‌سازان علاوه بر نسبت دادن اين منظومه اضافه كرده‌اند فردوسي اين منظومه را به بغداد برد و به خليه عرب تقديم كرد اولاً خليفه عرب فارسي نمي دانسته است كه كسي بخواهد به او شعر فارسي تقديم كند ثانياً در سفر فردوسي به بغداد آن هم در دوره پيري و كهولت شك و ترديد فراوان وجود دارد ثالثا ًً خود فردوسي بارها و بارها پديدآوردن شاه‌نامه را كه سرشار از روح ايران دوستي است براي خود افتخار دانسته است و به هيچ وجه توان باور كردن اين كه فردوسي از گفتن درگذشت دلاوران و آزادمردان شرمگين و خجالت زده باشد. (نميرم من) شاه‌نامه فردوسي بر اثر نفوذ شديدي كه در ميان طبقات مختلف ايراني يافت در تمام ادوار تاريخي بعد از قرن پنجم مورد توجه بود و توجه عموم طبقات و اهميت مقام ادبي آن باعث شد كه بسياري از شاعران به استقبال و ساختن منظومه‌اي نظير آن همت گمارند به همين سبب از اواخر قرن پنجم تا چند قرن گروه بزرگي از شاعران منظومه‌هاي حماسي، ملي، تاريخي و ديني تقليد از آن پديد آورده‌اند ولي هيچ يك نتوانسته‌اند همچو فردوسي از عهده اين كار شگرف برآيند.(تاريخ ادبيات ايران)

در آن زمان هر شاعر شعرهاي خود را از طريق دوستان، آشنايان به نثر در مي‌آوردند. و نوشته‌هاي دست به دست مي‌چرخيد تا مثلاً دست بر قضا به دست حاكم يا اميري مي‌افتاد پس از پرس و جو به شاعر مي‌رسيدند و مقدمات شهرت و كاميابي شاعر فراهم مي‌شد اما اين اقبال براي فردوسي بزرگتر بود چرا كه نقالان و گوسانان وقتي داستانهايي شيوا روبرو شدند به نشر آن پرداختند خود فردوسي در زمان حياتش شاهد نقل شاهنامه بود و همين بزرگترين پاداش براي سراينده كاخ نظم بلند بود و به زودي مي‌توانست اين نويد را براي خود بدهد كه غير از اين پس من زند‌ه ام كه تخم سخن را پراكنده‌ام محققان و پژوهشگران بسياري تا بحال موضوع شاه‌نامه را براي تحقيق خود برگزيده‌اند و بسياري نيز در اين زمينه در روياروي با اثر بزرگ فردوسي به موفقيت دست زده‌اند ترجمه‌هاي فراوان نيز دليل بر مقبوليت عام شاهنامه فردوسي است. اولين ترجمه شاهنامه را فتح بن علي بن اصفهاني در سالهاي 620 تا 642 به انجام رساند. و بعدها شاهنامه به زبانهاي ارمني، گرجي، گجراتي، لهستاني، انگليسي‌، فرانسوي، آلمان، روسي، اسپانيولي، ايتاليايي، دانماركي و سوئدي نيز ترجمه شده است. اكنون ما به اثري همچون آن و شاعري همچون ابوالقاسم توسي فخر و مباهات مي‌كنيم و اطمينان داريم فردوسي و شاهنامه‌اش تا ابد جاويد و زنده خواهند بود. موضوع شاه‌نامه طبق طبقه‌بندي و تدويني كه خود فردوسي در شاه‌نامه به عمل آورده است اين كتاب گرانقدر به سه بخش اسطوره‌اي، پهلواني و عصر تاريخي تقسيم‌بندي شده است آنچه را كه عصر اساطيري مي‌خوانيم مي‌تواند به اعتباري شامل فرايندي تدريجي از پيدايي نخستين انسان تا آغاز جدايي و طبقه پهلوان شاه و شروع ماجراهاي پهلوانان باشد (دكترسعيد حميديان درآمدي بر انديشه و هنر فردوسي چاپ اول نشر مركز 1372 صفحه149).

در آغاز موجودات جانورگونه‌اي به نام ديوان در جهان حكم مي‌راندند و آدميزاد با انواع مشكلات روبرو بود كه عبارت است از تهيه مقدمات تمدن يعني آنچه باعث تمايز انسان از حيوانات است عصر كيومرث. پس از پديدآمدن رسم‌‌هاي نخستين طبيعتاً تختها پذيراي پادشاهاني شدند كه بر مردم حكومت مي‌كردند و سرگذشت‌هايشان در كتاب‌هايي از جمله سيرالملوك الفورس ذكر شده است. نكته جالب توجهي كه درباره تاريخ نگاري اسطوره‌اي وجود دارد اين است كه هر كتابي كه با موضوع تاريخ نگاشته مي‌شد از آغاز پيدايش آدم به شرح ماوقع و شنيده‌هايي هم تا زمان حاضر خودش مي‌پرداخت شاهنامه نيز از كيومرث كه تعبيري همان نخستين و همان حضرت آدم است آغاز شده و تا پايان دوره ساسانيان به شرح اتفاقات و رويدادهايي پرداخته است خيال نازك فردوسي و تيزبينيش در توضيح رخدادها توصيف موقعيتها و شخصيتها و دقت در زمانها و مكانها و در نظر گرفتن امكانات ظريف زباني هر دوره از شاخصه‌اي مهم شاه‌نامه است. در بخشي پهلواني نيز فردوسي نيز همچون بخش اسطوره‌اي سراسر ذهن خودش را معطوف باورپذيري شخصيتها كردار، گفتار و پندار آنان كرده است در كمتر جايي مي‌توانيم اين ظرافت را در توصيف شخصيتها بيابيم. او آنقدر شخصيتهاي پهلواني خويش اعتبار و باور دارد كه به گفته‌ي نويسنده تاريخ سيستان هنگام رويارويي با محمود گفته‌هاي او را در سپاه من هزار چون رستم هست مي‌گويد:

جهان آفرين چو جهان آفريد         سواري چون رستم نيامد پديد

در بخش تاريخي فردوسي كردار و سرنوشت شاهاني چون اردشير بابكان، بهرام گور، رستم و فرخزاد را بازگو نموده است و حتي در آفريدن و بازسازي شخصيتهاي آنان از شخصيتهاي خود ساخته است همچون كيخسرو در توران بهمن در زابلستان اسفنديار در زادبوم برترين پهلوانان يعني همان زادوليستان الهام و تأثير گرفته است. تكرار قصه‌هاي ديوان و مشابهتهاي گوناگوني كه در ميان عصر پهلواني و عصر تاريخي است گواهي اين گفته‌ها است.

گزيده اشعار

نه شاهي نگسترده روي زمين       بزرگي كه فرجام او تيرگيست     برآن مهتري برآييد گريست

سپهر بلند ازكشت زمين تو           سرانجام خشت است بالين تو       مرا تخت ايران اگر بود زير

اكنون گشتم از تخت و تاج سير      سپردم شما را كلاه و نگين          مرواريد با من شما نيز كين

مرا با شما نيست با شما جنگ و نبرد       نباييد به من هيچ دل رنجه كرد           زمانه نخواهم به آزارتان

و هر ماند به ديدارتان                    جز از كهتري نيست آيين من            نباشد جز از مورد من دين من

بشنيد تو را اين همه سر به سر       به گفتارش اندر نياورد سر          نيامدش گفتار ايرج سپند

نيز آشتي نزد او ارجمند              به كرسي به خشم اندر آورد پاس         همي‌گفت ومي‌جهد همزمان‌ز جاي

نخستين جنگ رستم با افراسياب :

بود رستم بديد آمد مرد قارن چه كرد     گونه بود ساز جنگ و نبرد           زپيش پدرش بپرسيد از وي ما

پوشيد كجا بر فرازد درخش                 كه پيداست كابان درخش بنفش    نشان داده كه پيكار سازم بدو

آن ترك در جنگ نراژدهاست                    دماهنج و در كين ابر بلاست         درخشش سياه است و خفقان سياه

آهنش ساعد ز آهن كلاه                     همه روي آهن گرفته به زرد        درخشش سيه بسته بر خود برد

شود كوه آهن چو درياي آب                 اگر بشنود نام افراسياب             تو از من مدار ايچ رنجه روان

حسين علي راشد:

طبيب نامدار استاد دانشگاه و دانشمند فرزانه فرزند حاج شيخ عباس تربتي معروف به حاج آخوند ملاعباس در هفتم آبان 1284 شمسي در روستاي كاريزك تربت حيدريه چشم به جهان گشود تا 16 سالگي در تربت حيدريه به تحصيل مشغول شد در سال 1300 شمسي براي تكميل تحصيلات به مشهد مقدس رفت و پيش علماي بزرگ آن شهر تعلم كرد در سال 1310 به نجف سفر كرد و در درسهاي اصول فقه مرحوم آيت‌الله نائيني و درس فقه آقاسيد ابوالحسن اصفهاني شركت جست به سبب ناسازگاري آب و هوايي سخت بيمار شد و به تجويز پزشكان به ايران بازگشت و در ايران به وعظ مشغول شد در بهار 1316 به تهران بازگشت از سال 1320 در راديو ايران به ايراد خطابه و وعظ دعوت آمد در سال 1329 براي معالجه به اروپا رفت و علاوه بر معالجه به مطالعه و تحقيق در آن ديار پرداخت در سال 1336 در مؤسسه سپسالار دانشگاه علوم معقول ومنقول كه از سال 1343 به دانشكده الاهيات و معارف اسلامي تغيير نام داد و به تدريس فقه و فن خطابه پرداخت بعدها رياست گروه فلاسفه و حكمت اسلامي را به عهده گرفت. دو فيلسوف شرق و غرب ملاصدرا و انشتين فلسفه عزاداري سيدالشهداي فضيلتهاي فراموش شده تفسير قرآن سوره بقره سخنرانيهاي آن مرحوم كه به قرآن و كلام مربوط است جداگانه به نام اسلام و قرآن چاپ شده است. راشد در روز سه شنبه ششم آبان ماه 1359 دچار سكته مغزي شد و نيمه شب هفتم آبان ماه در سن 75سالگي جهان را بدرود گفت. ولايت و وفات آن مرحوم هر دو با هفتم آبان‌ماه مصاف بوده است.

جمال حكمت :

زيبايي را دوست مي‌داريم، شيفته جماليم رخسار آسمان با ستارگان زيبا ما را مفتون مي‌كند گلهاي رنگارنگ گلستان دلها را جذب مي‌نمايد يك آدميزاده پريوش كه داراي اندام موزون و چهره متناسب باشد از همه بيشتر ما را فريفته خود مي سازد. كسي كه يكي از فرشتگان آسماني را كه به صورت آدم پديدار آمده اند ببيند و دل از دست ندهدد و نخواهد از پي او سايه صفت روان شود آرزو نداشته باشد كه پروانه شمع جمال گل رخسارش گردد. اندام آدميزاد است كه نواي خوش را آهنگ دلنواز رشته‌هاي اعصاب او را مانند تارهاي تار تكان ندهد و بي شك اشك از ديدگانش جاري نسازد كو آن پسر يا دختر (حوا) كه اندام سر دامن چمن، پيراهن گل، زمزمه آبشار، بوي سمن كنار جوي و سايه شمشاد روحش را به وجد نياورد. گيتي  به عشق برپاست و عشث از زيبايي بر مي‌خيزد زيبايي در سراپاس مخلوقات جلو‌ه‌گر است هر اثر از هر موجودي سر مي‌زند بر ظهور جمال آراسته است اما از درون و برون مانند عروس زيبا و آراسته پرنقش و نگارش مي‌نماييم از مبيل مي‌سازيم كه ما را حمل و نقل كند لان از هر آنچه در صنعتش وقت صرف مي‌كنيم در زيبايي آن دقت مي‌نماييم. در معاشرت هر معاملات از زندگي خانوادگي در علم و هنر در صنعت حقيقت زيبايي را نمي‌توانيم توصيف كنيم زيبايي ادارك مي‌شود ولي قابل توصيف نيست هنگامي كه قيافه مليحي روح شما را جذب مي‌كند و گويد خيلي مليح و با نمك است آيا مي توانيد ملاحت را توصيف كنيد. بعضي خواسته‌اند زيبايي را توصيف كنند و در توصيف آن جمله‌هايي از قبيل تناسب اعضا و امثال آن آورده اند پس نمي‌توان معناي زيبايي را بيان كرد. حقيقت زيبايي به هيچ وجه معلوم نيست ما داراي ذوق خصوصي هستيم كه نامش را زيبايي مي گذاريم. آنچه ما آنرا زيبايي مي‌ناميم انعكاسي است از مظاهر آفرينش در ذوق ما. هر گاه با تلسكوب به ماه نگاه كنيم آنرا تكه‌اي از خاك و سنگ داراي تپه‌ها و دره‌هاي بدون آب و سبزه خواهيم يافت و هيچ‌گونه زيبايي نخواهد داشت همين طور اگر چشم ما قوي تر از اين باشد هر ستاره اي را كوره گداخته‌اي خواهيم ديد كه علاوه بر آن زيبايي ندارد بسا حول‌انگيز هم باشد. روزي فرا مي‌رسد جزئيات آن از قبيل بريدگي رنگ، مهر آبله، رازهاي كوچك، پستي و بلند و عارض و نقايص ديگر هويدا مي شود. كساني كه نور چشمانشان ضعيف است بيشتر صورتها در نظرشان زيباست چون عينك مي زنند پاره‌اي از اشتباهات خويش بر مي خورند گويا زيبايي يك نوع امتزاج و به هم آميختگي است. ما روشني را زيبايي مي‌ناميم وجود نخواهد داشت بلكه يك نوع معناي ديگر خواهد كه بايد بر آن نام ديگر گذاشت.

ضحاک، شاه ماردوش (قصه های شاهنامه)

ضحاک، شاه ماردوش (قصه های شاهنامه)

PDF | Print | E-mail

حمیده احمدیان راد

ضحاک، پسر مرداس پادشاه سرزمین تازیان (اعراب) بود. مرداس پادشاهی خوب و خداترس بود. مرداس آن قدر گله داشت که گفته بود هر کس که بخواهد می تواند از آنها بردارد، شیرشان را بدوشد و از پشم و پوستشان استفاده کند. لازم هم نیست پولی برای آنها بدهد.

اما ضحاک پسر مرداس مرد ناپاکی بود. ایرانیان به ضحاک "بیوراسپ" می گفتند. چون هزاران اسب داشت.

شیطان چگونه ضحاک را فریب داد

یک روز صبح زود شیطان به شکل انسانی که خوبی ضحاک را می خواهد، پیش او رفت. شیطان آن قدر حرف های شیرین گفت و داستان های جالب تعریف کرد تا ضحاک از او خوشش آمد. بعد شیطان به ضحاک گفت که من رازهای زیادی را می دانم که هیچ کس به جز من این رازها را نمی داند. ضحاک به او گفت:"از این رازها به من هم بگو". شیطان گفت:"به تو هم این رازها را می گویم اما نباید آنها را به کس دیگری بگویی. هرچه هم که من می گویم باید انجام دهی". ضحاک این شرط ها را قبول کرد.

بعد شیطان گفت:"چرا باید مرداس شاه باشد؟ تو باید پادشاه باشی". ضحاک اول از این حرف ناراحت شد. ولی شیطان گفت که تو قسم خورده ای که هر چه را که من می گویم انجام دهی. عاقبت ضحاک حرف های شیطان را قبول کرد.

مرداس در خانه اش باغی داشت که هر شب سروتنش را می شست و برای عبادت به آن باغ می رفت. او چراغی هم با خودش نمی برد. یک شب شیطان ضحاک را همراه خودش به آن باغ برد. آنها چاهی بر سر راه مرداس کندند و شیطان روی چاه را با علف پوشاند. آن شب وقتی مرداس به باغ رفت در چاه افتاد و مرد. بعد از مرگ مرداس ضحاک به جایش پادشاه شد.

نقشه شیطان بعد از پادشاهی ضحاک

وقتی ضحاک شاه شد، شیطان برایش نقشه دیگری کشید. این دفعه شیطان جوان زیبا و خوش سخنی را به کاخ ضحاک فرستاد. جوان به ضحاک گفت:"من آشپزم و می توانم غذاهایی بپزم که شاه هیچ وقت از آنها نخورده است". ضحاک هم او را رییس آشپزخانه کرد.

در آن زمان ها مردم جانوران را برای خوردن نمی کشتند. آنها مرغ و تخم مرغ و گوشت نمی خوردند. آنها بیشتر نان می خوردند و نان را با مواد مختلف درست می کردند.

اما فرستاده شیطان که آشپز ضحاک شد، کشتن و خوردن جانوران را به ضحاک یاد داد و از آن به بعد مردم هم گوشت خوردند.

جوانی که شیطان پیش ضحاک فرستاده بود، اول از زرده تخم مرغ برای او خوراک درست کرد. بعد از گوشت پرندگان و چهارپایان برایش غذا درست کرد. ضحاک هم با خوشحالی از این غذاها می خورد و به جوان آفرین می گفت.

بعد جوان نقشه جدیدی کشید. او شروع کرد به درست کردن سفره هایی پر از غذاهای جورواجور و بهترین غذاها را برای ضحاک آماده می کرد. روز چهارم که برای ضحاک سفره رنگینی چیده بود، ضحاک به او گفت:"هر آرزویی که داری بگو من برایت برآورده می کنم". جوان گفت:"من آرزو دارم که تو اجازه بدهی تا شانه هایت را ببوسم و صورت و چشمم را روی شانه های تو بمالم". ضحاک از این حرف مغرور شد و به جوان گفت:"بیا شانه من را ببوس". مأمور شیطان هم شانه او را بوسید و پس از این کار ناپدید شد و رفت.

مدتی بعد دو تا مار سیاه از جایی که مأمور شیطان بوسیده بود بیرون آمد. مارها هر روز بزرگ و بزرگ تر می شدند. ضحاک دستور داد که دو تا مار را از ریشه ببرند. اما دوباره دو مار سیاه از شانه های او روییدند. مردم هم از راز دو ماری که از شانه های ضحاک بیرون می آمدند باخبر شدند.

شیطان در لباس پزشک به دیدن ضحاک می آید

ضحاک پزشکان مشهور را جمع کرد. ولی آنها هر دارویی که درست کردند و به او دادند فایده ای نداشت. این بار هم شیطان در لباس پزشک به دیدن ضحاک آمد. او به ضحاک گفت:"بریدن مارها فایده ای ندارد. تو باید به آنها غذا بدهی تا آرام شوند و تو را اذیت نکنند. غذای این مارها هم مغز سر انسان است. شاید اگر مدتی مغز سر انسان بخورند، خودشان بمیرند. بنابراین دستور بده هر روز دو نفر را بکشند و مغز سرشان را بیرون بیاورند و به مارها بدهند". پس از این ماجرا به دستور ضحاک هر روز دو انسان را می کشتند و او مغزشان را به مارها می داد. مردم هم از ضحاک می ترسیدند. آنها اوایل می دیدند که هر شب دو جوان در شهر ناپدید می شوند. بعد فهمیدند که هر شب دو جوان را به کاخ ضحاک می برند و مغز سرشان را به مارها می دهند. ولی هیچ کس جرأت اعتراض کردن نداشت.

ضحاک به همین صورت هزار سال پادشاهی کرد. در زمان او دانش و هنر از بین رفت. دیوها آزاد شدند و جادوگری زیاد شد. یکی از کارهایی که او انجام داد کشتن جمشید پادشاه ایران بود. ضحاک جمشید را که خودش را خدا نامیده بود کشت و خواهرانش را که اسم یکیشان شهناز و اسم دیگری ارنواز بود به کاخ خودش برد.

معنی خواب بد ضحاک

چهل سال به پایان زندگی ضحاک مانده بود که او خواب بدی دید. او خواب دید که جوانی گرزی به شکل گاو را به سرش کوبید و جوانی دیگر او را با چرم بست و بعد آن دو با جوانی دیگر، هر سه نفرشان با اسب او را به طرف کوه دماوند بردند. بعد از این کابوس، ضحاک همه دانشمندان و ستاره شناسان و عالمان دینی را جمع کرد تا بگویند خوابش چه معنی ای دارد.

هیچ کدام از این افراد جرأت نکردند معنی خواب ضحاک را به خودش بگویند. تا این که در روز چهارم ضحاک عصبانی شد و گفت:"اگر راستش را نگویید دارتان می زنم". یکی از موبدان (عالمان دینی آن روزگار) که شجاع تر از بقیه بود گفت:"همه می میرند. کسی به نام فریدون هم به دنیا می آید که با گرزی فولادی به جنگ تو می آید. گرز را به سرت می کوبد و تو را از کاخ بیرون می آورد. چون تو دایه او را که گاوی مهربان است می کشی. به خاطر همین هم او گرزش را به شکل سر گاو درست می کند. این پسر هنوز به دنیا نیامده". وقتی ضحاک این حرف را می شنود بیهوش می شود و آن عالم دینی که خواب ضحاک را تعبیر کرده بود هم از فرصت استفاده می کند و فرار می کند.

ضحاک به دنبال قاتل خودش می گردد

بعد از مدتی ضحاک نشانی های فریدون را به همه جا فرستاد. در همان زمان فریدون هم به دنیا آمد. مادر فریدون وقتی شنید ضحاک به دنبال پسرش می گردد او را به مردی که مورد اعتمادش بود و در کوه زندگی می کرد سپرد. فریدون با خوردن شیر گاوی به نام پرمایه که در آنجا بود زندگی می کرد. پرمایه سه سال به فریدون شیر داد و از او مواظبت کرد.

در همان زمان جاسوسان ضحاک جای فریدون را پیدا کردند و به ضحاک خبر دادند. ضحاک هم فوری به صحرایی که فریدون در آن بود رفت. اما او را پیدا نکرد. چون فریدون به کوه رفته بود. ضحاک هم پرمایه را کشت و دستور داد که خانه ای که فریدون در آن زندگی می کرد را آتش بزنند. وقتی فریدون 16 ساله شد از کوه پایین آمد، پیش مادرش رفت و داستان زندگیش را از او پرسید.

فریدون وقتی داستان زندگی خودش و بلایی را که ضحاک بر سر پرمایه و پدرش آورده بود شنید تصمیم گرفت به جنگ ضحاک برود. او به یاد پرمایه به آهنگران گفت که برایش گرزی به شکل سر گاومیش درست کنند. برادرانش که از او بزرگ تر بودند هم او را همراهی می کردند.

مردم بر ضد ضحاک به پا می خیزند

در همین زمان ضحاک که می دانست فریدون جوانی شده به فکر راه حلی افتاد. او تصمیم گرفت عهدنامه ای بنویسد که همه بزرگان آن را امضا کنند. این عهدنامه می گفت که ضحاک در ایران و سایر سرزمین ها جز خوبی کاری نکرده تا اگر فریدون پیدایش شد این عهدنامه را نشانش بدهد و به او بگوید که آدم خوبی بوده. همه از ترس آن را امضا کردند. اما آهنگری به نام کاوه که با داد و بیداد وارد کاخ شد، عهدنامه را پاره کرد. او مردم را به دور خودش جمع کرد و بر ضد ضحاک به پا خواست.

در ساعتی که شگون داشت سپاه فریدون به سوی شهر اعراب که محل پادشاهی ضحاک در آن بود به راه افتادند. پیام آور ایزدی هم به فریدون چیزهای زیادی آموخت.

فریدون کاوه آهنگر را فرمانده سپاه کرد. آنها صبر کردند تا شب شد و سپاهیان ضحاک خوابیدند. کاوه آهنگر زیر درفش کاویان و نیزه به دست همراه سپاهش به پیش رفتند تا به اروند رود رسیدند. فریدون از رودبانان خواست تا هر چه که کشتی و قایق دارند بیاورند تا او با سپاهش از رود عبور کنند. ولی آنها گفتند که ضحاک دستور داده هر گروهی که می خواهد از رود عبور کند باید نامه ای با مهر ضحاک داشته باشد. فریدون عصبانی شد. سوار اسبش شد و به داخل رود رفت. سپاهش هم به دنبالش رفتند و همگی از رود گذشتند.

ضحاک به دام می افتد

فریدون با همان چیزهایی که از پیام آور ایزدی یاد گرفته بود طلسم ضحاک را به نام خدا باطل کرد و تمام جادوگران و دیوها را از بین برد. او خواهران جمشید را هم آزاد کرد. اما خود ضحاک به هندوستان رفته بود. چون که مارهایش دیگر با مغز انسان ها سیر نمی شدند و شیطان هم این بار به او گفته بود که برای درمان باید سروتنش را در خون انسان بشوید. شیطان گفته بود که اگر این کار را بکند حرف ستاره شناسان درباره این که فریدون او را می کشد هم درست از آب در نمی آید.

کمی بعد به ضحاک خبر دادند که فریدون وارد کاخ او شده. ضحاک سپاه خودش و دیوان را جمع کرد و از بیراهه به شهرش برگشت و کاخ خودش را محاصره کرد. فریدون هم اجازه داد که او وارد شهر شود. اما مردم شهر که از ضحاک بدشان می آمد با دیدنش از دیوارها به سوی او و سپاهش سنگ و خشت انداختند.

سرانجام ضحاک از یک راه میان بر وارد کاخ شد. فریدون که پنهانی او را نگاه می کرد گرزش را بالا برد و به سر او زد. فریدون خواست یک بار دیگر گرز را به سر او بکوبد که پیام آور ایزدی ظاهر شد و به او گفت:"مرگ برای ضحاک کم است. او را ببند و به بیابان ببر. در آن جا دو کوه نزدیک به هم می بینی که یک دره تنگ میان آنها است. ضحاک را در آن کوه ببند و اجازه نده کسی او را ببیند".

ضحاک را درست مثل خوابی که دیده بود با چرم شیر محکم بستند. او را پشت اسبی انداختند و به راه افتادند. دوباره پیام آور ایزدی ظاهر شد و از فریدون خواست ضحاک را به کوه دماوند ببرد. فریدون بر اساس گفته سروش او را به غاری برد. میخ های بلندی آوردند و دست ضحاک را به کوه بستند. طوری که نه پایش بر زمین باشد و نه دستش به کوه و همان جا آویزان بماند.

 

قلعه «زيويه»، يادگار عصر سكاييان

قلعه «زيويه»، يادگار عصر سكاييان

    قلعه باستاني زيويه به فاصله ۵۵ كيلومتري جنوب شرق شهرستان سقز و در شمال روستايي موسوم به همين نام واقع شده است. قلعه زيويه يكي از قلعه هاي باستاني استان كردستان است كه در سال ۱۹۴۷ كشف شد.

    اين قلعه بر روي تپه اي بنا شده كه بر نواحي پيرامون آن مشرف بوده و تسلط كامل داشته است كه امروزه از نظر گردشگري نيز چشم انداز بسيار زيبايي دارد.
    زيويه هم از نظر معماري و هم از نظر آثار هنري يكي از شاخص ترين مكان هاي دوره تاريخي محسوب مي شود و احتمالاً مربوط به اقوام ماننايي است كه ۲۷۰۰ سال پيش مي زيسته اند و محل حكومت آنها شمال غرب ايران بوده است.
نخستين باري كه از «زيويه» نامي آورده شد در سالنامه آشوري مربوط به سارگن دوم است.
وي به هنگام لشكركشي به سرزمين ماننا عنوان مي كند كه پس از تسخير پايتخت ماننايي ها يعني ايزيرتر و شكست پادشاه آنها به نام «ايرانزو» ۲ قلعه مهم مركزي سرزمين ماننا بنام هاي زيپيه (ايزيپيه ازيپنا) و آرماثيت را متصرف شد كه اغلب نويسندگان و پژوهشگران را عقيده بر اين است كه اين زيپيه همين زيويه فعلي است و احتمال دارد كه محل قلعه آرماثيت نيز در روستاي «قپلانتو» در ۵ كيلومتري زيويه باشد. در ضمن چنان كه مي دانيم مسكن و مأواي ماننايي ها كه يكي از قبايل متحد با مادها بودند در جنوب درياچه اروميه و شمال كردستان فعلي بوده است.

 در اين كه قلعه زيويه يك قلعه حكومتي مهم و قابل توجه بوده، شكي نيست و بيشتر محققان بر اين عقيده استوارند؛ نويسندگان و باستان شناسان بسياري درباره زيويه اظهار نظر كرده اند از جمله پرفسور گيرتنس محقق و باستانشناس فرانسوي، مؤلف كتاب «هنر ايران در دوره ماد و هخامنشي معتقد است كه اين قلعه يك قلعه حكومتي بوده و گنجينه به دست آمده را دفينه اي مي داند كه در كنار جسد يك پادشاه سكايي گذارده شده است.
    اهميت، اعتبار و شهرت جهاني زيويه به زماني برمي گردد كه در حوالي سال ۱۳۲۵ شمسي تعدادي از آثار آن در اثر بارندگي شديد و فرو ريختن قسمتي از خاك تپه به صورت اتفاقي كشف شد. به دنبال وقوع اين امر و پيگيري هاي شخصي به نام «ايوب ربنو» مجوزي تحت عنوان حفاري تجاري در زيويه از سوي مقام ها صادر شد و اين شخص در ۸ سال متوالي در حدود ۹۵ درصد از سطح تپه را كاوش كرد و آنچه از بقاياي معماري قلعه در جوار اشيا و آثار به دست مي آمد را تخريب كرد و با دستياري و همكاري اعضاي هيأت خويش توانست به غارت و چپاول آثار زيويه بپردازد و اكثر آثار گران بها و ارزنده اين محوطه باستاني را به خارج از كشور انتقال دهد كه در حال حاضر زينت بخش بزرگترين و مهم ترين گالري ها و موزه هاي دنيا چون لوور در فرانسه، بريتانيا در انگلستان، رميتاژ در لنينگراد و... است و تنها تعداد معدودي اشيا طلايي، نقره اي و سفالي در اختيار سازمان ميراث فرهنگي كردستان قرار گرفته است. وي با خيانتي كه مرتكب شد ضربه بسيار جبران ناپذيري بر علم باستانشناسي ايران وارد كرد كه تاكنون تاوان آن را نتوانسته بپردازد و امروز نيز آثار جنايت وي باقيمانده است تا حدي كه در اغلب بخش هاي حفاري شده درگيري هاي بسياري را موجب مي شود و عمليات حفاري را با مشكلات بي شماري روبه رو مي سازد.

از نظر كارشناسان سازمان ميراث فرهنگي كردستان سفالينه هاي به دست آمده و ديگر آثار كشف شده از اين قلعه باستاني نشان مي دهد كه از اواسط قرن هشتم قبل از ميلاد تا اوايل دوره هخامنشي، زندگي در اين قلعه وجود داشته و با به سلطنت رسيدن داريوش هخامنشي و تهاجم وي به سرزمين مادها زندگي در اين قلعه به پايان رسيده است.

 

طی 12 سال حفاری در زیویه علاوه بر شش قبر از پادشاهان و امرای ماد ، ساختمان سه طبقه ی زیبا و باستانی زیویه را که از شاهکاری های معماری اهل باستان است در هم ریخته و از بیخ و بن کندند .


بدون شک ساختمان با شکوه و سه طبقه زیویه که یکی از عجایب معماری باستان بود با استحکام بی نظیر بر بالای کوه و بر روی غار وسیع و تماشایی زیویه که ارتفاع آن از سطح دریا 1835 متر است ، بنا شده است . هیچ بیننده ای با معیار عقلی خود نمی تواند باور کند در 3000 سال قبل در چنین ارتفاعی ساختمانی با چنین شکوه و عظمتی ساخته شده باشد.


ساختمان سه طبقه زیویه از رویه شواهد غیر قابل انکار همان ساختمانی است که بنا به نوشته هرودوت ، مادها از روی رضا و رغبت برای دیوکو ساختند و در واقع این ساختمان مرکز اولین دادگستری ایران باستان بوده است.

قلعه بر روی تپه ای طبیعی که قسمتی از آن سنگی است بنا شده و 80 متر طول و 500 متر عرض و 100 الی 140 متر از زمین های مجاور خود ارتفاع دارد. طول قلعه 450 متر و از شرق و غرب امتداد دارد و عرض آن نزدیک به 118 متر است.


اگر چه زیویه زیویه در درون چین خوردگی های طبیعی جنوب شهرستان سقز قرار دارد ولی هم چون کوه ها و ارتفاعات حاصل از فعالیت های آتش فشانی ساختاری مجزا از دیگر ارتفاعات مجاور دارد و به شکلی که اطراف آن با تپه هایمجاور دره ای ایجاد شده است . راس تپه در جبهه مشرف بر ضلع جنوبی تا ارتفاع 50 متری صخره ای بوده و به صورت دیواره ای نسبتا صاف دسترسی به قلعه را مشکل و یا غیر ممکن ساخته است.

جبهه شمال زیویه دارای شیب بسیار تند بوده و باز هم به شکل کاملا طبیعی چهره ای نفوذ ناپذیر به آن بخشیده است. تنها در جبهه های شرقی و غربی تپه است که دارای شیبی ملایم بوده و دسترسی بر قله را ممکن می سازد . در دامنه جنوبی در زیر صخره ها و در ارتفاع 50 متر از زمین های مجاور غاری نسبتا محدود وجود دارد ، شاید در گذشته سازندگان قلعه توانسته باشند از درون قلعه راهی در آن پیدا کنند و بر اساس شواهد بدست آمده در دوره ای حیات قلعه ، یکی از دهلیزهای آن به عنوان گورستان مورد استفاده قرار گرفته است.

طی کاوش های چند سال اخیر این حقیقت اشکار شد که آثار معماری زیویه در اعماق پایین تر و در نقاطی که به کف ها نزدیک شده است به شکل وحشیانه به همان صورتی که در حفاری های غیر مجاز مرسوم است همه چیز را در هم کوبیده اند تا مگر به آثار و اشیا منقول دسترسی پیدا کنند ، نمونه این ویرانی در محدوده پله های ورودی ، تاسیسات هم جوار با حیاط در تخت گاه میانی و گوشه های جنوب غربی و شمال شرق تالار و ایوان ستون دار ملاحضه می شود.



معماری زیویه (شیوه معماری و کاربرد مصالح)

ساختن تاسیسات مربوط به ان ، معمار یا معماران قلعه جهت دستیابی بر سطح مورد نظر، شیوه ای به کار برده و از راه ساختن مصطبه نظر صاحب کار و یا فرمانروایی که در این بخش ایران حکمرانی کرده تامین ساخته اند ، همان طوری که گذشت شیب های تند خالی و یا صخره هایی که از لابلای خاک ها بیرون آمده اند و محدوده شمالی تپه را به وجود آوردند. به صورت طبیعی به این قسمت شرایط خاص ساخت و ساز داده نشده است . طی بررسی های اولیه و سپس چهار فصل کاوش بر روی این تپه معلوم شد که معماران زیویه با احداث سکوهای متعدد ، استحکاماتی رفیع را به وجود آورده و در عینحال سطوح مناسب را در اختیار گرفته اند.


به طور کلی مصالح به کار رفته در زیویه را خشت هایی با ابعاد 18*46*46سانتی متر تشکیل می دهند . خشت های به کار رفته در سراسر قلعه از سه گونه خاک و در سه نقطه مختلف ساخته شده اند. ضمن بررسی های انجام شده در سال 1355 در تمامی نقاط زیویه و زمین های اطراف آن ، مکان های ساختن خشت ها دقیقا معلوم و شناسای شد. نزدیک ترین کارگاه در دامنه جنوب غربی تپه در مجاورت دهکده زیویه قرار دارد . خاک های این محل را نوعی رس تشکیل می دهد که تا گذشته ای نه چندان دور جهت اندود و سفید ساختن اطاق ها در دهات این قسمت از شهرستان سقز مورد استفاده قرار می گرفت. افزون مقداری گل نی ( لوئی) دوام و استحکام این خاک را با مقداری شن و الیاف گیاهی مخلوط کرده و خشتی با رنگ آجری روشن را به وجود آورده اند.


دومین نوع خشت را در جنوب دهکده فعلی زیویه و در کنار آبی که از قپلانتو به جانب غرب جریان داردساخته اند . خاک این قسمت سیاه است و گودال های ایجاد شده ناشی از خاکبرداری ها ، تا سال های اولیه این حفاری هنوز باقی بود. ضمنا شن بستر این نهر بر آن خاک افزوده شده و خشت های خاکستری رنگ را به وجود آورده اند .


سومین دسته خشت ها در اطراف گورستان فعلی و مغرب دهکده زیویه ساخته شده است. خاک زمین و تپه های این قسمت بیشتر قرمز رنگ است و در بستر نهر آبی که در مجاورت آن جریان دارد آمیخته شده و در قالبی با ابعاد و اندازه های یکسان با سایر گونه های خشت به کار رفته در زیویه شکل گرفته است. بطور کلی در خشت های زیویه علاوه بر ساقه های خشک شده گیاهان (کاوه) تراشه ها و یا ساقه های خرد شدنی به کار رفته است .

با وجود گذشت زمانی نزدیک به 1800 سال از ساخت قلعه زیویه هنوز هم دیوارها دارای استحکام و استواری نسبتا خوبی می باشد ، این مهون عوامل مختلف بوده که عبارتنر از :
1. دقت در پروردن گلی که در خشت ها به کار رفته است . حتی در دیوارهای ریخته که آوار زیویه را تشکیل می دهد ، غالبا دیوارها یک جا سقوط کرده و مرموز به صورت توده ای از خشت های مورب و یا نره دیده می شود .

2- دقت در ساختن مصطبه ها و دیوارها ، غالبا مصطبه هایی که طی چند سال اخیر کشف و کاوش شده اند به شکلی طراحی و ساخته شده اند که قادر به تحمل لرزش های ناشی از زلزه باشد . جهت دستیابی به این امر با دقت و ظرافت کامل زمین را در ارتفاعات مختلف آماده برای ساخت و ساز نموده اند. برای این منظور پی یا شالوده ای ساخته و سپس با قرار دادن و ریختن قطعات کوچک سنگ های خرد شده ، جابجا سطوح مناسبی را برای قرار گرفتن تک تک خشت های اولیه مصطبه فراهم کرده اند . اولین خشت های هر مصطبه در سطوح پایین قرار گرفته و سپس ردیف های بعدی سطوح گسترده تری را به وجود آورده است و خشت های که بر سطح تپه قرار گرفته به همان شکل بر روی سنگ های ریز و درشت جای گرفته اند.

3-  شیوه معماری و نحوه قرار گرفتن فضاهای متعدد در کنار هم به شکلی صورت گرفته که هر مجموعه به صورت نیم دایره ای در میان صخره های جنوبی و صخره های پراکنده که از شمال به جنوب کشیده شده قرار گرفته است در حقیقت صخره ها ساخت و سازهای هر سطح را از دو سو در میان گرفته است.

همان طوری که در مورد خشت های به کار رفته عنوان شد سه گونه خشت در بنای زیویه دیده می شود طرز قرار گرفتن خشت ها در مجموعه معماری زیویه هیچ گونه ضابطه و یا شکل خاصی ندارد ، به این شکل که در جایی یک یا دو رگ از یک گونه خشت در دیوارها مشاهده می شود و کمی بالاتر یا پایین تر از همان دیوار ، هر سه گونه خشت به صورت پراکنده در کنار هم قرار گرفته اند .

مسئله دیگر آن که در بر یا مغز دیوارها عموما خشت های سالم ان هم به شکل و صورتی کاملا منظم در کنار هم قرار داده شده است .

به طور معمول قطر ملاط بین خشت ها دو تا سه سانتی متر است و در همه جا هم به شکلی کاملا یکسان به کار رفته است . در ساختمان دیوارها به هیچ وجه سنگ به کار نرفته تنها ازاین عنصر در پله ، شیب ها ، پایه ستون ها و همان طوری که قبلا توضیح داده شده در تسطیح زمین و آماده سازی برای ساخت و ساز مورد استفاده بوده است .

دیوارها در تمام نماهای داخلی و خارجی با اندودی هموار شده است . گلی که در این راه به کار رفته مخلوطی از خاک سفید و گل نی (لویی) که به طور متوسط قطر این اندود دو سانتی متر است. نمای خارجی قلعه زیویه سفید رنگ بوده ولی فضاهای داخلی را با رنگ های مختلف (کرم ، آبی ، آجری و سیاه) آراسته اند .

 

 

قلعه زیویه خاك مي شود

قلعه تاریخی و باستانی 3500 ساله زیویه سقز به دلیل عدم توجه مناسب مسئولان در آستانه تخریب و نابودی قرار دارد.

یکی از شاهکارهای معماری بشریت در سده نهم تا ششم پیش از میلاد در 55 کیلومتری شهرستان سقز در آستانه تخریب و نابودی قرار دارد.

قلعه تاریخی زیویه در شمال روستایی با همین عنوان با 40 هکتار وسعت و با ارتفاع 10 تا 140 متری از سطح زمینهای اطراف واقع شده که متاسفانه در سالهای گذشته به دلیل عدم توجه به مرمت و نگهداری آن در آستانه تخریب و نابودی است.

موقعیت خاص طبیعی تپه زیویه در یک چشم انداز، علت اصلی و اساسی برای بنای چنین دژی را مسجل و مستدل می نماید به عبارت دیگر وضعیت تپه نسبت به ارتفاعات مجاور از نظر استراتژیکی دارای اهمیت خاصی است.

برای نخستین بار از این بنای تاریخی در سالنامه های آشوری ذکری به میان آمده است و بیان شده که به دنبال شورش و طغیان اقوام مانایی (سده نهم تا ششم پیش از میلاد) از طریق قلعه این تپه عملیاتهای جنگی صورت گرفته است اعتبار و شهرت جهانی زیویه به سال 1325خورشیدی باز می گردد که در اثر عوامل جوی و ریزش برف و باران قسمتی از راس تپه تخریب و آثار و اشیاء به صورت اتفاقی کشف شدند.

 

 

كتيبه‌ي بيستون

كتيبه‌ي بيستون

سنگ‌نبشته بیستون یا کتیبهٔ بیستون از آثار باستانی ایران واقع در حدود سی کیلومتری کرمانشاه در غرب ایران است.

نام بیستون از بغ (خدا) + ستان (ادات مکان) آمده که به معنای سرزمین یا جایگاه خدا است. از آن در پارسی باستان به صورت «بغیستانه» و در معجم‌البلدان «بهستان» و برخی از دانشمندان عرب از آن به «بهستون» یاد کرده‌اند.

نقش بیستون پیروزی داریوش یکم را بر گوماته مغ و نه شورشی نشان می‌دهد. نماد فروهر در حال پرواز بالای نقش دیده می‌شود. داریوش دست راستش را به نشانه ستایش اهورامزدا بالا برده و پای چپش را بر سینه گئوماتا که زیر پای او افتاده نهاده‌است . شورشیان که دستهایشان از پشت و گردنشان با ریسمان به هم بسته شده‌است پشت سر هم در برابر داریوش ایستاده‌اند. یک نیزه دار و یک کماندار پشت سر داریوش دیده می‌شوند. بلندی قامت داریوش در نقش ۱۸۰ قامت نیزه دار و کماندار حدود ۱۵۰ و قامت شورشیان حدود ۱۲۰ سانتیمتر است. متن و نقش بر اثر عواملی چند از جمله عوامل زمین شناختی فرسایش باران و باد رسوب مواد آلی رشد جلبک در درز سنگها و تأثیر سایر پدیده‌های طبیعی فیزیکی شیمیایی و نیز تخریب به دست بشر بویژه در عصر رواج تفنگ ـ که از قسمتهای برجسته و نمایانتر نقش و از فاصله دور به عنوان نشانه استفاده می‌کرده‌اند ـ و ناآگاهیها و بی مبالاتیهای دیگر آسیب جدی دیده‌است.

نکته‌های اصلی کتیبه بیستون از این قرار است : معرفی داریوش از زبان خود او دودمان هخامنشی چگونگی اعاده پادشاهی به هخامنشیان شیوه حکومت داریوش مرگ کمبوجیه طغیان گئوماتا و کشته شدن او در پاییز ۵۲۲ ق م شورش و طغیان در بسیاری از سرزمینها و سرکوبی آنها و اعاده نواحی بسیاری که از فرمانبرداری سر باز زده بودند پیروزیهایی که در نوزده نبرد نصیب داریوش شده‌است و از جمله پیروزی مهم و دشوار بر سکاها چگونگی استقرار آرامش و امنیت در امپراتوری پهناور رد ادعاهای یاغیان ضدحکومت هشدار نسبت به دروغگویی دفاع از راستی و راستگویی دعای نیک در حق کشور و مردم سپاسگزاری داریوش از یاریهای اهورامزدا در غلبه بر معارضان و بازگشتن صلح اندرز به شاهان آینده و کسانی که کتیبه بیستون را می‌خوانند نام کسانی که در غلبه بر گئوماتا از داریوش پشتیبانی کردند و اشاره به انتشار متن کتیبه در سراسر قلمرو هخامنشی به خط میخی و سه زبان پارسی باستان، بابلی و ٔعیلامی را می‌خوانند.

در سالهای اخیر و درپی تصویب طرحی در سازمان میراث فرهنگی کشور به منظور حفاظت از آثار تاریخی بیستون در قالب یکی از طرحهای ملی اقداماتی برای نجات دادن مهمترین کتیبه سنگی جهان و حفاظت علمی و روشمند از آن آغاز شده‌است. (مهدی آبادی - سازمان میراث فرهنگی . پروژه‌های بزرگ بیستون و طاق بستان)

این کتیبه‌ها کلید کشف رمز کلیهٔ خطوط میخی گردید. به ویژه «سر هـ. رالینسون» در این موفقیت سهمی بسزا دارد.

پیکره سکونخا در کتیبه بیستون

نقوش برجستهٔ غیرمهمی از ادوار اشکانیان بر صخره‌های کوچک کنار جاده و در پائین کوه دیده می‌شود.

وقفنامهٔ جدیدی در دوران شاه سلیمان صفوی در زمان صدارت شیخ علیخان زنگنه در وسط نقش عهد اشکانی احداث شده‌است. در زمستان ۱۳۳۷ هـ. ش. ضمن عملیات جاده‌سازی مجسمه هرکول و آثار معبد سلوکی در پایین کوه کشف گردید.[

كتيبه بيستون بر اثر كم‌توجهي‌ها در حال تخريب است

كتيبه بيستون كه به همراه اين محوطه تاريخي به عنوان هشتمين اثر ايران در فهرست آثار جهاني يونسكو به ثبت رسيد، اكنون در معرض خطر نابودي قرار گرفته و اين درحالي است كه هنوز اعتباري براي مرمت آن اختصاص داده نشده است. اكنون كميته راهبردي بيستون در انتظار تخصيص اعتبار براي آغاز مرمت و نجات‌بخشي كتيبه داريوش در دل بيستون است.

 

كرمانشاه (خبرگزاري ميراث فرهنگي)ميراث استان‌ها،زهرا كشوري_ بررسي‌هاي كميته راهبردي بيستون نشان داد وجود چشمه‌هاي متعدد در دل بيستون باعث آسيب ديدگي جدي اين اثر تاريخي شده است. كارشناسان هشدار داده اند تخصيص نيافتن  اعتبار براي مرمت ، به تخريب روز افزون اين اثر 2500 ساله منجر مي‌شود.

 

مجموعه بيستون وكتيبه داريوش هشتمين اثر ايراني است كه پس از تخت جمشيد، تخت سليمان، نقش جهان،  پاسارگاد، چغازنبيل، بم و سلطانيه در فهرست آثار جهاني يونسكو به ثبت رسيد.

 

"عبدالعظيم شاه‌كرمي"، متخصص سازه و ژئوفيزيك و عضو كميته راهبردي بيستون از پايان آسيب‌شناسي كتيبه بيستون خبر داد و به ميراث خبر گفت: « از جمله فعاليت‌هاي بسيار مهمي كه بايد براي نجات كتيبه بيستون انجام گيرد هدايت آب درون درز افقي كتيبه، انحراف آب روي كتيبه و تراش دادن و مرمت سنگ بالاي كتيبه است كه مانند يك حائل از جاري شدن آب روي كتيبه جلوگيري مي‌كرده است. اكنون براي آغاز اين مرمت و عمليات نجات بخشي بايد اعتبار لازم از سوي سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري تصويب شود.»

 

وي افزود: «جاري شدن آب در درز دو لايه بالا و پايين كتيبه، آسيب بسيار زيادي به كتيبه وارد كرده است. همچنين مهار و انحراف آب‌هايي كه از بالا روي كتيبه جاري مي‌شود، خيلي مهم است. آب ‌هاي جاري گل و لاي زيادي به همراه دارند كه  باعث شست و شوي سطح كتيبه و از بين رفتن آن  مي‌شوند.»

 

در حال حاضر سنگ بالاي كتيبه بيستون نيز كه چون حائلي از جاري شدن آب‌ها روي  كتيبه جلوگيري مي‌كرد در اثر گذشت زمان، يخ‌زدگي و رشد گياه تخريب و در حال خورده شدن است.

 شاه‌كرمي بهترين روش را براي جلوگيري از اين اتفاق را  تراش دادن و مرمت اين سنگ دانست و افزود: «اين پيشنهاد در كميته راهبردي بيستون پذيرفته شده و اكنون منتظر اعتبار براي آغاز عمليات هستيم.»

 "مليحه مهدي‌آبادي"، مدير پروژه بزرگ بيستون نيز در اين مورد به ميراث خبر گفت: « از اعتبار امسال تنها 25 ميليون تومان به بيستون رسيده كه آن هم قرار است صرف ساماندهي محوطه ‌شود.»

 به گفته وي دو ماه پيش براي مرمت، درخواست اعتبار شده اما تا كنون پاسخي داده نشده‌است.

 

كتيبه بيستون ، كهن ترين سند ايراني است

متاسفانه بيشتر منابع تاريخي ايراني اينگونه اند كه چند قرن بعد از تاريخ واقعه اي كه روايت ميكنند نوشته شدند و اينكه معمولا اصل اين نوشته ها در اختيار ما نيست و نسخه هايي كه خود ساليان سال بعد از نسخه اصلي كپي برداري شده اند به امروزيان رسيده كه اين كپي ها خود معمولا تغييراتي رو پذيرفته. اما كتيبه هاي هخامنشي منابع اصيل و دست نخورده اي هستند و معتبرترينشون كتيبه بيستون از داريوش كبير است كه خيلي هم باعث افتخار ايرانست . ضمن اينكه تكيه داريوش بر راستگويي و عقايد آنروز ايرانيان اعتبار اين كتيبه را بالا برده . متن كل كتيبه رو ميشه توي سايت خود كتيبه بيستون ديد. اما نكات جالبي در كتيبه هست كه ميشه بيشتر مورد توجه قرار داد.

کتيبه بيستون( کتيبه داريوش ) :

در 30 کيلومتري شرق کرمانشاه و در ارتفاع صد متري بر روي صخره اي داريوش کتيبه مشهور خود را حک کرده است که تا سال 1835 کسي از راز آن آگاه نبود . چشمه بيستون محل اطراق کاروانها در دورانهاي مختلف بوده است براي همين کسان زيادي کتيبه داريوش را ديده اند و شرحي از آن را در سفرنامه ها يا خاطراتشان گفته اند . از قديمي ترين آثار درباره اين نوشته ، گفته هاي ديودورسس سيسيلي است که در قرن اول پيش از ميلاد اين حجاري را به الهه سميراميس و صد نيزه داري که اطرافش را گرفته اند نسبت داده و گفته است بدستور سميراميس در زير نقش برجسته نوشته اي با حروف سرياني نقل کرده اند ديودور با تکيه بر نوشته کتزياس چنين آورده است که صخره مکان مقدسي بوده و به زئوس خداي بزرگ یونانيان تعلق داشته است .

ايزيدور خاراکسي جغرافي نويس باستان درباره راه کاروان رويي که از شرق بابل تا مرزهاي خاوري امپراطوري روم کشيده شده شرحي نوشته و در آن بيستون را باپتانا در ناحيه ، کامبادنا ناميده است و مي نويسد در باپتانا نوشته و تصويري از سميراميس است . و با وجود اختلاف نام بيستون با باپتانا که ايزيدور از آن ياد کرده در يکي بودن آنها کمتر مي توان ترديد داشت چون در کتيبه ، داريوش از ناحيه کامپادنا در سرزمين ماد در محل کتيبه نام برده شده است .

ابن حقول آنرا نقش مکتب خانه اي مي داند که معلم براي تنبيه شاگردانش تسمه اي در دست دارد . گاردان جهانگرد فرانسوي در سال 1794 اين نقش را پيکره دوازده حواري مسيح دانست ، و تصوير فروهر را به مسيح نسبت داد . پورتر در سال 1818 حدس زد که اين نقش ها پيکره شلم نصر و دو سردار و ده سبط ( قبيله ) اسرائيل است که به اسارت افتاده اند . خطر صعود از کوه مانع از آن مي شد که کسي به کتيبه نزديک شود . پورتر تا نيمه راه صعود کرد و طرحي از پيکره ها کشيد . او درباره خطر بالا رفتن از کوه مي گويد " هيچ زماني بدون بيم مرگ از آنجا نمي توان بالا رفت " . بالاخره در سال 1835 اولين کسي که اين صخره را در نورديد راولينسون انگليسي بود که از ستون اول متن فارسي باستان نسخه برداري کرد . او افسر انگليسي مأمور تربيت سربازان شاهي در ايران بود ولي به علت اختلافي که بين دولت ايران و انگليس پيش آمده بود راولينسون مجبور شد ايران را ترک کند . اما در سال 1844 بعد از شرکت در جنگ افغانها (جنگ افغانستان ) مجدد به ايران آمد و بقيه متن فارسي باستان را رونويسي کرد و از ترجمه ايلامي آن که سکايي ، مادي و شوشي جديد نيز خوانده شده نسخه برداري کرد . مطالعات وي در سال 1857 مورد توجه انجمن آسيايي پادشاهي لندن واقع گرديد و به اين ترتيب راز کتيبه بيستون گشوده شده . کار راولينسون سبب شد تا اين کتيبه مورد توجه دانشمندان زيادي قرار گيرد از جمله پروفسور ويليام جکسن از دانشگاه کلمبيا که در سال 1903 از آنجا ديدن کرد و مطالعاتي بر روي کتيبه انجام داد که بيشتر تصحيح کار راولينسون بود . در سال 1904 اولين عکسها توسط لينگ و تامپسون براي موزه بريتانيا گرفته شد و مطالعات مفصل تري در ادامه کار راولينسون انجام شد . سپس در سال 49-1948 ژرژکامرون کتيبه را مجدداً و به طور کامل مورد مطالعه قرار داد . کامرون راه کوچکي را که سابقاً براي رسيدن به نقوش و کتيبه ها در سنگ تراشيده بودند پيدا کرد و کتيبه ديگري را که در طرف راست واقع است و تا آن زمان نسخه برداري نشده بود نسخه برداري کرد که معلوم شد ادامه کتيبه ايلامي است ضمناً کامرون يک قالب تهيه کرد که هم اکنون در دانشگاه ميشيگان است . نتيجه مطالعات اين دانشمند در مورد کتيبه بيستون اين بود که داراي سه نوع خط فارسي باستان ، ايلامي نو ، بابلي نو يا اکدي مي باشد و پس از رمزگشايي فارسي باستان فهميده شد که تصاوير به داريوش و دو سردارش و ده شورشگر که در اوايل سلطنت او قيام کرده بودند تعلق دارد و شرح سرکوب اين ياغيان مي باشد .

 

- مشخصات ظاهري کتيبه بيستون :

اين کتيبه يکي از معتبرترين و مشهورترين سندهاي تاريخي جهان است . زيرا مهمترين نوشته ميخي زمان هخامنشي است . مجموعاً سطحي که اين کتيبه در برگرفته به طول 5/20 ( بيست متر و پنجاه سانتيمتر ) و عرض 80/7 ( هفت متر و هشتاد سانتيمتر ) مي باشد . براي آسان شدن توضيحات ، کتيبه را در دو بخش مورد بررسي قرار مي دهيم .

  بخش اول : نقوش

نقش هاي اين اثر تاريخي بر سطحي به طول 6 متر و عرض يا ارتفاع 3 متر و 20 سانتي متر حجاري شده است و شامل تصوير داريوش و کماندار و نيزه دار شاهي و 10 تن شورشگر است که يک تن در زير پاي داريوش و 9 تن دست بسته در مقابل او قرار دارند و سرهايشان بجز نفر اول بوسيله طنابي بهم وصل شده است و هرکدام لباس مخصوص کشور خود را بر تن دارند که آنها را از ديگري متمايز مي سازد و بر بالاي سر هرکدام نوشته اي است که نام شورشگر و محل شورش را معلوم مي کند . اندازه قد هشت تن از اينان 126 سانتيمتر و آخرين نفر که سکونخا نام دارد با کلاهش 178 سانتيمتر مي باشد . در اين مجموعه شاه با چهره اصلي و با اندازه حقيقي يعني 181 سانتيمتر نشان داده شده ، پاي چپ و کمان او که در دست چپش قرار دارد بر بدن گئوماتا که زير پاي او به حال تضرع افتاده ، نهاده شده و دست راست پادشاه به نشانه پرستش به سوي فروهر بلند شده است . فروهر که نماد اهورامزدا است روبروي پادشاه قرار دارد و حلقه اي در دست چپ گرفته و دست راست خود را مانند پادشاه بلند کرده است اين حرکت ظاهراً علامت دعاي خير است . يک ستاره هشت پر درون دايره بالاي کلاه تقريباً استوانه اي شکل فروهر ديده مي شود که همين نقش هم در تاج کنگره دار زيبايي که بر سر داريوش است ، ديده مي شود . شايد بدين وسيله داريوش اهورائي بودن خود را نشان مي دهد . پشت سر داريوش کماندار و نيزه دار شاهي ايستاده اند . شاه و افسرانش همگي يکنوع لباس بلند پارسي در بر و کفش سه بندي مشابهي به پا دارند . ولي سربندي که بر سر افسران است از لحاظ تزئين با تاج داريوش تفاوت دارد . ريش مستطيل شکل شاه نيز طبق معمول از ريش کوتاه سايرين متمايز است و همين بخش مستطيل ريش ، الحاقي است يعني از تکه سنگ جداگانه اي ساخته شده و سپس با مهارت بسيار به چهره داريوش متصل شده است . در تصاوير فروهر و شاه و دو افسرش ، در هر دو مچ دستبند وجود دارد . اين دقت و ظرافت در تيردان و بند آن و منگوله هاي متصل به نيزه و ريش و سربند افسران شاهي هم بکار رفته است . گئوماتا تنها اسيري است که کفش بندي به پا دارد و بقيه اسيران پابرهنه هستند . بر سطح حجاري شده 11 کتيبه کوچک هست .

  بخش دوم : خطوط

موقعيت اين خطوط نسبت به نقوش چنين است . در زير نقش ها خطوط فارسي باستان در 5 ستون به طول 23/9 ( نه متر و بيست و سه سانتيمتر ) و عرض یا ارتفاع 63/3 متر ( سه متر و شصت سانتيمتر ) و 414 سطر قرار دارد .

در دست راست کنار نقوش يک بخش کتيبه ايلامي به طول 60/5 ( پنج متر و شصت سانتيمتر ) و عرض يا ارتفاع 70/3 قرار دارد و بقيه اين کتيبه در سمت چپ در امتداد خطوط فارسي باستان به طول 67/5 و عرض 63/3 متر و کلاً 593 سطر در هشت ستون قرار دارد .

کتيبه اکدي ( بابلي ) در قسمت بالاي کتيبه سمت چپ ايلامي قرار دارد با طول يا ارتفاع چهار متر (4) و عرض از قسمت بالا 52/2 و در قسمت پايين 31/2 اين کتيبه به شکل ذوزنقه مي باشد و در 112 سطر مي باشد .

مجموع خطوط و نقوش برابر با 120 متر مربع است .

  - مطالب موجود در کتيبه داريوش :

کوروش در خيال لشکرکشي به مصر بود که کشته شد و پسرش کمبوجيه بر تخت سلطنت نشست و براي تحقق بخشيدن به آرزوي پدر رهسپار مصر شد . اما قبل از عزيمت برادر و رقيب خود برديا را از بيم آنکه مبادا در غياب او به تخت سلطنت بنشيند ، مخفيانه کشت . او با حمله به مصر قلمرو امپراطوري خويش را گسترش داد . از شواهد چنين بر مي آيد که او بر خلاف کوروش براي عقايد ملتها و کساني که تحت سلطه اش بودند ، ارجي قائل نبود و از فرزانگي و درايت پدر بهره چنداني نبرده بود . چنانکه پس از شکست قرطاجنه ( از مستعمرات فينيقي ها ) که علت آن سر باز زدن ناويان ناوگانهاي ايران ( که همه از مردم فينيقيه بودند ) بود . کمبوجيه گذشت و سياست پدر را فراموش کرد و در برابر همه ، مصريان را ريشخند کرد با خنجرش گوساله مقدس مصريان آپبس راکه مي پرستيدند از پاي در آورد و جسدهاي موميايي شده پادشاهان را از گورها بيرون کشيد . معابد را با پليدي آلود و فرمان داد تا بتهايي را که در آنها بودند بسوزانند و اين شامل خارجيها نبود چنانکه در زمان بيماري هاي خود که شايد نوبه هاي صرعي بوده خواهر و همسر خود رکسانا را کشت. پسر خود پراک اسپيس را به تير زد و دوازده تن از بزرگان ايران را زنده بگور کرد .

شايد بدليل جو خفقان و ايجاد حکومت مطلقه بود که ميزان نارضايتي مردم و سران کشور زياد شده بود و دشمناني که در زمان کوروش به علت اقتدار و سياستش ناچار سکوت کرده بودند اکنون با دوگانگي و ضعفي که در حکومت وجود داشت سر به شورش برداشتند . گئومات مغ که از روحانيون دربار بود و از راز کشته شدن برديا نيز اطلاع داشت فرصت را غنيمت شمرد و در غياب کمبوجيه که حدود سه سال در مصر بود ، علم اين قيامها را برافراشت . گئومات از نژاد ماد بود و کشورداري و شاهنشاهي اين نژاد بدست کوروش انقراض يافته بود . گئومات از زمان به تخت نشستن تا زمان سرکوبیش حدود 7 ماه بر ايران حکومت راند . او ماليات سه سال را به مردم بخشيد و در دين اصلاحاتي بوجود آورد ، براي همين معابد موجود را ويران کرد .

بر طبق کتيبه بيستون خبر شورش گئومات که به کمبوجيه رسيد . قصد بازگشت به ايران کرد ولي در بين راه خود را کشت و داريوش که از نوادگان هخامنش و همچنين از سرداران محافظ کمبوجيه بود حکومت را بدست گرفت . ده ياغي که بر کتيبه بيستون حجاري شده اند نشان دهنده ده شورش است که توسط داريوش تا يکسال و نيم – دو سال پس از شاهيش سرکوب شده اند .

 

 

- متن کتيبه داريوش بزرگ شاهنشاه هخامنشي

چون براي احراز شاهي در زمان قديم شاهزاده بودن امتياز بزرگي محسوب مي شود ، داريوش کتيبه اش را با معرفي خود آغاز مي کند و اصالت نژاديش و اينکه شايستگي شاهي را دارد اثبات مي کند و مي گويد :

ستون 1

بند 1 – من داريوش ، شاه بزرگ ، شاه شاهان ، شاه در پارس ، شاه کشورها ، پسر ويشتاسب ، نوه ارشام هخامنشي .

بند 2 - داريوش شاه گويد : پدر من ويشتاسب ، پدر ويشتاسب ارشام ، پدر ارشام آريامن ، پدر آريامن چيش پيش ، پدر چيش پيش هخامنش .

بند 3 - داريوش شاه گويد : بدين جهت ما هخامنشي خوانده مي شويم [ که ] از ديرگاهان اصيل هستيم . از ديرگاهان تخمه ما شاهان بودند .

بند 4 – داريوش شاه گويد: 8 [ تن ] از تخمه من شاه بودند . من نهمين [ هستم ] ما 9 [ تن ] پشت اندر پشت ( در دو شاخه ) شاه هستيم .

بند 5 – داريوش شاه گويد : به خواست اهورا مزدا من شاه هستم . اهورا مزدا شاهي را به من داد .

بند 6 – داريوش شاه گويد : اين [ است ] که از آن من شدند به خواست اهورا مزدا من شاه آنها بودم . پارس ، عيلام ، بابل ، آشور ، عرب ، مودراي ( مصر ) ، اهل دريا ( فينيقيها ) ، سارد ( ليدي ) ، يونان ( يوناني هاي ساکن آسياي صغير ) ، ماد ، ارمنستان ، کپدوکيه ، پرثو ، زرنگ ( سيستان ) ، هرئي و( هرات ) ، باختر ( بلخ ) ، سغد ، گندار ( دره کابل ) سک ( طوايف بين درياچه آرال و درياي مازندران ) ، ثت گوش ( دره رود هيرمند ) ، رخج ( قندهار ) ، مک ( مکران و عمان ) جمعاً 32 کشور .

بند 7 – داريوش شاه گويد : اين [ است ] کشورهايي که از آن من شدند . به خواست اهورامزدا بندگان من بودند . به من باج دادند . آنچه از طرف من به آنها گفته شد ، چه شب ، چه روز همان کرده شد .

بند 8 – داريوش شاه گويد : در اين کشورها مردي که موافق بود او را پاداش خوب دادم آنکه مخالف بود اورا سخت کيفر دادم . به خواست اهورا مزدا اين کشورهايي [ است ] که بر قانون من احترام گذاشتند . آن طوري که به آنها از طرف من گفته شد همانطور کرده شد .

بند 9 – داريوش شاه گويد : اهورا مزدا مرا اين پادشاهي داد . اهورا مزدا مرا ياري کرد تا اين شاهي بدست آورم . به ياري اهورا مزدا اين شاهي را دارم .

بند 10 – داريوش شاه گويد : اين [ است ] آنچه به وسيله من کرده شد پس از اينکه شاه شدم . کمبوجيه نام پسر کوروش از تخمه ما او اينجا شاه بود . همان کمبوجيه را برادري بود بردي نام هم مادر [ و ] هم پدر با کمبوجيه . پس از آن کمبوجيه آن بردي را بکشت ، به مردم معلوم نشد که بردي کشته شده . پس از آن کمبوجيه رهسپار مصر شد ، مردم نا فرمان شدند . پس از آن دروغ در کشور بسيار شد هم در پارس ، هم در ماد ، هم در ساير کشورها .

بند 11 – داريوش شاه گويد : پس از آن مردي مغ بود گئومات نام . او از پ ئيشي يا وودا ( پي شياووادا ) برخاست . کوهي [ است ] ارکديش ( ارکادري ) نام . چون از آنجا برخاست از ماه وي يخن 1 چهارده روز گذشته بود . او به مردم چنان دروغ گفت [ که ] : من بردي پسر کوروش برادر کمبوجيه هستم . پس از آن مردم همه از کمبوجيه برگشته به سوي او شدند هم پارس ، هم ماد ، هم ساير کشورها . شاهي را براي خود گرفت . از ماه گرم پد 2 9 روز گذشته بود آنگاه شاهي را براي خود گرفت . پس از آن کمبوجيه به دست خود مرد .

بند 12- داريوش شاه گويد : نبود مردي ، نه پارسي ، نه مادي ، نه هيچ کس از تخمه ما که شاهي را گئومات مغ باز ستاند . مردم شديداً از او ميترسيدند که مبادا مردم بسياري را که پيش از آن بردي را شناخته بودند بکشت . بدان جهت مردم را مي کشت که مبادا مرا بشناسند که من بردي پسر کوروش نيستم . هيچ کس ياراي گفتن چيزي درباره گئومات مغ نداشت تا من رسيدم . پس از آن من از اهورا مزدا مدد خواستم . اهورا مزدا به من ياري ارزاني فرمود . از ماه باگاديش 3 10 روز گذشته بود . آنگاه من با چند مرد آن گئومات مغ و آنهايي را که برترين مردان دستيار [ او ] بودند کشتم . دژي سيک ي ووتيش 4 ، نام سرزميني ني ساي نام در ماد آنجا او را کشتم . شاهي را از او ستاندم . به خواست اهورا مزدا من شاه شدم . اهورا مزدا شاهي را به من داد .

بند 14 – داريوش شاه گويد : شاهي را که از تخمه ما برداشته شده بود آن را من برپا کردم . من آن را در جايش استوار نمودم . چنانکه پيش از اين [ بود ] همان طور من کردم . من پرستشگاه هايي را که گئومات مغ ويران کرده بود مرمت نمودم . به مردم چراگاه ها و رمه ها و غلامان و خانه هايي را که گئومات مغ ستانده بود بازگرداندم . من مردم را در جايش استوار نمودم ، هم پارس ، هم ماد و ساير کشورها را . چنان که پيش از اين [ بود ] آنچه را گرفته شده [ بود ] برگرداندم . به خواست اهورا مزدا من اين را کردم . من کوشيدم تا خاندان ما را در جايش استوار نمايم چنان که پيش از اين [ بود ] آن طور من کوشيدم به خواست اهورا مزدا تا گئومات مغ خاندان ما را برنگيرد .

بند 15 – داريوش شاه گويد : اين [ است ] آنچه من کردم پس از آنکه شاه شدم .

بند 16 – داريوش شاه گويد : چون من گئومات مغ را کشتم پس از آن مردي آثرين ( آثرينا ) نام پسر او در خوزستان ( اووج ) برخاست . به مردم چنين گفت : من در خوزستان شاه هستم . پس از آن خوزيان نافرمان شدند . به طرف آن آثرين گرويدند . او در خوزستان شاه شد . و مردي بابلي ندئيت ب ئير ( نيدنيتوبل ) نام پسر ائين ئير او در بابل برخاست . چنين مردم را بفريفت [ که ] : من نبوکدرچرپسر نبتون ئيت هستم . پس از آن همه مردم بابلي به طرف آن ندئيت ب ئير گرويدند . بابل نافرمان شد . او شاهي را در بابل گرفت .

بند 17 – داريوش شاه گويد : پس از آن من رهسپار بابل شدم به سوي آن ندئيت ب ئير که خود را نبوکدرچر مي خواند . سپاه ندئيت ب ئير دجله را در دست داشت . آنجا ايستاد . و آب عميق بود . پس از آن من سپاه را بر مشکها قرار دادم . پاره اي بر شتر سوار کردم . براي عده اي اسب تهيه کردم . اهورا مزدا به من ياري ارزاني فرمود به خواست اهورا مزدا دجله را گذشتيم . آنجا آن سپاه ندئيت ب ئير را بسيار زدم . از ماه اثري يادي ي 5 ، 26 روز گذشته بود .

بند 19 – داريوش شاه گويد : پس از آن من رهسپار بابل شدم . هنوز به بابل نرسيده بودم شهري زازان نام کنار فرات آنجا اين ندئيت ب ئير که خود را نبوکدرچر مي خواند با سپاه بر ضد من به جنگ کردن آمد . پس از آن جنگ کرديم . اهورا مزدا به من ياري ارزاني فرمود . به خواست اهورا مزدا من سپاه ندئيت ب ئير را بسيار زدم . بقيه به آب انداخته شد . آب آن را برد . از ماه انامک 6 ، 2 روز گذشته بود که چنين جنگ کرديم .

 متن كامل كتيبه بيستون

كتيبه بيستون به ‌عنوان يكي از قديمي‌ترين متن‌هاي  تاريخي شناخته شده ايراني به فرمان داريوش بر كوه حكاكي شد.

كتيبه بيستون به ‌عنوان يكي از قديمي‌ترين متن تاريخي شناخته شده ايراني است كه بر متن كوه حكاكي شده‌است.

داريوش سومين شاه هخامنشي در زمان اسقرار حكومت خود دستور به نقش اين متن داد. اين کتيبه يکي از معتبرترين و مشهورترين سندهاي تاريخي جهان است . زيرا مهمترين نوشته ميخي زمان هخامنشي است . مجموعاً سطحي که اين کتيبه در برگرفته به طول 5/20 ( بيست متر و پنجاه سانتيمتر ) و عرض 80/7 ( هفت متر و هشتاد سانتيمتر ) است. موقعيت اين خطوط نسبت به نقوش چنين است . در زير نقش ها خطوط فارسي باستان در 5 ستون به طول 23/9 ( نه متر و بيست و سه سانتيمتر ) و عرض يا ارتفاع 63/3 متر ( سه متر و شصت سانتيمتر ) و 414 سطر قرار دارد .

در دست راست کنار نقوش يک بخش کتيبه ايلامي به طول 60/5 ( پنج متر و شصت سانتيمتر ) و عرض يا ارتفاع 70/3 قرار دارد و بقيه اين کتيبه در سمت چپ در امتداد خطوط فارسي باستان به طول 67/5 و عرض 63/3 متر و کلاً 593 سطر در هشت ستون قرار دارد .

کتيبه اکدي ( بابلي ) در قسمت بالاي کتيبه سمت چپ ايلامي قرار دارد با طول يا ارتفاع چهار متر (4) و عرض از قسمت بالا 52/2 و در قسمت پايين 31/2 اين کتيبه به شکل ذوزنقه مي باشد و در 112 سطر است. مجموع خطوط و نقوش برابر با 120 متر مربع است .

 

متن كامل كتيبه داريوش در بيستون

بند 1 – من داريوش ، شاه بزرگ ، شاه شاهان ، شاه در پارس ، شاه کشورها ، پسر ويشتاسب ، نوه ارشام هخامنشي .

بند 2 - داريوش شاه گويد : پدر من ويشتاسب ، پدر ويشتاسب ارشام ، پدر ارشام آريامن ، پدر آريامن چيش پيش ، پدر چيش پيش هخامنش .

بند 3 - داريوش شاه گويد : بدين جهت ما هخامنشي خوانده مي شويم [ که ] از ديرگاهان اصيل هستيم . از ديرگاهان خاندان  ما شاهان بودند .

 

بند 4 – داريوش شاه گويد: 8 [ تن ] از نياكان  من شاه بودند . من نهمين [ هستم ] ما 9 [ تن ] پشت اندر پشت ( در دو شاخه ) شاه هستيم .

بند 5 – داريوش شاه گويد : به خواست اهورا مزدا من شاه هستم . اهورا مزدا شاهي را به من داد .

بند 6 – داريوش شاه گويد : اين [ است ] که از آن من شدند به خواست اهورا مزدا من شاه آنها بودم . پارس ، عيلام ، بابل ، آشور ، عرب ، مودراي ( مصر ) ، اهل دريا ( فينيقيها ) ، سارد ( ليدي ) ، يونان ( يوناني هاي ساکن آسياي صغير ) ، ماد ، ارمنستان ، کپدوکيه ، پرثو ، زرنگ ( سيستان ) ، هرئي و( هرات ) ، باختر ( بلخ ) ، سغد ، گندار ( دره کابل ) سک ( طوايف بين درياچه آرال و درياي مازندران ) ، ثت گوش ( دره رود هيرمند ) ، رخج ( قندهار ) ، مک ( مکران و عمان ) جمعاً 32 کشور .

بند 7 – داريوش شاه گويد : اين [ است ] کشورهايي که از آن من شدند . به خواست اهورامزدا بندگان من بودند . به من باج دادند . آنچه از طرف من به آنها گفته شد ، چه شب ، چه روز همان کرده شد .

بند 8 – داريوش شاه گويد : در اين کشورها مردي که موافق بود او را پاداش خوب دادم آنکه مخالف بود اورا سخت کيفر دادم . به خواست اهورا مزدا اين کشورهايي [ است ] که بر قانون من احترام گذاشتند . آن طوري که به آنها از طرف من گفته شد همانطور کرده شد .

بند 9 – داريوش شاه گويد : اهورا مزدا مرا اين پادشاهي داد . اهورا مزدا مرا ياري کرد تا اين شاهي بدست آورم . به ياري اهورا مزدا اين شاهي را دارم .

بند 10 – داريوش شاه گويد : اين [ است ] آنچه به وسيله من کرده شد پس از اينکه شاه شدم . کمبوجيه نام پسر کوروش از ما او اينجا شاه بود . همان کمبوجيه را برادري بود بردي نام هم مادر [ و ] هم پدر با کمبوجيه . پس از آن کمبوجيه آن بردي را بکشت ، به مردم معلوم نشد که بردي کشته شده . پس از آن کمبوجيه رهسپار مصر شد ، مردم نا فرمان شدند . پس از آن دروغ در کشور بسيار شد هم در پارس ، هم در ماد ، هم در ساير کشورها .

بند 11 – داريوش شاه گويد : پس از آن مردي مغ بود گئومات نام . او از پ ئيشي يا وودا ( پي شياووادا ) برخاست . کوهي [ است ] ارکديش ( ارکادري ) نام . چون از آنجا برخاست از ماه وي يخن 1 چهارده روز گذشته بود . او به مردم چنان دروغ گفت [ که ] : من بردي پسر کوروش برادر کمبوجيه هستم . پس از آن مردم همه از کمبوجيه برگشته به سوي او شدند هم پارس ، هم ماد ، هم ساير کشورها . شاهي را براي خود گرفت . از ماه گرم پد 2 9 روز گذشته بود آنگاه شاهي را براي خود گرفت . پس از آن کمبوجيه به دست خود مرد .

بند 12- داريوش شاه گويد : نبود مردي ، نه پارسي ، نه مادي ، نه هيچ کس از تخمه ما که شاهي را گئومات مغ باز ستاند . مردم شديداً از او ميترسيدند که مبادا مردم بسياري را که پيش از آن بردي را شناخته بودند بکشت . بدان جهت مردم را مي کشت که مبادا مرا بشناسند که من بردي پسر کوروش نيستم . هيچ کس ياراي گفتن چيزي درباره گئومات مغ نداشت تا من رسيدم . پس از آن من از اهورا مزدا مدد خواستم . اهورا مزدا به من ياري ارزاني فرمود . از ماه باگاديش 3 10 روز گذشته بود . آنگاه من با چند مرد آن گئومات مغ و آنهايي را که برترين مردان دستيار [ او ] بودند کشتم . دژي سيک ي ووتيش 4 ، نام سرزميني ني ساي نام در ماد آنجا او را کشتم . شاهي را از او ستاندم . به خواست اهورا مزدا من شاه شدم . اهورا مزدا شاهي را به من داد .

بند 14 – داريوش شاه گويد : شاهي را که ازما برداشته شده بود آن را من برپا کردم . من آن را در جايش استوار نمودم . چنانکه پيش از اين [ بود ] همان طور من کردم . من پرستشگاه هايي را که گئومات مغ ويران کرده بود مرمت نمودم . به مردم چراگاه ها و رمه ها و غلامان و خانه هايي را که گئومات مغ ستانده بود بازگرداندم . من مردم را در جايش استوار نمودم ، هم پارس ، هم ماد و ساير کشورها را . چنان که پيش از اين [ بود ] آنچه را گرفته شده [ بود ] برگرداندم . به خواست اهورا مزدا من اين را کردم . من کوشيدم تا خاندان ما را در جايش استوار نمايم چنان که پيش از اين [ بود ] آن طور من کوشيدم به خواست اهورا مزدا تا گئومات مغ خاندان ما را برنگيرد .

بند 15 – داريوش شاه گويد : اين [ است ] آنچه من کردم پس از آنکه شاه شدم .

 

بند 16 – داريوش شاه گويد : چون من گئومات مغ را کشتم پس از آن مردي آثرين ( آثرينا ) نام پسر او در خوزستان ( اووج ) برخاست . به مردم چنين گفت : من در خوزستان شاه هستم . پس از آن خوزيان نافرمان شدند . به طرف آن آثرين گرويدند . او در خوزستان شاه شد . و مردي بابلي ندئيت ب ئير ( نيدنيتوبل ) نام پسر ائين ئير او در بابل برخاست . چنين مردم را بفريفت [ که ] : من نبوکدرچرپسر نبتون ئيت هستم . پس از آن همه مردم بابلي به طرف آن ندئيت ب ئير گرويدند . بابل نافرمان شد . او شاهي را در بابل گرفت .

بند 17 – داريوش شاه گويد : پس از آن من رهسپار بابل شدم به سوي آن ندئيت ب ئير که خود را نبوکدرچر مي خواند . سپاه ندئيت ب ئير دجله را در دست داشت . آنجا ايستاد . و آب عميق بود . پس از آن من سپاه را بر مشکها قرار دادم . پاره اي بر شتر سوار کردم . براي عده اي اسب تهيه کردم . اهورا مزدا به من ياري ارزاني فرمود به خواست اهورا مزدا دجله را گذشتيم . آنجا آن سپاه ندئيت ب ئير را بسيار زدم . از ماه اثري يادي ي 5 ، 26 روز گذشته بود .

بند 19 – داريوش شاه گويد : پس از آن من رهسپار بابل شدم . هنوز به بابل نرسيده بودم شهري زازان نام کنار فرات آنجا اين ندئيت ب ئير که خود را نبوکدرچر مي خواند با سپاه بر ضد من به جنگ کردن آمد . پس از آن جنگ کرديم . اهورا مزدا به من ياري ارزاني فرمود . به خواست اهورا مزدا من سپاه ندئيت ب ئير را بسيار زدم . بقيه به آب انداخته شد . آب آن را برد . از ماه انامک 6 ، 2 روز گذشته بود که چنين جنگ کرديم .

بند 1 – داريوش شاه گويد : پس از آن ندئيت ب ئير با سواران کم گريخت رهسپار بابل شد . پس از آن من رهسپار بابل شدم . به خواست اهورا مزدا هم بابل گرفتم هم ندئيت ب ئير راگرفتم . پس از آن من ندئيت ب ئير را در بابل کشتم .

بند 2 – داريوش شاه گويد : مادامي که من در بابل بودم اين [ است ] کشورهايي که نسبت به من نافرمان شدند . پارس ، خوزستان ، ماد ، آشور ، مصر ، پارت ، مرو ، ثت گوش ، سکاييه .

بند 3 – داريوش شاه گويد : مردي ، مرتي ي نام پسر چين چي خري شهري گوگن کا نام در پارس آنجا ساکن بود . او در خوزستان برخاست . به مردم چنين گفت که من ايمنيش شاه در خوزستان هستم .

بند 4 – داريوش شاه گويد : آن وقت من نزديک خوزستان بودم . پس از آن خوزيها از من ترسيدند . مرتي ي را که سرکرده آنان بود گرفتند و او را کشتند .

بند 5 – داريوش شاه گويد : مردي مادي فرورتيش نام در ماد برخاست . چنين به مردم گفت که : من خش ثرئيت از تخمه هوخشتر هستم . پس از آن سپاه ماد که در کاخ او [ بود ] نسبت به من نا فرمان شد به سوي آن فرورتيش رفت ( گرويدند ) او در ماد شاه شد .

بند 6 – داريوش شاه گويد : سپاه پارسي و مادي که تحت فرمان من بود آن کم بود . پس از آن من سپاه فرستادم . ويدرن نام پارسي بنده من او را سرکرده آنان کردم . چنان به آنها گفتم : فرا رويد آن سپاه مادي را که خود را از آن من نمي خواند بزنيد . پس از آن ، آن ويدرن با سپاه روانه شد ، چون به ماد رسيد شهري ماروش نام در ماد آنجا با ماديها جنگ کرد . آن که سرکرده ماديها بود او آن وقت آنجا نبود اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد . از ماه انامک 27 روز گذشته بود . آنگاه جنگ ايشان در گرفت . پس از آن ، سرزميني کمپند نام در ماد آنجا براي من بماند تا من به ماد رسيدم .

بند 7 – داريوش شاه گويد : دادرشي نام ارمني بنده من ، من او را فرستادم به ارمنستان ، چنين به او گفتم : پيش رو [ و ] آن سپاه نافرمان را که خود را از آن من نمي خواند بزن . پس از آن دادرشي رهسپار شد . چون به ارمنستان رسيد پس از آن نافرمان گرد آمده به جنگ کردن عليه دادرشي فرارسيدند . دهي زوزهي نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد . از ماه ثورواهر 7 8 روز گذشته بود چنين جنگ کرده شد.

بند 8 - داريوش شاه گويد : باز دومين بار نافرمانان گرد آمده به جنگ کردن عليه دادرشي فرا رسيدند . دژي تيگر نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد . از ماه ثورواهر 18 روز گذشته بود آنگاه جنگ ايشان در گرفت .

بند 9 - داريوش شاه گويد : باز سومين بار نافرمانان گرد آمده به جنگ کردن عليه دادرشي فرا رسيدند . دژي اويما نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد .

از ماه ثائيگرچي 8 ، 9 روز گذشته بود آنگاه جنگ ايشان در گرفت . پس از آن دادرشي به خاطر من در ارمنستان ماند تا من به ماد رسيدم .

بند 10 - داريوش شاه گويد : پس از آن واميس نام پارسي بنده من او را فرستادم ارمنستان و چنين به او گفتم : پيش رو [ و ] سپاه نافرمان که خود را از آن من نمي خواند آن را بزن . پس از آن واميس رهسپار شد . چون به ارمنستان رسيد پس از آن نافرمان گرد آمده به جنگ کردن عليه واميس فرا رسيدند . سرزميني ايزلا 9 نام در آشور آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار زد . از ماه انامک 15 روز گذشته بود . آنگاه جنگ ايشان در گرفت .

بند 11 - داريوش شاه گويد : باز دومين بار نا فرمانان گرد آمده به جنگ کردن عليه واميس فرا رسيدند . سرزميني ااتي يار نام در ارمنستان آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد . نزديک پايان ماه ثورواهر آنگاه جنگ ايشان در گرفت . پس از آن واميش براي من ( منتظر من ) در ارمنستان بماند تا من به ماد رسيدم .

بند 12- داريوش شاه گويد : پس از آن من از بابل بدر آمدم . رهسپار ماد شدم چون به ماد رسيدم شهري کوندروش نام در ماد آنجا فرورتيش که خود را شاه در ماد ميخواند با سپاهي به جنگ کردن عليه من آمد پس از آن جنگ کرديم . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه آن فرورتيش را بسيار زدم . از ماه ادوکن ئيش 10 25 روز گذشته بود که چنين جنگ کرده شد .

بند 13 - داريوش شاه گويد : پس از آن ، فرورتيش با سواران کم گريخت . سرزميني ري نام در ماد از آن سو روانه شد . پس از آن من سپاهي دنبال [ او ] فرستادم . فرورتيش گرفته شده به سوي من آورده شد . من هم بيني هم دو گوش هم زبان [ او ] را بريدم . و يک چشم [ او ] را کندم . بسته بر دروازه [ کاخ ] من نگاشته شد . همه او را ديدند . پس از آن او را در همدان دار زدم و مرداني که ياران برجسته [ او ] بودند آنها را در همدان در درون دژ آويزان کردم .

بند 14 - داريوش شاه گويد : مردي چي ثرتخم نام سگارتي او نسبت به من نافرمان شد . چنين به مردم گفت : من شاه در سگارتيه از تخمه هووخشتر هستم . پس از آن من سپاه پارسي و مادي را فرستادم تخمس پاد نام مادي بنده من او را سردار آنان کردم. چنين به ايشان گفتم : پيش رويد سپاه نافرمان را که خود را از آن من نمي خواند آن را بزنيد . پس از آن تخميس پاد با سپاه رهسپار شد . با چي ثرتخم جنگ کرد . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بزد و چي ثرتخم را گرفت . [ و ] به سوي من آورد . پس از آن من هم بيني هم دو گوش [ او ] را بريدم و يک چشم [ او ] را کندم . بسته بر دروازه [کاخ ] من نگاهداشته شد . همه مردم اورا ديدند . پس از آن او را در اربل دار زدم .

 

بند 15- داريوش شاه گويد : اين [ است ] آنچه به وسيله من در ماد کرده شد .

 

بند 16- داريوش شاه گويد : پارت و گرگان نسبت به من نافرمان شدند . خودشان را از آن فرورتيش خواندند . ويشتاسپ پدر من او در پارت بود او را مردم رها کردند [ و ] نافرمان شدند . پس از آن ويشتاسپ با سپاهي که پيرو او بود رهسپار شد . شهري ويشپ ازاتي نام در پارت آنجا با پارتيها جنگ کرد . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا ، ويشتاسپ آن سپاه نافرمان را بسيار بزد . از ماه وي يخن 24 روز گذشته بود آنگاه جنگ ايشان درگرفت .

بند 1- داريوش شاه گويد : پس از آن من سپاه پارسي را از ري نزد ويشتاسپ فرستادم چون آن سپاه نزد ويشتاسپ رسيد پس از آن ويشتاسپ آن سپاه را گرفت . [ و ] رهسپار شد . شهري پتي گرب نا نام در پارت آنجا با نافرمان جنگ کرد .

اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا ، ويشتاسپ آن سپاه نافرمان را بسيار بزد . از ماه گرم پد 1 روز گذشته بود آنگاه جنگ ايشان در گرفت .

بند 2- داريوش شاه گويد : پس از آن کشور از آن من شد . اين [ است ] آنچه به وسيله من در پارت کرده شد .

بند 3- داريوش شاه گويد : کشوري مرو نام به من نافرمان شد . مردي فراد نام مروزي اورا سردار کردند . پس از آن من دادرشي نام پارسي بنده من شهربان در باختر نزد او فرستادم . چنين به او گفتم : پيش رو آن سپاهي را که خود را از آن من نميخواند بزن . پس از آن دادرشي با سپاه رهسپار شد . با مروزيها جنگ کرد . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد . از ماه آثري يادي ي 23 روز گذشته بود . آنگاه جنگ ايشان در گرفت .

بند 4- داريوش شاه گويد : پس از آن کشور از من شد . اين [ است ] آنچه به وسيله من در باختر کرده شد .

بند 5- داريوش شاه گويد : مردي وهيزدات نام شهري تاروا نام [در ] سرزميني ي اوتي يا نام در پارس آنجا ساکن بود . او براي بار دوم در پارس برخاست . چنين به مردم گفت : من بردي ي پسر کوروش هستم . پس از آن سپاه پارسي در کاخ [ که ] پيش از اين از انشن [ آمده بود ] آن نسبت به من نافرمان شد . به سوي آن وهيزدات رفت ( گرويد ) او در پارس شاه شد .

بند 6- داريوش شاه گويد : پس از آن من سپاه پارسي و مادي را که تحت فرمان من بودند فرستادم . ارت وردي ي نام پارسي بنده من او را سردار آنان کردم . سپاه ديگر پارسي از عقب من رهسپار ماد شد . پس از آن ارت وردي ي با سپاه رهسپار پارس شد . چون به پارس رسيد شهري رخا نام در پارس در آنجا آن وهيزدات که خود را بردي ي مي خواند با سپاه به جنگ کردن عليه ارتوردي ي آمد . پس از آن جنگ کردند . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه وهيزدات را بسيار بزد . از ماه ثورواهر 12 روز گذشته بود آنگاه جنگ ايشان درگرفت .

بند 7- داريوش شاه گويد : پس از آن ، آن وهيزدات با سواران کم گريخت . رهسپار پ ئي شي يا اوادا شد . از آنجا سپاهي به دست آورد . از آن پس به جنگ کردن عليه ارت وردي ي آمد . کوهي پرگ نام در آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من وهيزدات را بسيار بزد . از ماه گرم پد 5 روز گذشته بود . آنگاه جنگ ايشان در گرفت و آن وهيزدات را گرفتند و مرداني که نزديک ترين پيروان او بودند گرفتند .

بند 8- داريوش شاه گويد : پس از آن ، وهيزدات را و مرداني که پيروان نزديک او بودند [ در ] شهري اووادئيچ ي نام در پارس در آنجا آنها را دار زدم .

بند 9- داريوش شاه گويد : اين [ است ] آنچه به وسيله من در پارس کرده شد .

بند 10- داريوش شاه گويد : آن وهيزدات که خود را بردي ي مي خواند او سپاه رخج فرستاده بود . برعليه وي وان نام پارسي بنده من شهربان رخج و مردي را سردار آنها کرده بود . و چنين به ايشان گفت : پيش رويد وي وان را و آن سپاهي را که خود را از آن داريوش شاه مي خواند بزنيد .

پس از آن ، آن سپاهي که وهيزدات فرستاده بود به جنگ کردن عليه وي وان رهسپار شد . دژي کاپيش کاني نام در آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد . از ماه انامک 13 روز گذشته بود آنگاه جنگ ايشان در گرفت .

بند 11- داريوش شاه گويد : باز از آن پس نافرمانان گرد آمده به جنگ کردن عليه وي وان فرا رسيدند . سرزميني گندوتو نام در آنجا جنگ کردند . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا سپاه من آن سپاه نافرمان را بسيار بزد . از ماه وي يخن 7 روز گذشته بود آنگاه جنگ ايشان در گرفت .

بند 12- داريوش شاه گويد : پس از آن ، آن مردي که سردار آن سپاه بود که وهيزدات عليه وي وان فرستاده بود با سواران کم گريخت . به راه افتاد . دژي ارشادا نام در رخج از کنار آن برفت . پس از آن وي وان با سپاهي دنبال آنها رهسپار شد . در آنجا او مرداني که نزديک ترين پيروانش بودند گرفت [ و ] کشت .

بند 13- داريوش شاه گويد : پس از آن کشور از آن من شد . اين [ است ] آنچه در رخج به وسيله من کرده شد .

بند 14- داريوش شاه گويد : چون در پارس و ماد بودم باز دومين بار بابليان نسبت به من نافرمان شدند . مردي ارخ نام ارمني پسر هلديت او در بابل برخاست . سرزميني دبال نام در آنجا به مردم دروغ گفت [ که ] من نبوکدرچر پسر نبون هستم . پس از آن بابليان نسبت به من نافرمان شدند . به سوي آن ارخ رفتند ( گرويدند ) . او بابل را گرفت . او در بابل شاه شد .

بند 15- داريوش شاه گويد : پس از آن من سپاهي به بابل فرستادم . ويندفرنا نام پارسي بنده من او را سردار کردم . چنين به آنها گفتم : پيش رويد آن سپاه بابلي را که خود را از آن من نمي خواند بزنيد . پس از آن ويندفرنا با سپاهي رهسپار بابل شد . اهورا مزدا مرا ياري کرد . به خواست اهورا مزدا ، ويندفرنا بابليان را بزد و اسير آورد . از ماه ورکزن 11 22 روز گذشته بود . آنگاه آن ارخ را که به دروغ خود را نبوکدرچر مي خواند و مرداني که نزديک ترين پيروان او بودند گرفت . فرمان دادم آن ارخ و مرداني که نزديک ترين ياران او بودند در بابل به دار آويخته شدند .

بند 1- داريوش شاه گويد : اين [ است ] آنچه به وسيله من در بابل کرده شد .

بند 2- داريوش شاه گويد : اين [ است ] آنچه من به خواست اهورا مزدا در همان يک سال پس از آن که شاه شدم کردم . 19 جنگ کردم . به خواست اهورا مزدا من آنها را زدم و 9 شاه گرفتم . يکي گئومات مغ بود . او دروغ گفت چنين گفت : من بردي ي پسر کوروش هستم . او پارس را نافرمان کرد . يکي آثرين نام خوزي . او دروغ گفت چنين گفت : من در خوزستان شاه هستم او خوزستان را نسبت به من نافرمان كرد .

يكي ندئيت ب ئير نام بابلي . او دروغ گفت چنين گفت من نبوکدرچر پسر نبون ئيت هستم او بابل را نافرمان كرد .

يكي مرتي ي نام پارسي . او دروغ گفت چنين گفت: من ايمنيش در خوزستان شاه هستم . او خوزستان را نافرمان كرد .

يكي فرورتيش نام مادي . او دروغ گفت چنين گفت : من خش ثرئيت » از دودمان هوخشتر هستم . او ماد را نافرمان كرد .

يكي چي ثرتخم نام اس گرتي او دروغ گفت چنين گفت : من در اس گرت 12 شاه هستم از دودمان هوخشتر او اس گرت را نافرمان كرد .

يكي فراد نام مروزي . او دروغ گفت چنين گفت : من در مرو شاه هستم . او مرو را نافرمان كرد .

يكي وهيزدات نام پارسي . او دروغ گفت چنين گفت : من بردي ي پسر كوروش هستم . او پارس را نافرمان كرد .

يكي ارخ نام ارمني . او دروغ گفت چنين گفت : من نبوکدرچر پسر نبون ئيت هستم . او بابل را نافرمان كرد .

بند 3- داريوش شاه گويد : اين 9 شاه را من در اين جنگها گرفتم .

 

بند 4- داريوش شاه گويد : اين [ است ] كشورهايي كه نافرمان شدند . دروغ آنها را نافرمان كرد كه اينها به مردم دروغ گفتند . پس از آن اهورامزدا آنها را بدست من داد .هرطورميل من [ بود ] همانطور با آنها كردم .

بند 5- داريوش شاه گويد : تو كه از اين پس شاه خواهي بود خود را قوياً از دروغ بپاي . اگر چنان فکر كني [ كه ] كشور من در امان باشد مردي كه دروغ زن باشد او را سخت كيفر بده .

بند 6- داريوش شاه گويد : اين [ است ] آنچه من کردم . به خواست اهورا مزدا در همان يک سال کردم . تو که از اين پس اين نبشته را خواهي خواند آنچه به وسيله من کرده شده ترا باور شود . مبادا آن را دروغ بپنداري .

بند 7- داريوش شاه گويد : اهورا مزدا را گواه مي گيرم که آنچه من در همان يک سال کردم اين راست [ است ] نه دروغ .

بند 8- داريوش شاه گويد : به خواست اهورا مزدا و خودم بسيار [ کارهاي ] ديگر کرده شد [ که ] آن در اين نپشته نوشته شده است به آن جهت

بند 9- داريوش شاه گويد : شاهان پيشين را مادامي که بودند چنان کرده هايي نيست که به وسيله من به خواست اهورا مزدا در همان يک سال کرده شد .

بند 10- داريوش شاه گويد : اکنون آنچه به وسيله من کرده شد آن را باور آيد . همچنين به مردم بگو ، پنهان مدار . اگر اين گفته را پنهان نداري به مردم بگويي اهورا مزدا دوست تو باد و دودمان تو بسيار و زندگيت دراز باد .

بند 11- داريوش شاه گويد : اگر اين گفته را پنهان بداري ، به مردم نگويي اهورا مزدا دشمن تو باشد و ترا دودمان مباد .

بند 12- داريوش شاه گويد : اين [ است ] آنچه من کردم . در همان يک سال به خواست اهورا مزدا کردم . اهورا مزدا مرا ياري کرد و خدايان ديگري که هستند .

بند 13- داريوش شاه گويد : از آن جهت اهورا مزدا مرا ياري کرد و خدايان ديگري که هستند که پليد نبودم . دروغگو نبودم . تبهکار نبودم . نه من نه دودمانم . به راستي رفتار کردم . نه به ضعيف نه به توانا زور نورزيدم . مردي که دودمان من همراهي کرد او را نيک نواختم . آن که زيان رسانيد اورا سخت کيفر دادم .

بند 14- داريوش شاه گويد : تو که از اين پس شاه خواهي بود . مردي که دروغگو باشد يا آن که تبهکار باشد دوست آنها مباش . به سختي آنها را کيفر ده .

بند 15- داريوش شاه گويد : تو که از اين پس اين نپشته را که من نوشتم يا اين پيکرها را ببيني مبادا [ آنها را ] تباه سازي . تا هنگامي که توانا هستي آنها را نگاه دار.

بند 16- داريوش شاه گويد : اگر اين نپشته يا اين پيکرها را ببيني [ و ] تباهشان نسازي و تا هنگامي که ترا توانايي است نگاهشان داري ، اهورا مزدا ترا دوست باد و دودمان بسيار و زندگيت دراز باد و آنچه کني آن را به تو اهورا مزدا خوب کناد .

بند 17- داريوش شاه گويد : اگر اين نپشته يا اين پيکرها را ببيني [ و ] تباهشان سازي و تا هنگامي که ترا توانايي است نگاهشان نداري اهورا مزدا ترا زننده باد و ترا دودمان مباد و آنچه کني اهورا مزدا آن را براندازد .

بند 18- داريوش شاه گويد : اينها [ هستند ] مرداني که وقتي من گئومات مغ را که خود را بردي ي مي خواند کشتم در آنجا بودند . در آن موقع اين مردان همکاري کردند پيروان من [ بودند ] ويدفرنا پسر وايسپار پارسي ، اوتان نام پسر ثوخر پارسي ، گئوبروو نام پسر مردوني ي پارسي ، ويدرن نام پسر بگابيگ ن پارسي ، بگ بوخش نام پسر داتووهي پارسي ، اردمنيش نام پسر وهاگ پارسي .

بند 19- داريوش شاه گويد : تو که از اين پس شاه خواهي بود دودمان اين مردان را نيک نگهداري کن .

بند 20- داريوش شاه گويد : به خواست اهورا مزدا اين نپشته را من [ به طريق ] ديگر [ نيز ] کردم . بعلاوه به [ زبان ] آريايي بود هم روي لوح هم روي چرم تصنيف شد . اين نپشته به مهر تأييد شد . پيش من هم نوشته هم خوانده شد . پس از آن من اين نپشته را همه جا در ميان کشورها فرستادم مردم پذيرا شدند .

منبع:

  • - مهدی آبادی - سازمان میراث فرهنگی . پروژه‌های بزرگ بیستون و طاق بستان

 

ادامه نوشته

اقوام كرد و ويژگيهاي فرهنگي  2

فهرست مطالب

عنوان                                                           صفحه

اقوام كرد و ويژگيهاي فرهنگي.. 2

1- ايلات كرد آذربايجان.. 3

2- ايلات كرد مناطق كردستان و كرمانشاهان   3

غذاهاي تابستاني:.. 6

غذاهاي زمستاني:.. 6

پوشاك مردان عبارت است:.. 7

پوشاك زنان عبارت است:.. 7

1- هوره يا گوراني:.. 8

2- چريكه، لاوژ يا لاوك و يا بيت:   8

تاريخ شهر سقز – مساجد – زيارتگاهها و محله‌هاي آن   10

مساجد سقز.. 12

زيارتگاهها.. 13

تأسيس خانقاه نقشبندي در سقز و چگونگي آن   13

متن اجازه‌نامه مرحوم حاج شيخ مصطفي قدس‌سره‌العزيز   14

تاريخ.. 18

فتنه سالارالدوله و سقز.. 28

نيم‌نگاهي به روستاي قپلانتو (قاپلانتو) و مسائل مربوطه   30

منابع:.. 38

 

 

 


اقوام كرد و ويژگيهاي فرهنگي

كردان از نظر تعداد در شمار مهمترين ايلات بشمار مي‌روند شامل طوايفي معتبر مانند مكري، گوران، كلهر، سنجابي، قبادي، زعفران‌لو، شادلو مي‌باشند كه قسمت اعظم آنان در منطقه وسيعي از شمال غرب و غرب ايران در سر حدات تركيه و عراق از جنوب ماكو تا شمال لرستان الي خوزستان سكونت دارند و مراكز عمده شهري مانند تمامي كردستان و كرمانشاهان و غرب درياچه اروميه در قلمرو كردها قرار دارد. كردهاي ايران همه از يك ريشه و نژاد آريايي هستند. از حيث نژادي كردها را مي‌توان خالص‌تر از ساير گروههاي زباني دانست و پاره‌اي از خصوصيات قديم جسماني ايرانيان را در آنها مي‌توان يافت.

زبان آنها از بازمانده زبانهاي اصيل كهن ايراني است و در بخشهاي مختلف فرق مي‌كند اما دو لهجه اصلي «كردي سنه» و «كردي مكري» از ديگر زبانها رايج‌تر است. كردها به زندگي كوچ‌نشيني و يكجانشيني عادت دارند، دسته‌اي از كردها طي دو قرن اخير تدريجاً يكجانشين شده‌اند و كوچ‌نشيني با حيوانات كمتر در آنها ديده مي‌شود. كوچ‌نشينان كرد غالباً سني مذهل و در مقايسه با ديگر ايلات ايران آزادترند.

دومرگان از نظر نژادي كردان كوچ‌نشين مكري را چنين توصيف مي‌كند «مردمي هستند زيبا با قد متوسط و شانه عريض و سينه سنگين برآمده داراي اندامي متناسب و كله‌اي كوچك، موهايشان سياه كمي مجمد، پيشاني بلند، بيني عقابي، چشمها درست برنگ سياه تند، با ابروهاي پرپشت و گونه‌هاي برجسته و گلگون، اين مردم بشره‌اي غالباً گندمگون و ريشي سياه و كم‌پشت دارند.»

پوشاك مردم را نيم‌تنه پنبه‌اي با شلواري بسيار گشاد و پيراهني با آستين فراخ و بلند تشكيل مي‌دهد. روي كت آنها ميله‌دوزي شده منديلي به سر مي‌نهند زنان كرد با دامني كوتاه و نيم‌تنه ميله‌دوزي شده و شب كلاه ظريف از خوش پوشترين زنان ايلات محسوب مي‌شوند.

طي نيم قرن اخير تحولات بسياري در قلمرو سكونت و طرز زندگي كردها پديدار گشته است، جمعيت كثيري از كردهاي كوچ‌نشين به شهرها جلب شدند.

ايلات كرد را در طول قلمرو جغرافيايي آنها بعلت تفاوتي كه با هم دارند مي‌توان به دو دسته تقسيم نمود:

1- ايلات كرد آذربايجان

2- ايلات كرد مناطق كردستان و كرمانشاهان

ايلات دسته اول از شمال به جنوب عبارتند از: جلالي (در اطراف ماكو)، ميلان (درخوي)، ثلاث (در شمال شاهپور)، شكاك (در جنوب شاهپور)، بيكزاده (در رضائيه)، قره‌پاپاخ (در جنوب نقده)، منگور (در مهاباد) كه بيشتر آنها در تماس با تركها مي‌باشند.

ايلات دسته دوم يعني ايلات مناطق كردستان و كرمانشاهان شامل ايلات منطقه سقز و طوايف اطراف مريوان، اورامان، ديواندره، سنندج، كامياران، ايل جوانرود كرمانشاه،‌ سنقر كليايي احمدوند، گوران قلخاني، ايل سنجابي‌ها، گوران‌ها،باباخاني‌ها، فتح‌ علي‌بيگي‌ها و كماسي‌ها بيشتر از ديگران شهرت دارند. سنجابي‌ها كه در ماهي‌دشت سكني دارند بيش از هر ايل ديگر مردم به را به زراعت و يكجانشيني تشويق نمودند تا جايي كه امروزه بسياري از مراتع قديمي اين منطقه زير كشت درآمده و از انبارهاي مهم غله ايران محسوب مي‌شود و حدود 160 ده آبادي در آن واقع است. در سقز و بانه و سردشت ايلاتي چند سكونت دارند كه ايل جاف در بخش جنوبي آن بايد نام برد.

بطور كلي تمايلات و عشاير كرد كوچنده و كردهايي كه بصورت يكجانشين در شهرها و روستاها زندگي مي‌كنند از چند وجه داراي خصوصيات مشترك و جالب توجه مي‌باشند، مسكن كردها، غذا، بازيها، آداب و رسوم و فولكلور هر كدام حاوي نكات بسيار زيبايي است كه در جاي خود به بررسي هر كدام مي‌پردازيم:

عشاير و مردم كرد خانه را به هر شكل و صورت مال مي‌نامند يك مال از قسمتهاي زير تشكيل شده است.

1- نيشتمان (Nisht-man) اتاق بزرگي كه شامل دو قسمت است، قسمت عقب اجاق و انبار آذوقه است، در اين محل براي نگهداري آرد، غلات و حبوبات از كنوKano و براي نگهداري روغن از هيزه (Hiza) (خيك) استفاده مي‌كنند. قسمت جلو كه با نمد يا گليم مفروش است محل نشستن، غذا خوردن و خواب خانواده است. پدر و مادر با فرزندان همگي در اين اتاق زندگي مي‌كنند، روي زمين غذا مي‌خورند و روي زمين مي‌خوابند.

2- ميوان خان (Mivan-khan) ميوان خانه از نيشتمان كوچكتر است با گليم يا قاليچه مفروش مي‌گردد.

3- برهيوان (Bar-hayvan) اتاق نشيمن پاييزي

4- كادان (Ka-dan) انبار علوفه

5- گوور (Gawor) طويله

6- گل‌خان (Gol-khan) آغل

7- تپال دان (Tapaldan)

8- كُلانه (Kolana) مرغ‌دان

9- كنه‌لان (Kana-Lan) جاي نگهداري مشكهاي آب

بازيل تيكيتين كردشناس معروف در كتاب كردها نيز بخشي را به مسكن و انواع آن اختصاص داده و به توصيف هر دو نوع مسكن (خانه- سياه‌چادر) پرداخته است كه عيناً نقل مي‌شود. بطور كلي خانه مشتمل دو قسمت اصلي است.

قسمت اول كه خودشن آنرا كولان Koulan مي‌نامند نوعي دالان يا راهرو است كه در آن كوزه‌هاي آب و هيزم و مواد سختي ديگر، جاروب و غيره نگاه مي‌دارند و انبار تابستاني يا ذخيره  ( كوچيك Koutchik) نيز در همانجا واقع شده است. قسمت دوم اتاقي است كه در آن زندگي مي‌كنند. در وسط آن تنور قرار دارد كه به شكل كوزه بزرگي در زمين تعبيه شده است. در سمت راست در ورودي و در سرتاسر طول ديواره اتاق، سكوي باريكي از گِل كه با نمد يا گليم فرش شده و روي آن تشكچه‌هاي كوچكي بنام دوشكي رونيشتني براي نشستن بروي آن مي‌گذارند. روبروي در ورودي، چسپيده به ديوار اتاق نوعي چهارپايه پهن از تخته قرار دارد كه روي تيرهايي  (Kouline) كوبيده‌ شده‌اند و روي آنها رختخوابهاي اعضاء خانواده را مي‌گذارند و آن را با يك گليم مي‌پوشانند، در زير چهارپايه هم مشكهاي كره‌زني، گوشت قورمه، كره، پنير و كشك نگاه مي‌دارند.

مردان عموماً روي تشكچه‌ و زنان و كودكان در سمت چپ تنور و در كنار كدبانوي خانه مي‌نشينند، جلوي كدبانو سه پايه‌اي قرار دارد بنام (Sekoutche) با ديگ غذا. در زمستان روي تنور كرسي مي‌گذارند و روي كرسي لحاف مي‌اندازند و همه اعضاي خانه زير كرسي دورتادور آن مي‌خوابند.

اما سياه‌چادر، چادرهاي ايلات چادرنشين، منزلهاي سبك و قابل حمل و نقل هستند كه آنها را به آساني بر مي‌چينند و بر پشت حيوانات باركش به هر جا كه بخواهند حمل مي‌كنند چادرهاي كردان از تكه پارچه‌هاي سياه و درازي كه از موي بر بافته و بهم دوخته‌ شده‌اند تشكيل يافته كه به آن «رش‌مال» يعني خانه سياه مي‌گويند درون چادر با فرشهاي زيبا و مجلل مفروش شده‌اند.

چادرهاي بزرگ مخصوصاً بوسيله تجير (نوعي حصير) به اتاقكهايي تقسيم مي‌شوند، هميشه يكي از اتاقها به زنان اختصاص دارد و اتاقي هم مختص رييس خانواده است. بقيه قسمتها پر است از فرش، بالش، لوازم خانه و ظروف آشپزخانه.

اما كردان غذاهاي متنوعي دارند كه در زير نمونه‌اي از غذاهاي رايج در بين قوم كرد آورده مي‌شود:

غذاهاي تابستاني:

- نان و دو، (نان و دوغ) غذاهاي عمومي و همگاني عشاير و روستاييان كرد است.

- كلانه، (Kalana) از خمير و پياز با نوعي گياه معطر صحرايي موسوم به پيچك و كره مي‌سازند كه از بهترين غذاهاي مقوي است.

- سير و ماس، (ماست) نان و سير را در دوغ كهنه موسوم به دوچن تريد كرده و روغن داغ روي آن مي‌ريزند.

- پلاو، برنج رسمي با عدس و يا كشمش

- قاورمه، گوشت قيمه شده را با پياز سرخ مي‌كنند.

غذاهاي زمستاني:

- دوينه، (Dovina) از گندم خرد شدة (بلغور) پخته و دوغ ترش و گياهان معطر درست مي‌كنند (به اصطلاح اهالي كرمانشاهان و سنندج «ترخينه»)

- شلم، (Shalam) از گندم خرد شده شلغم و دانه انار درستي مي‌كنند.

- نيسك، (Niske) آش عدس

- دانه كُلانه، آش گندم و نخود

- بله چه نيسك (Bala-ca-Niske) از عدس و كدوي شيرين درست مي‌كنند.

- سيف ورون (Sife-u-Ron) سيب‌زميني پخته را با پياز و روغن سرخ مي‌كنند.

- پلاوگوشت، برنج رسمي (گرده) با گوشت، مخصوص روزهاي عيد بويژه نوروز.

كردها مشروبات و نوشيدنيهايبسيار متنوعي دارند كه از آن جمله دوغ و چاي، كردها همانند همه مردم ايران از مصرف كنندگان بزرگ چاي و قند هستند و در اين باره حكايتي دارند. كردها

كردها مانند ساير اقوام ايراني از پوشاك ويژه و زيبايي سود مي‌برند كه هر كرد موظف است بعنوان نمادي از فرهنگ ديرين خود به رعايت كامل آن اقدام كند.

پوشاك مردان عبارت است:

از كوا (قبا) يا كولچه‌‌كه‌كت بلندي است بدون دكمه با دو جيب بزرگ.

چوخه يا چوخا، شبيه قباولي كوتاه كه از موي بز بافته مي‌شود و از پوشاك قديمي اكراد است.

فرجي(Faraji) پوشاكي از جنس نمد با آستين بلند.

سخمه (Soxma) جليقه

رانك (Ranok) شلوار مخصوص چوخه

كراس، پيراهن مردانه

كوش (Kovsh) كفش، كلاش و گيوه

كويره‌وي (Kavirawi) جوراب

سَروَن (Sarvan) سربند پارچه‌اي براي مردها و زنها

پوشاك زنان عبارت است:

دژمال (Dezmal) سربند(روسري) از پارچه بسيار نازك با پولك‌دوزي

ركجي (Rakaji) پيراهن گلدار زنانه بلند با دامن گشاد تا روي پا

بشتينه(Beshtina) لچك- روسري

كلاخي (Kelaxi) سربند ابريشمي از بافته‌هاي يزد

شه‌ده (Sada) پارچه مربعي با رنگهاي سياه و سرمه‌اي

كولوانه (Kolvana) پارچه‌اي كه از پارچه ضخيم مربع كه به دور گردن مي‌بندند.

كلاوزر (Kolavzar) از پارچه‌هاي مختلط رنگين يا زري سبز و به شكل نيم‌دايره با منجوق‌هاي طلايي در لبه آن، با يك رشته سكه يا نقره آن را مزين مي‌سازند.

به غير از وارد ذكر شده كردها داراي فرهنگ و ادبيات شفاهي (فوللور) بسيار قوي و موسيقي و مراسم پايكوبي بسيار ريشه‌داري مي‌باشند. فولكلور كردي يعني آن دسته از آثار منظوم و يا منثور (داراي سجع) كه بدون اينكه بر صفحه كاغذ رقم زده باشد سينه به سينه از نسلي به نسل بعد منتقل مي‌گردد و غالباً گوياي آداب و رسوم و معتقدات و نظامات اجتماعي است كه از اين قبيل‌اند:

1- هوره يا گوراني:

به معني منظومه‌هايي به گويش گوراني يا اورامي كه بصورت شفاهي، تنها از راه شنيدن باقي مانده‌اند و بيانگر داستانها، قهرمانيها، عاشقي‌ها و حماسه‌هايي هستند كه سراينده آن معلوم نيست و خواننده آن را هوره‌خوان مي‌نامند از هوره‌هاي حماسه‌اي مشهور داستان رستم و سهراب، رستم و اسفنديار و جنگ نادرشاه با قوچال پادشاه ترك و شكست عثماني‌هاست كه كردها در اين جنگ نقش عمده‌اي داشته‌اند.

2- چريكه، لاوژ يا لاوك و يا بيت:

منظومه‌هاي عشقي و قهرماني به گويش كردي كرمانج (گويش مردم مهاباد و سقز در ايران و آگره – دهوك و زاخو در تركيه) سروده‌ شده‌اند. خواننده آنها را گوراني بيژ يا گرواني چوين مي‌نامند.

چريكه‌ها از حيث قصه و داستان آهنگ بسيار غني‌اند، اين منظومه‌ها از دلهاي پاك كردهاي ساده كوهستان برخواسته‌اند و سراينده و تاريخ سرودن آنها معلوم نيست و سينه به سينه از نسلي به نسل بعد منتقل شده‌اند در اين قبيل ادبيات شفاهي نه تنها نشاني از ذوق و هنر شاعري و قصيده پردازي وجود دارد بلكه محتواي آن را آداب و سنن ايلي وقوانين عرفي، عادت اجتماعي، قهر و غضب، مهر و عطوفت و رفتارهاي جمعي نيز در بر مي‌گيرد. كه بصورتي بديع و ظريف در قالب نفرين و ناله‌هاي عاشقانه ناسازگاري مشهود بين خوي و سرشت كوه‌نشينان و ساكنان است، خرافات و باورهاي بي‌پايه، شرح مناظره، نكته‌هاي عجيب مربوط به حكمت وحدت و موضوعات بسيار متنوع ديگر در آنها مي‌توان يافت كه هر يك درخور توجه است.

نيكتين درباره اشعار كردي مي‌نويسد: غناي اشعار كردي بستگي نزديك به مزيني دارد كه كردان بر همسايگان خود يعني تركان مسلمان و ارمنيان مسيحي دارند.

در كنار اين امر رقص كردي نيز از اهميت ويژه‌اي برخوردار است رقصهاي گروهي كه زنان و مردان در كنار يكديگر به رقص و پايكوبي مي‌پردازند در اينجا بي مناسبت نيست به نمونه‌اي از گزارش سيسيل چي‌ادموندز درباره رقص كردي كه خود ناظر بوده و به توصيف آن پرداخته است اشاره مي‌شود.

من اطلاعي از موسيقي يا رقص ندارم تا توصيف رضايت بخشي از چوپي سليمانيه بدست دهم تا آنجايي كه مي‌ديدم به رقص روستاييان ساير نقاط كردستان و غرب ايران و بخش آسياي تركيه شبيه بود يا خود عيناً همان بود. اين رقص انواع مختلف دارد و من درست نمي‌دانم كه آيا اين اختلاف در آهنگ حركت پاهاست يا در موسيقي و يا در الفاظ ترانه‌اي كه آهنگ را همراهي مي‌كند. اما وجه مشترك همه اين است كه رقصندگان صفي را تشكيل مي‌دهند و دستهاي همديگر را در محاذي تهيگاه مي‌گيرند. موسيقي رقص را گاه و يك گاه چند سرنازن (زرناژين Zurnazhen) و دهل‌زن تأمين مي‌كنند نفر آخر سمت راستي صف، «سرچوپي‌كش» است و او و نفر آخر صف به آهن رقص، دستمالهايشان را تكان مي‌دهند. رقص مشتمل بر يك رشته حركاتي است كه موجب مي شود صف به پيش و پس و به چپ و راست بود معمول‌ترين هيأت رقص رونيه (Rheyne) است در اين رقص، خطي كه رقصندگان تشكيل مي‌دهند، بخشي از داريره‌اي است كه كم‌كم پيچ و تاب مي‌خورد، آنقدر كه هر رقصنده‌اي يك يا چند دور گشته باشد.

ساير انواع رقصي كه در جاها و اوقات مختلف ديده‌ام عبارتند از سه په‌يي (سه پا) و ميلانه كه در آن رقصندگان شانه‌هاي خود را به شانه‌هاي يكديگر مي‌سايند. شيخاني كه رقصي است تند همراه با جست و خيز.

تاريخ شهر سقز – مساجد – زيارتگاهها و محله‌هاي آن

شهرستان سقز در استان كردستان ايران واقع شده بديهي است برابر تقسيمات كشوري نام استان كردستان تنها شامل چند شهر كردستان مي‌شود و گر نه شهرهاي كردنشين چون سلماس و خوي و ماكو و حواي اروميه و اشنويه و لاجان و نقده و پيرانشهر و سردشت و مهاباد و بوكان و باختران و روانسر و پاه و نوسود و قصر شيرين و كرند و صحنه و سرپل‌زهاب و ماهيدشت و ... شهرهاي كردنشين مي باشند لاكن از حيث تقسيمات كشوري تابع استانهاي آذربايجان غربي و باختران هستند امروزه، استان كردستان ايران تنها شامل شهرهاي سنندج، سقز، مريوان، قروه، ديواندره، بيجار، كامياران و بانه مي‌باشد كه سقز از حيث جمعيتي دومين شهر استان پس از سنندج مي‌باشد.

حدود جغرافيايي شهر محدود است از شرق به ديواندره از جنوب به بانه و غرباً به بوكان و شمالاً به حدود تكاب و ميآندوآب فاصله سقز تا سنندج بيش از 190 كيلومتر و مسافت آن تا تهران 691 كيلومتر مي‌باشد و از طريق جاده آسفالته سقز – بيجار – زنجان به تهران وصل مي‌شود اين شهرستان 21 دقيقه و 48 ثانيه با تهران فاصله ساعتي داشته و ارتفاع آن ز سطح دريا 1474 متر مي‌باشد هواي سقز متغيير و غالباً زمستانها بسيار سرد و تاربستانها در روز گرم و شبها بسيار خنك است. زبان مردم سقز كردي سوراني بوده اين شهرستان داراي هشت بخش است كه عبارتند از ميرده- ترجان- تيلكو – خورخوره- سرشيو- مرخوز – زيويه –گلتپه.

بافت شهر سقز در قديم در ناحيه مركزي كنوني شهر بوده و بتدريج در اطراف و اكناف و تپه‌ها و مزارع مجاور شهر به آن ضميمه شده‌اند، دورادور شهرستان سقز را كوههاي نه چندان بلند بمانند ديوار قرار گرفته‌اند، از جنوب كوه روش دژگاه از غرب كوه بنفشه و آلمه‌لو و از شمال كوه قهرمان و ملامحمد و تاوخ‌قران و از شرق كوه كيله‌تو و حاج‌تاوه قرار دارند. لاكن در ناحيه سقز چند كوه مشهور و پر خير و بركت هستند كه از ديرباز محل چراي احشام بوده و روستائيان در سابق تمام فصل تابستان آباديهاي خود را ترك و با برپا كردن چادر و ساختن كپر در اين كوهستانها به پرورش دام و بهره‌برداري از احشام مشغول بودند. مشهورترين اين كوهها عبارتند از نيكروز و يادگار و استاد مصطفي و قره‌قاو و ميرگه‌نخشينه و سرده كوهستان در بخش گه‌ورك و بختيار و آژوان و تاقه‌ره‌ش در سرشيو و كوه‌چهل‌چشمه در خورخوره و عبدالرزاق در تيله‌كوه. رودخانه‌هاي اصلي سقز عبارتند از زرينه‌رود و جغتو  و خورخوره كه زرينه‌رود در جوار سقز بنام رودخانه رودخانه سقز ناميده مي‌شود و از كوههاي خان و كوههاي گورك سرچشمه مي‌گيرد در فاصله پانزده كيلومتري سقز رودخانه جغه‌تو از كنار آباديهاي قلعه جوقه و درگاه‌سليمان و آدينان بطرف سد شهيد كاظمي مي‌رود و پس از ان رودخانه خورخوره سرچشمه گرفته و از كنار رستمان و سنته بطرف كريم‌آباد مي‌رود و اين رودخانه‌ها در پايين‌تر از آباديهاي قلعه‌كهنه و قلندر در جنوب سقز با هم برخورد كرده و جمعاً به سد شهيد كاظمي مي‌ريزند.

در اين رودخانه‌ها انواع ماهي سفيد و قزل‌آلا و اوزون  برون بوفور يافت مي‌شوند كه اخيراً در درياچه سد نيز تخم انواع ماهي را پراكنده و ماهيهاي پرورشي گوناگون توليد مي‌شود.

محله‌هاي شهر سقز عبارتند از: سرپچه – ناوقلعه – چنارستان – كاظم‌خان – بردبران – شريف‌آباد – بهارستان – جوتياران – حاجي‌آباد – سيلو – شافعي – كريم‌آباد – شهدا – صالح‌آباد – سرقبران – مسجد حضرت عمر- شهيدشلتوت – بلوار – كاني‌گرمكاو- سبورآباد – هياز بيگ – قصابخانه – شيوي رجب – قه‌وخ.

مساجد سقز

شهرستان سقز از ديرباز شهري بوده حاكم‌نشين كه يك اقليت قابل توجه يهودي را درخود داشته است. اصل شهر سقز در قديم محدود بود از شرق به جلو حسينيه كنوني سقز و از شمال به مرقد پيرغذائي و از جنوب به طاقه ره‌ش در كنار مسجد كنوني شيخ مظهر و از غرب به كاخ حاكم كه قسمت جنوبي آن يهودي نشين بود و اقليت ديني كه از هزاران سال پيش در سقز بودند براي خودشان محله و گرما به مخصوص و عبادتگاه و گورستان داشتند لاكن با تشكيل دولت غاصب اسرائيل اين يهود يان نيز به بهانه اينكه از سوي مسلمانان مورد اذيت و آزار قرار مي‌گيرند با فروش اموال و املاك و دكاكين خود، سقز را ترك و راهي اسرائل شدند و چند خانواده هم كلاً يا بعضاً به دين اسلام گرويده و كماكان در سقز مانده و كيش باستاني خود، را ترك كردند و در اين شهري با اين مساحت كه گفته شد مساجد قديمي دومناره و ديمه‌كاران و جامع وجود داشته كه قدمت مسجد دومناره به دوران افشاريه و زنديه بر مي‌گردد و ساختمان مسجد و مناره‌ها و حوض وضوي آن به صورت قديمي تاكنون پابرجاست لاكن مسجد جامعه و ديمه‌كاران تخريب و با همت مردم مسلمان سقز و منطقه بازسازي شده‌اند پس از آن مساجد حاج شيخ‌ابراهيم كه بعداً به شيخ مظهر تغيير نام داد و مسجد ملاابراهيم و خانقاه مرحوم حاج شيخ مصطفي و خانقاه شيخ‌علاالدين و تكيه بابا شيخ از قدمت بيشتري برخوردارند ساير مساجد سقز عبارتند از: پيرغزائي- حاج حكيم- حاج صفري- حاج ارجمند- حاج جليل- مسجدالنبي- دارالسلام- شافعي- حضرت عمر- حضرت ابوبكر- حضرت ابراهيم- حضرت اسماعيل- حضرت خديجه- حضرت عايشه- خلفاي راشدين- دارالصفا- فاروقيه- كاني‌گرمكاو- حاجي كمالي- نبي‌اكرم و ...

مسجد جامع سقز كه توسط مجيدخان سردار در عهد ناصرالدين شاه قاجار بنا شده بود بعلت قدمت و كمبود جا در سال 1362 اخراب و در همان محل با كمك مردم و ياري مسئولين دولتي مسجد جامع با شكوه كنوني در زمان امامت امام جمعه ملاعبداله محمدي بنا گرديده است.

زيارتگاهها

در داخل و اطراف شهرستان سقز چند زيارتگاه وجود دارند كه مردم مسلمان هر كدام براي نيايش و دعا و حتي استدعاي شفا به آنجاها مي‌روند و به عبادت و نيايش مي‌پرازند. در داخل سقز زيارتگاهها عبارتند از چند قبر قديمي كه طبق روايات به اصحاب پيامبر(ص) و مجاهدين صدراسلام تعلق دارند و آنان در راه غزا و جهاد شهيد شده‌اند اين مقابر عبارتند از: پيرغزايي- پيرمكائيل- پيرمحمد- پيرشلالي- شخص كبودسوار و نيز قبور مشايخ نقشبندي و قادري كه عبارتند از مرقد حاج شيخ مصطفي و تكيه باباشيخ در اطراف سقز و نيز آرامگاه يكي از صحابه بنام پيريونس در روستائي بهمين نام و در جنوب سقز زيارتگاه بيماران و حاجتمندان است همچنين آرامگاه امام در كوهي بهمين نا در سنته و سلطان در اطراف آبادي چاغرلو و مرقد حضرت شيخ حسن مولانا با وي در آبادي مولاناآباد و شيخ ابراهيم بستي در روستاي بست و شيخ عبدالقادر در دوزغدره از اماكن متبركه و زيارتگاهاي سقز مي‌باشند.

تأسيس خانقاه نقشبندي در سقز و چگونگي آن

پس از اينكه مولانا خالد نقشبندي از سفر هندوستان بازگشت و از دست شاه عبداله دهلوي خرقه گرفت وارد سليمانيه كردستان عراق شد و بتربيت مريدان پرداخت كه از جمله مريدان و ياران او حضرت شيخ عثمان سراج‌الدين بود كه آن حضرت پس از مهاجرت مولانا به دمشق، مكتب تصوف را در ناحيه اورامانات رواج داد و خانقاه او در بياره و تويله تأسيس گرديد كه از جمله مريدان و خلفاي آن سالك راه حق، مرحوم حاج شيخ مصطفي جوانرودي بود كه ايشان از دست حضرت شيخ عثمان خرقه گرفت و با فرمان زير عازم سقز گرديد.

متن اجازه‌نامه مرحوم حاج شيخ مصطفي قدس‌سره‌العزيز

الحمد لمن جعل اولياء هذاه الطريق و صيرالاقتداء بهلاهم بدرقه السالكين في‌المسالك التحقيق و الصلواه و السلام علي من من‌اله سبحانه علينا و هدانا الي صراط السوي باتباعه و علي آله و صحبهه و عترته و جميع امته و اتباعه و بعد... بعلماء عالمين و حكام باعزو تمكيني و ساير مسلمين و قفناالله و اياهم علي ترويج الدين المبين و التسنن حضرت سيدالمرسلين صلواه و سلامه عليه و علي من يول اليه الجمعين الي يوم الدين. پس از دعاي با صدق قرين و سلام صفا آئين عرض و اعلام مي‌شود كه قال – النبي صلي‌اله وسلم (الدين انصيحته) يعني بناي اساس دين بر خيرخواهي مسلمين است. لهذا بر كسي كه بمذاق جان مزه‌اي از شربت خوشگوار معرفت چشيده باد لازم و فرض عين است كه نصيحت و تربيت را مهما امكن از طالبان حق دريغ ننمايد و بهر چه ميسر شود رشته پاي دل ايشانرا بگشايد علما به تبليغ احكام شريعت مكلفند و امراء به تمهيد قوانين عدالت و رعيت پروري و تأييد اهالي شريعت‌غرا مشرف به عرفا به هدايت به هدايت و ارشاد و عباد بر طريق سداد موظف... اين سه طايفه كه مدار كار دين به جهد ايشان است اگر با هم متفق‌الكلمه باشند باعث مزيد سعادت است اين حقير مسكين كه خاك قدم اهل معرفت و جارو به كش آستان ارباب حق اليقينم، مهما امكن به آنچه مأمورم از خدمت طالبان طريق و راهنمائي سالكان مسالك تحقيق كوتاهي نكرده‌ام و الحمدالله جمعي را بطريق جذب و سلوك براه و جاده سلوك كشيده، روي بطرف حق كرده وبيضه استعداد ايشان را زير بال تربيت نهاده و پرورده‌ام تا كه ببال همت پرواز كرده روي عروج به آشيان حقيقت جامعه نهاده‌اند و باز از آنجا، باز صفت رجوع كرده به سير قهقراي جهت شكار كردن مرغان ديگر پر گشاده‌اند منجلمه آنان كه به اين خصيصه ممتازند و بتاج قبول و وصول و عروج و نزول و اجازه خلافت ممتاز، برادر طريق و راهرو راه تحقيق، صاحب اعتقاد و ارادت و خلوص و صدقو صفا، فرزند معنوي شيخ مصطفي است كه بعد از اكتساب علوم ظاهره وافره كمند جذبه من جذبات الحق او را به صحبت اين حقير كشيد و از مي خمخانه الست كه در بزم‌الارواح جنور مجنده از آن چشيده از نشائه آن هنوز مست بود چند ساغري چشيد، توجهات بسيار يافته است و بنظرات كثيره مشرف گرديده، لطايفش از بند تعلق شت برون آمده و بسوي حقيقت جامعه شتافته، جذب را با سلوك جمع ساخته و رجوع را با عروج ختم نموده واجد فاقد و واصل مهجور است، بالاخره حقير وي را جهت ارشاد ساير عباد و راهنمائي به سوي طريق سداد . مجاز مأذون و مجبور و مأمور نمودم كه بوجهي كه خود تلقين يافته و بطريقي كه خود در آن شتافته بعد از استخاره و شرح صدر، طالبان حق را تلقين كرده و بحق دلالت نمايد و به توجه و نظرات خاصه چنانكه متعارف بزرگان اين خاندان است زنگ حجاب را از دلها بزدايد و پرده نقاب را از روي جانها بگشايد، وصيت من با وي و ساير اجازت يافته‌گان اينست كه نيت را در اين عمل خير بكلي صحيح و سالم دارند و تتبع سنن سنيه و عمل بعزيمت را كه شرط راه بزرگان اين خاندان است فرض ذمه خود شمارند و نصيحت تا جان ايشان اينكه مراعات حرمت و چشمداشت ادب را مرضي پيران، شناسند تا كه دروازه سلوك مفتوح گردد و كان ذالك علي‌الله يسيرا و لاحول و لا قوه الا بالله العلي‌العظيم و صلي الله علي سيدنا محمد و آله و صحبه وسلم. عثمان النقشبندي الخالدي .

مرحوم حاج شيخ مصطفي با مجوز فوق وارد سقز شد، مشهور است كه آنحضرت هميشه مجذوب بوده و بدعوت يكي از رجال سقز در مسجد ديمه‌كاران ساكن مي‌شوند اما هر گاه نام (عثمان) يعني مرشد او بگوشش مي‌خورده مجذوب مي‌شده و صيحه زنان در كوي و برزن سماع مي‌فرموده اما عده‌اي او را درك نكرده و كودكان وي را مسخره كرده‌اند بطوريكه هر بار عده‌اي نوجوان جهت سرگرمي جلو ايوان مسجد جمع شده و بيهوده نام عثمان سر داده‌اند شيخ نيز با شنيدن نام مرشد سماع را از سرگرفته و صيحه زنان راهي كوه و بيابان شد و بر اثر اين اعمال، شخصي كه او را به ديمه‌كاران برده بود پشيمان مي‌شود و از وي روي گردان شده چون لابد او را ديوانه پنداشته، مرحوم شيخ قدس سره پس از آن تحت حمايت مرحوم حاج صالح، بزرگ خاندان صالحي كنوني سقز قرار گرفته، حاج صالح، بزرگ خاندان صالحي كنوني سقز قرار گرفته، حاج صالح از رجال خوشنام و مردان خير شهر ما بوده و بكار بازرگاني اشتغال داشته  از تمكن مالي برخوردار بوده، به دستور حاج صالح قطعه زميني را كه شامل خانقاه كنوني و حمام شيخ و بازاز شيخ كنوني است به احداث خانقاه اختصاص مي‌دهند و شخص حاج‌صالح با قافله عازم سقز تجارتي شده مرحوم شيخ مي‌فرمايند كه ترا دعا خواهم كرد و مشهور است در اين سقز سود سرشاري برده سپس با ياري حاج صالح و مردم سقز و اطراف خانقاه حاج شيخ مصطفي احداث و داير مي‌گردد مرحوم قاضي ملامحمدكريم شيخ‌الاسلامي متخلص به (كوثر) شاعر و عالم و قاضي گرانمايه كردستاني در بناي خانقاه اين شعر را سروده كه بر قطعه سنگي تحرير و در ديوار غربي داخل خانقاه نصب گرديده است.

ياد باد آندم كند چون همت پيري ظهور

                    شاهد مطلوب آيد جلوه‌گر از راه دور

آنچنان از همت پير منير دستگير

                    شيخ عثمان، آنكه عالم دارد از وي فرنور

عرصه دنيا كه دارالمحنتش خواند حكيم

                    اين زمان مي‌بينمش مثل جنان دارالسرور

ثاني‌اند رو صف ذي‌النورين و اول در شيوخ

                    آنكه فايض‌گشت‌از‌وي چنا وانس و مارومور

مصطفي را كرد از ملك جوانرود انتخاب

                    زان‌سپس‌كروش رسول دادش از اينجاعبور

از قدوم ميمنت ملزوم او اكنون عيان

                    هم شريعت با رواج و هم صفا دارد وفور

نيست در ملك سليمان فكر من جز ذكراوي

                    هركه راد اود پيغمبر بود خواند زبور

مركز ارشاد و قطب آسمان عارفين

                    حضرت عثمان سراج‌الدين همان پير غيور

داد او رخصت‌اند ز نقشه اين خانقاه

                    او‌بناكردش‌ازاين‌سال درنظرچون‌عكس‌حور

دارد اكنون فراز نور ضياءالدين عمر

                    آنكه در فقر وقناعت كس چووي نبود جور

يك بيك آثار غفران را چو دروي يافتم

عقل گفتا بازجو تاريخ سالش از غفور

كه ماده تاريخ غفور طبق حساب ابجد 1286 هجري قمري است و اكنون كه سال 1411 است 125 سال از بناي خانقاه نقشبندي سقز مي‌گذرد اگر چه اصل بناي خانقاه كه از چوب و گل بود در سال 1363 از سوي مسلمانان سقز بازسازي شده است.

پس از فوت مرحوم حاج شيخ مصطفي پسرش مرحوم حاج شيخ محمدعارف نقشبندي ملقب به شيخ‌المشايخ بر جاي پدر نشست و مدتها شهر سقز و اطراف و اكناف از بركت وجود وي فيض بردند و مشهور است كه آن حضرت در منطقه تكاب افشار تعداد يكصد و بيست مسجد در آباديهاي آن ناحيه بنا كرده‌اند و به اسلام در اين گوشه ايران در عصر بي‌خبريهاي رونق تازه‌اي، دارند بعد از فوت حاج‌شيخ عارف پسرش مولانا محمدصاحب جلال‌الدين وظيفه ارشاد را بعهده گرفتند و در زمان حيات او جنگ دوم جهاني و حوادث شهريور 1320 بوقوع پيوست كه نقش شيخ در منطقه سقز جهت تأمين اهالي از هر حيث شايان توجه است مشهور است كه بدستور سپهبد رزم‌آرا نخست وزير وقت ايران در غذاي شيخ كه مهمان ستاد ارتش بود سم ريختند و ايشن پس از مدتي بر اثر بيماري ناشي از بلعيدن اين سم برحمت ايزدي پيوستند و اكنون پسرش جناب حاج شيخ عمر نقشبندي بر جاي پدران خود نشسته‌اند و بهر حال چراغ اين خاندان هنوز روشن است و آرامگاه مشايخ كبار زيارتگاه مردم مشتاق و مسلمان شهر ما مي‌باشد و مجلس ختم بويژه در خانقاه بانوان در روزهاي سه‌شنبه و جمعه رونق خاصي دارد.

بديهي است با ايجاد نوعي استقلال مشيخت از سوي جانشينان مرحوم حاج‌شيخ مصطفي بنام مرحوم شيخ‌علاالدين نقشبندي قطب طريقت و نبيره شيخ عثمان اول نيز خانقاهي ديگر بنام ايشان كه جانشين شيخ كبير نقشبندي ضياءالدين عمر(ق) بود و تأسيس گرديد كه اين خانقاه امروزه در سقز محل عبادت مسلمين و امام و خليفه آن جناب حاج ملا احمد امام دامه عُمره وظيفه ارشاد و هدايت مريدان را بعهده دارند.

تاريخ

منطه سقز بي‌گمان از كهن‌ترين و باستاني‌ترين مناطق فلات غرب ايران است كه امروزه حتي اين سؤال مطرح شده آيا اكباتان در زيويه‌ي سقز بوده يا در همدان؟ البته طرح مسائل تاريخي احتياج به اسناد و مدارك دارد كه خوشبختانه حتي دشمناني چون گيرشمن نيز نتوانسته‌اند قدمت آن را انكار نمايند.

سقز در زمان مادها اسكيت نام داشته و سپس با يورش سكائيان به قلمرو مادها و تسخير بلادها و نام آن به ساكز تغيير يافت و پس از اينكه هووخشتره مادي پس از سي سال توانست سكائيان را تار و مار سازد اين نام همچنان بر ناحيه سقز باقي ماند.

شهر سقز بي‌گمان پايتخت مانائيها بوده كه مانا يكي از طوايف ماد بوده‌اند چون سيستم حكومتي ماد مركب بوده از سي ايالت و اميرنشين و در واقع مجموع حكومت مادي يك كنفدراسيون امروزي بوده است، پايتخت و محل قديمي شهر ناحيه شرقي كنوني است در محلي بنام كوشكه‌له كه هنوز تپه كوچكي از كاخ قديمي در جوار آسياب پنج طبقه جاده سنندج موجود است. در ناحيه سقز قلاع مادي و مانائي مشهور است آرامائيت و ايزي بياو گرفتو و ... وجود دارند كه بنابر روايات تاريخي پس از اينكه پادشاه آشور به قلمرو ماد لشكركشي كرد بسياري از استحكامات و قلاع مادي و باستاني ويران وجود دارند. كه هر كدام در دل خود هزاران راز دارند.

نخست قلعه زيويه با ايزي بيا كه بنا بر روايت گيرشمن خزانه سلطنتي و بنا بر تحقيقات دوست دانشمندم آقاي رشيد كيخسروي در دو جلد كتاب دوران بي‌خبري مقر حكومت دياكوي مادي بوده در نزديكي شهر سقز قراردارد بگونه‌اي كه در مبحث پيشين عرض كردم قبل از تشكيل حكومت غاصب اسرائيل يهوديان فراواني در سقز و در نواحي آن ساكن بودند از جمله چند خانوار يهودي در روستاي زيويه و اطراف آن مي‌زيستند تا اينكه چوپاني مقداري اشياء طلائي پيدا كرد و چون يهوديان اين خبر را شنيدند بلافاصله با دوستان خود در همدان را آگاه ساختند آنها نيز به اعظم و رجل مهم خود ايوب ربنو كه كاوشگر صاحب اجازه آثار باستاني بود خبر دادند نامبرده هم پس از تحقيق فراوان به اين واقعيت دست يافت كه زيويه همان كاخ دياكوست و مملو از جواهرات و اشياء گرانبها مي‌باشد لذا با تماس و مشاوره با كاركنان وقت حكومتي كه شريك دزد و رفيق قافله بودند مجوز حفاري زيويه را گرفت و با كلنگ و بيل به جان اين قلعه باستاني افتاد و آنچه جواهرات و آثار گرانبها داشت استخراج كرد و به اربابان صهيونيست و امپراليست خود تحويل داد كه امروزه موزه‌ي اسرائيل – فيلاد لفيا- نيويورك – پاريس – لندن – و دهها مجموعه خصوصي سرشار از آثار مكشوفه در زيويه مي‌باشند و تمام اين آثار توسط ايوب ربنو با همكاري مقامات باستانشناسي وقت و مسئولان نظام پادشاه از كشور خارج و به تاراج رفته‌اند علاوه بر آن، هر چه را هم كه نبرده است نابود كرده است، بطوريكه در گزارش رسمي مأمور اداره فرهنگ در پرونده رسمي و اداري زيويه مي‌خوانيم و اينجانب نيز عين گزارش را در جزوه تحريري خودم بنام حفاري صهيونيست‌ها در زيويه چاپ و پخش كرده‌ام از جمله آثار منهدم شده عبارت است از يك مجسمه عظيم بوزن بيست خروار كه بدست ايوب ربنو آن را تكه‌تكه كرده‌اند و نيز طبق شهادت شهود و گزارش آقاي رشيدكيخسروي در كتاب دوران بي‌خبري تابوتي كشف شده كه بر جنازه متوفي پارچه‌اي ديبائي پيچيده بودند زرد رنگ و با خطوط مشخص كه شايد وصيت يا شهادت صاحب جسد بوده يا نام و نشان او اما بدستور ربنو و دستيارش آن ديبا را باز و تكه و پاره كرده‌اند تا سندي برجاي نماند سپس جسد را نابود و تابوت را برده‌اند در اين تابوت شمشير و خنجر و اشياء گرانبها بوده و احتمالاً جسد متعلق به فريبرز مادي پادشاه ماد يا رستم مادي بوده است. آنچه به غارت رفته كمربندهاي طلا و وسايل اسب سواري وناقوسهاي زرين و جامهاي طلائي و مجموعه‌اي عاج و آثار مفرغي و فلزي تماماً حكايت از يك تمدن عظيم در كاخ زيويه مي‌كنند كه خوشبختانه هنوز غارو چند طبقه از كاخ اصلي مصون از تعرض مانده‌ است و به اميد روزي كه دلسوزان، ميراث فرهنگي كشور در اين مورد اقدام نمايند و آنچه را كه مي‌يابند در دسترس و بمعرض ديد مردم قرار دهند كه نكته‌اي از تاريخ سترگ اين سرزمين پنهان نماند. در نزديكي زيويه قلعه كرفتو وجود دارد اگر چه غاري است سنگي اما داراي چندين اطاق روزنه‌دار و تراشيده با تزئينات گل سنگي و تالار چشمه و حوض مي‌باشد و طبق يكي از كتيبه‌هاي زيويه مابين ساكنان زيويه و كرفتو جنگي رخ داده و در آن كتيبه نوشته شده با هزار زحمت توانستيم كرفتو را فتح كنيم بر اين اساس روشن مي‌شود نام كرفتو عبارتست از گرتو كه در كردي به جاي كسي مي‌گويند كه فتح شده يا اسير شده كرفتو صحيح‌تر است يعني قلعه فتح شده و اين باستناد و كتيبه زيويه دست‌تر است در همان نزديكي قلاع‌ قاپلانتو – گل‌تپه – تيكانلو – صاحب- كريم‌آباد – قلعه‌كهنه – آلكه‌لو= آر (آمائيت) وجود دارند كه هر كدام در فهرست آثار ملي و قابل حفاظت ايران ثبت شده‌اند آنگاه روبروي آن قسمت در جنوب زيويه قلاع حفاظت ايران ثبت شده‌اند آنگاه روبروي آن قسمت در جنوب زيويه قلاع دولت‌قلعه – ماهيدر- بايند‌ه‌ره- مه‌زره – خورده‌لوكي و ... وجود دارند پس از انقراض حكومت ماد، منطقه سقز جزء قلمرو ماد كوچك بوده و كماكان فرمانروايان مانائي بر آن حكومت كرده و مردم داراي مذهب زردشتي بوده‌اند اما مهاجمان پارتي سرانجام بر اين ناحيه نيز تسلط يافتند كه در جهت اثبات اين قضيه گورستانهاي متعدد پارتي در منطقه طاق و سان باختران و منطقه سقز را معرفي مي‌كنم اما بهر حال منطقه سقز از حيث مذهبي هم بعداً جنبه تقدس داشته است زير به دو عبادتگاه مهم مادي و ساساني نزديك بوده كه اولي معبد مانائي قه‌لاچي در 45 كيلومتري شمال غربي و نزديكي بوكان كنوني است و آثار و كتيبه‌ها و كاشي كاريهاي زيبا و نقر برجسته و آجرهاي منقوش و مهمور آن بعد از انقلاب اسلامي ايران كشف و متأسفانه تا حد زيادي بتاراج رفت بطوريكه هر كاشي آن حدود چهل هزار تومان و هر آجر آن تا هفت هزارتومان خريد و فروش شدند و دومي عبادتگاه، آذر گشسب در نزديكي زيويه كه پادشاهان ساساني مجبور بودند پاي پياده به زيارت كردن شتابند، فاصله آذرگشب تا سقز بيشتر از هشتاد كيلومتر نمي‌باشد با سقوط حكومت و امپراتوي كردنژاد ساساني منطقه سقز بعلت مجاورت با عراق عرب در مسير اردوكشي بوده است. سپاه اعراب در مدت نزديكي به منطقه بانه رسيدند و مردم اين شهر به اختيار خود اسلام را پذيرفتند و از جنگ و دعوي جلوگيري شد در اين زمان مردم سقز كه به كيش زرتشتي بودند و آنها را گبر مي‌گفتند شهرها را ترك و به كوهستانها و مناطق بيرون رفتند از جمله در سقز منطقه‌اي بنام گبره قلعه وجود دارد كه حكايت از وجود استحكامات زردشتيان در اين ناحيه دارد گبره قلعه در بيست كيلومتري جنوب شرقي سقز واقع شده است و نيز منطقه‌اي در جنوب سقز تا سرحد مهاباد و سردشت بنام گبرك= گاورك = گه‌ورك وجود دارد كه محل سكونت زردشتيان بوده اين منطقه داراي كوهستانهاي بلند و گورستانهاي باستاني فراوان است كه مي‌تواند اين نظريه را ثابت كند  بهر حال نام منطقه گه‌ور خودش مسئله را ثابت مي‌كند علاوه بر آن در ترانه‌هاي عاميانه منطقه سقز كه هميشه ترانه‌هاي روستائي منبع تحقيق تاريخي هستند ابياتي شنيده مي‌شوند كه حكايت از دوران عسرت و درماندگي گبرهاي زرتشتي دارد به عنوان مثال :

هنا‌سه‌ي ساردم سنگي تاوانو           گه‌وري سه‌ر كيو مني لاوانو

ترجمه: آهر سرد من سنگها را ذوب مي‌كرد        و گبر نشسته بر فراز كوهستانها براي من گريه مي‌كرد.

در اين ترانه قديمي درماندگي و بيچارگي زردتشتيان بخوبي مشهود است كه سراينده گفته من بحدي ذليل بودم حتي گبرهاي كوهستان هم براي من گريه كردند بطوريكه امروزه مشهود است در تلاش براي فتح سقز تني چند از مجاهدين صدر اسلام شهيد شده‌اند و وجود قبور مقدسين و شهدا در كنار ديوارهاي قديمي شهر مسئله را به ثبوت مي‌رساند براي مثال مرقد پيرغزائي در دروازه شمالي و مرقد پيرمحمد و پيرشلالي در ناحيه شرقي و مرقد پير ميكائيل در ناحيه جنوبي شهر كه بشرح نوشته‌هاي قبلي امروز زيارتگاه مردم مسلمان هستند، بديهي است نام هيچكدام از اين مجاهدان بدرستي روشن نيست بطور مثال پيرغزائي يعني پير جهاد گركه خود دادن عنوان پير به اين مقدسين اسلامي حكايت از عقايد زرتشتي دارد چون در كردستان موبدان و بزرگان زرتشتي را پير مي‌ناميدند مانند پير شهريار و ...

پس از ظهور اسلام و از هم پاشيدن حكومت منظم و متحد ساساني نوبت به حكومتهاي ملوك الطوايفي رسيد وا ميران كرد هر كدام براي بدست آوردن حكومت كردستان به تلاش پرداختند اما اين تلاشها هم تحت تأثير جو حاكم بر آن زمان بصورت طايفه‌اي بود براي مثال با ظهور اسلام در منطقه بانه اختيار الدينيها حاكم بلافصل شدند و در شهرزور و سنندج پس از مدتي بابا اردلان سلسله امراي اردلان را تأسيس كرد و در اين زمان تا عصر مغول كمتر نامي از كردستان ديده مي‌شود اما در عصر مغول مي‌خوانيم كه شهر بهار، در نزديكي همدان بعنوان پايتخت كردستان انتخاب مي‌شود لاكن بعداً اين شهر نيز بدست مهاجمين ويران و سلطان‌آباد چمچمال پايتخت و مقر كردستان شد كه منطقه سقز عملاً تحت فرمانروائي اردلانها قرار گرفت دودمان اردلان نخست در موصل و دياربكر ساكن بودند و بعداً به منطقه شهرزور در كردستان امروز عراق رفته و قلعه زلم را مقر امارت خود قرار دادند بنا بنوشته مورخين، كلول بيگ پسر اردلان در سال 620 هجري قمري شهر سقز را تصرف و به قلمرو فرمانروائي خود ضميمه كرد و اين منطقه تا عصر سلطنت ناصرالدين شاه قاجار با اعزام شاهزاده فرهاد ميرزا معتمدالدوله عموي خود و به عنوان حاكم كردستان بدون سر و صدا توانست به امارت اردلانها خاتمه بدهد باز هم شاخه‌اي از خوانين اردلان تا سقوط دكتر محمد مصدق در سال 1332 شمسي در سقز حكومت داشتند، اين طايفه از اولادان، مرحوم محمدسلطان خان هستند كه پس از او محمد عليخان و آنگاه مجيدخان و بعد از او سيف‌الدين خان مظفرالسلطنه اردلان حكومت منطقه سقز را داشته‌اند تا اينكه در عصر حكومت سيف‌الدين خان قيام مشروطيت آغاز گرديد و حزبي بنام حزب دموكرات ايران تأسيس شد كه زعامت و سرپرستي آنرا مرحوم حاج احمد ملك‌التجاري سقز بعهده داشت عجيب اينست هم سيف‌الدين خان و هم حاج‌احمد داماد آن مرحوم ملا كريم قاضي كوثر بودند لاكن حاج احمد در مقام رهبري دموكراتهاي مشروطه‌خواه بناي مخالفت با سيف‌الدين خان را نهاد و خان نيز بناچار در جهت دفاع از حاكميت خود و دولت مركزي به دفاع پرداخته و سرانجام مأمورين خان توانستند حاج احمد را ترور و نابود نمايند پس از اين عمل مذموم وراث مرحوم حاج ملك درصدد انتقام برآمدند بخصوص برادر بانفوذ او بنام حاجي محمود افتخار‌التجار سقزي نقشه‌ها كشيد و اقدامات زيادي بعمل آورد تا اينكه يكي از افرادي مجاهد مشروطيت بنام عبداله خاگولان (سهرابي) عاشق خانم خانمها دختر حاج ملك شد و حاج افتخار از اين موقعيت استفاده كرد و گفت اگر انتقام خون برادرم را از سيف‌الدين خان بگيري دختر را به عقد شما در خواهم آورد. عبداله سهرابي كه هم لقب سالار داشت از ماجراجويان و مشروطه‌خواهان بود و بهمراه حاج محمد شريف نيلوفري و ميرزا عبدالصمد قاضي‌زاده و چندين نفر ديگر از سقزيها در ركاب ستارخان و باقرخان براي دفاع از مشروطيت جنگيده بود و نقشه‌اي طرح كرد، در اين كشاكش جنگ شروع شد و قواي عثماني و امراي خليفه در مرز ايران جمع شده و مشايخ بياره را بسوي سقز حركت دادند و تحت عنوان دفاع از كيان اسلام با برافراشتن پرچم خليفه‌ عثماني مردم را به جهاد فرا خواندند و اين در حالي بود كه حكومت مركزي ايران اعلام بي‌طرفي كرده بود اما اركان حرب عثماني از احكام بانه و سقز و بوكان خواستند تا قواي خود را جمع‌آوري و بهمراه قواي متجاوز عثماني عليه روسيه تزاري وارد جنگ بشوند حكام مذكور نيز عبارت بودند از محمدخان بانه – سيف‌الدين خان اردلان- محمدحسين خان سردار مكري متفقاً پاسخ دادند كه چون حكومت مركزي ايران بيطرف است و اينجانبان نيز حاكم رسمي ايران هستيم نمي‌توانيم وارد جنگ شويم كه عبداله خان سهرابي بنابر اظهارات قدما و مطلعين از موضوع سوءاستفاده كرده و به اركان حرب عثماني خبرداده بود كه اين افراد هوادار روسيه و استقلال اكراد مي‌باشند و اركان حزب عثماني هم موضوع را باور كرده و هر سه نفر را دستگير كرد و هر چند اعيان و مشايخ خواهش و پادرمياني كردند مثمرثمر واقع نشد و آنها را در شهر مراغه تيرباران كرد كه البته جز آزاديخواهي و ايران‌پرستي گناهي نداشتند لاكن عبداله خان سهرابي بوصال دلبر رسيد.

بديهي است اين عمل ناشي از بي‌لياقتي حكام قاجار بود و گرنه چگونه متجاوزين خارجي قدرت آن را دارند كه حكام رسمي ايران را دستگير و تيرباران نمايند آنهم فردي بنام محمدحسين خان سردار مكري نوه عزيزخان سرداركل و سيف‌الدين‌ان و...  جنازه تيربارن شدگان از مراغه به بوكان و سقز حمل و به خاك سپرده شدند مرحوم ملاعبدالعزيز مفتي صدرالعلماء نماينه ادوار اوليه مجلس شوراي اسلامي ملي ايران شعري سوزناك در اين باره دارد كه ابياتي از آن را بعنوان سند اين واقعه تقديم مي‌دارم

كرده است پر زخون شفق دامان آسمان

                    اندر غروب مهر جهان سيف‌الدين خان

خان رفيع شأن كه از غايت شــــــرف

                    سودي كلاه فخر هميشه بفرقــــدان

بر مسند حكومت سقز هميشـــــه بود   

                    فرمانرواي مطلق و فرخنده و قهرمان

از يمن داد و معدلتش خطه سقــــــز

                    پيوسته بود غيرت نزهتگه جهــــان

بودي چو كعبه درگه او قبله نمــــــاز

                    زان مي‌زدند قبله مهانش بر آستــان

ناگاه رفت و شادي دلها ببرد و مانـــــد

                    اندوه مرگ او بدل خلق جـــــاودان

زين سوز دردناك بيكباره خلــــــق را

                    آتش گرفت در دل و شد سينه تا بـدان

از تاب درد و غم تن بي‌تاب مرد و زن

                    ز انسان گداخت كاب شد از تاب استخوان

هر لاله روي با دل پر زخون زماتمــــش

                    بر تن دريده پيرهن از داغ لاله‌ســـــــان

رخسار گلرخان بفراقش ز درد و غم

                    پژمرده گشت همچو گل ز آفت خــــزان

زين ماجرا چو مي‌رود بر زبان سخــن

                    چون زهر تلخ مي‌شدم در دهان زبــــان

يكشنبه زبيست‌وسه زصفر در مراغ شد

                    ناگاه تير حادثه را بي‌گناه نشــــــــــان

آنجا شهيد گشت با امير مستطــــاب

                    فرمانرواي موكري سردار حكمــــــــران

كردند ناگهان از برج شرف هبوط

                    واند رو بال چون مه و خورشيد اقتـــران

چون شمع سوختند بهم ز آتش تفنگ

                    با اشك چشم و سوز دل و جسم ناتوان

بود اين قضيه ظلم عيان ورنه ز احتراق

                    باشند در امان مه و خورشيد در قــران

يارب زند مراغه بخون خود آنكه شــد

                    اندر مراغه باعث اين درد جان ستـــان

روزي چنين سياه نديده است روزگــار

                    ناديده است خصم كر و گشته شادمان

گر سود خود به مهلت دو روزه ديدگو

                    غره مباش كز پي شود آيدت زيــــان

بارد هميشه ابر كرم در جوار حــــق

                    باران عفو و مغفرتش بر تن زيــــــان

پيوسته بادش از كرم فضل كردگـــار

                    كوثر شراب و خلد مكان و عرش سايبان

         سال و مـــه شهـــادت او را خــرد نوشت

         شد سيف دين بسوي جنان در صفر جهان

كه ماده تاريخ صفر جهان عبارت است از ماه صفر 1333 هـ . ق.

بعد از شهادت سيف‌الدين خان شهر سقز تا پايان جنگ هر روز در دست كسي بود گاهي روسيه حاكم تعيين مي‌كرد و زماني عثماني و بريتانيا و گاهي هم عده‌اي شخصاً زمام امور را در دست داشتند از جمله مرحومين شيخ رئوف ضيائي – عبداله‌خان ناهيد- حاج وهاب خان- اجلال اردلان- هر كدام چند صباحي حاكم بودند اما هيچكدام جز دردسر و دادن مبالغ كلان به بالادستها، خيري نديدند. بعد از پايان جنگ در زمان اقتدار وثوق‌الدوله كه بشرح مدارك و شواهد تاريخي عامل انگليس بوده و قرارداد منحوس 1919 او مشهور است شخص بنام شريف‌الدوله از اهالي كاشان بحكومت كردستان رسيده نامبرده حلقه بگوش بريتانيا و عامل اجراي سياستهاي آنان در منطقه كردستان بود، اولن اقدام شريف‌الدوله انتخاب وكلاي تحميلي مردم براي ورود به مجلس شوراي ملي و تصويب قراردادهاي استعماري بود و دومين اقدام او پايان دادن به عمر حكومت چند صدساله ايل گلباغي و اعدام عاملين كمك به مرحوم شيخ محمود حفيد، پادشاه كردستان عراق بود.

قضيه از اين قرار است كه اولاً حكومتي محلي از گلباغيها در طول تاريخ وجود داشته لااقل در كتاب تاريخي شرفنامه كه در عهد سلطنت شاه عباس صفوي تحرير گرديده تاريخ و چگونگي اين امارت ثبت شده كه امروزه نسخات فارسي و كردي و عربي آن فراوان يافت مي‌شود و جاي شك و گمان نيست اما شريف‌الدوله با كمك نيروي هوائي بريتانيا و قواي قزاق توانست اين بساط را برهم زده و سران حكومت را دستگير و در شهر سنندج به چوبه دار بسپارد كه شرح آن در تاريخ مردوخ ضبط است در ثاني با سقوط حكومت پادشاهي شيخ محمود در سليمانيه بعلت جنگ با انگليس خانواده و بستگان او به ايران پناهنده شدند و در پناه سران كرد ايران بودند اما بدستور انگليس شريف‌الدوله در صدد انتقام برآمده و حبيب‌اله خان تيلكوه و رستم خان بانه‌اي را بدار آويخت و قصد داشت شيخ رئوف ضيائي را هم بچوبه دار بسپارد كه متواري شد.

فتنه سالارالدوله و سقز

پس از عزل محمدعلي شاه قاجار، برادرش بنام شاهزاده اوالفتح ميرزاي قاجار مشهور به سالارالدوله با اطرافيان خود عازم آذرآبادگان و كردستان شد در تبريز و مراغه سران اتراك مانند حاج صمدخان مقدم مراغه‌اي به اول قول حمايت دادند سپس در تكان تپه نزديك بوكان باسران طايفه فيض‌اله بيگي عقد اخوت بست و آنها قول مساعدت دادند همزمان با آن چون شايع شده بود مشروطه خواهان ملحد هستند علما و مشايخ بياره نيز قول حمايت داردند بنابراين تمهيدات در اندك مدتي حدود دوازده هزار نفر عشاير كرد را جمع‌آوري و بهمراه حكام و سران عشاير عازم تسخير تهران شد جالب است كه سالار الدوله به سران عشاير كرد بخصوص طايفه فيض‌اله بيگي قول وزارت و صدارت ايران داده بود حتي مرحوم جهانگيرخان گلتپه را بعنوان وزير دارائي و جهانگيرخان را بعنوان امير خلوت و سرتيپ و علي خان پدر جهانگيرخان را بدرجه اميرتوماني منصوب كرده و فرامين را صادر و ابلاغ كرده بود.

بهر حال سپاه سالار از سقز به سنندج رفت در آنجا هم مرحوم آيت‌اله مردوخ كردستاني با دراويش وصوفيان مشايخ بياره به او پيوسته و به كرماشان رفتند و در كرماشان نيز نيروي زيادي به او پيوستند و عازم تهران شدند اما از جانب مشروطه خواهان پيرم خان ارمني با قواي خود بمقابله برخاست، آقاي عبداله خان فاتح پسر مرحوم سرتيپ براي نگارنده نقل كردند كه پدرم امين خلوت سالارالدوله بود تعريف كرده وقتي سالارالدوله صداي توپ قواي پيرم خان را شنيد دستور عقب‌نشيني صادر كرد، مرحوم سرتيپ به او گفته بود كه شما با اين همه توپ و لشكر از صداي توپ هراس داريد؟ اجازه بفرمائيد حمله كنيم، اما سالار پاسخ داده بود نه، بايت عقب نشيني كنيد مرحوم سرتيپ گفته بود چون ترس شاهزاده را مشاهده كردم دانستم كه او لياقتي ندارد و بيهوده ما را بدردسر انداخته لذا بلافاصله مراتب را به سران عشاير كرد اطلاع دادم و خودم كه امين خلوت او بودم پيشقدم شده و اردوي او را ترك كرده و به سقز برگشتم بگونه‌اي كه در تواريخ گوناگون مي‌خوانيم سرانجام نيروي سالارالدوله مفتضحانه شكست خورده و فرار را بر قرار ترجيح دادند اما سر راه خود بغارت و چپاول پرداختند.

 

 

 

 

 

 

نيم‌نگاهي به روستاي قپلانتو (قاپلانتو) و مسائل مربوطه

روستاي قپلانتو خود يكي از گنجينه‌هاي تاريخي – باستاني و زيست‌گاههاي قابل تحقيق و تفحيص مي‌باشد كه در نزديكي يكي ديگر از افتخارات تاريخي- فرهنگي و باستاني، يعني روستاي باستاني زيويه قرار گرفته است.

روستاي قپلانتو در جنوب شرقي شهرستان سقز از توابع استان كردستان قرار دارد و هنگاميكه از جاده سقز بطرف سنندج جهت تردد و يا مسافرت و سيروسياحت خارج مي‌شويم در حدود 15 كيلومتري شهرستان سقز به شهرك صاحب مي‌رسيم و از آن به بعد حدود 40 كيلومتر بطرف شرق و جنوب شرق به راه خود ادامه مي‌دهيم تا پس از سپري نمودن روستاهاي لگزي- قلعه‌كهنه – قره‌ناو و زيويه به روستاي قپلانتو برسيم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جاي بسي بحث و گفتگوست كه استان كردستان سرشار از منابع و اماكن تاريخي-  طبيعي- غيرطبيعي و باستاني – قومي و فرهنگي است اما آنچنان كه بايد و شايد است در خصوص آن تحقيق و تفحص بخصوصي صورت نگرفته است و اگر اشخاصي هم در اين زمينه قصد شناسايي داشته و دارند بيشتر به فكر منافع خويش‌اند تا معرفي صادقانه  ودلسوز آن به جهان پيرامون، در زمان رژيم شاه كه قوم يهود و يهودي تبار از اهرمهاي قدرت بهره‌مند بودند و متأسفانه استان كردستان و مخصوص اماكن مورد بحث و گفتگوي هم از اين افراد و اشخاص منفعت‌طلب بي‌‌بهره نبودند، مورد غارت و چپاولهاي فراواني قرار گرفتند.

يكي از افراد سرشناس و بومي استان كردستان و شهرستان سقز در كتابي تحت عنوان «دورن بي‌خبري از گنجينه‌هاي قپلانتو و زيويه» به خيلي از اين واقعيت‌ها وظلم‌ و ستمها و غارتهاي تاريخي و فرهنگي و از بين بردن اسناد وشناسايي هويت‌ها و تمدنهاي ساكن در اين منطقه و مناطق پرداخته كه متأسفانه پس از انتشار اين كتاب در دو جلد در اوايل دهه هفتاد (70) هجري شمسي به نويسندگي رشيد كيخسروي، از انتشار و نشر آن جلوگيري بعمل آمد و هم‌اكنون اين كتاب [دوران بي‌خبري از گنجينه‌ قپلانتو و زيويه -  در 2 مجلد] ناياب مي باشد.

 

 

 

 

 

 

 

 

آقاي كيخسروي در كتاب مذكور به معرفي روستاي قپلانتو و روستاي زيويه از لحاظ: تاريخي- باستاني- سلسله حكومتهاي مستقر در آن – آثار باستاني و اماكن و ابنيه‌هاي آن پرداخته و از افراد صالح و مصلح و اشخاص خائن به فرهنگ و قوم باستان ايران همچون يهودي سرشناس آن عصر يعني ايوب ربنو ياد مي‌كند، همان ايوب ربنو كه طي سالها حفاري و كندوكاو ضربه مهلكي بر پيكره باستاني ايران و مخصوصاً استان كردستان و شهرستانهاي تابعه و روستاي قپلانتو و زيويه وارد نمود و با چپاول و غارتهاي گسترده ثروت فرهنگي عظيمي را از ايران خارج نمود و هم‌اكنون آثار به يغما رفته در موزه‌هاي لندن- لوور فرانسه و آمريكا چشم هر بيننده‌اي را خيره مي‌نمايد و به تفكر و انديشه ژرفي وا مي‌دارد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آقاي كيخسروي در كتاب خويش اظهار مي‌دارد كه بر اساس برآورد برخي از كارشناسان آثار باستاني و تاريخي، قيمت گنجينه‌هاي به تاراج رفته در روستاي قپلانتو و زيويه توسط يهودي ظالم و ستمگر ايوب ربنو برآورد قيمت فروش نفت ايران در طي بيست سال مي‌باشد. يعني با اين وجود اگر ايران بيست سال تمام نفت خويش را فروخته و درآمدها را ذخيره نمايد مي‌تواند چنين گنجينه‌اي را خريداري نمايد. در اين خصوص بحث و گلايه‌ها و سوزدلهاي فراواني است، به اميد روزي كه حقيقت به جايگاه خويش بازگردد.

اگر نگاهي به نقشه ايران بياندازيم استان كردستان در شمال غرب آن قرارگرفته، از شمال به آذربايجان غربي و آذربايجان شرقي در جنوب و جنوب شرقي به استانهاي كرمانشاه و همدان و از شرق به استان زنجان ختم مي‌شود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

استان كردستان و شهرستانها و روستاهاي تابعه روي سلسه كوههاي زاگرس قرار گرفته و لذا با كوهستانهاي بودن اين استان طبعتاً آب و هواي آن سرد و كوهستاني مي‌باشد و اين خود از لحاظ بافت سنتي  معماري و شيوه معيشت داراي شرايط مختص به خود است در زمستان هوا سرد و در فصول ديگر خنك و معتدل كوهستاني مي‌باشد، شغل اكثر روستائيان كشاورزي و پرورش دام و طيور است.

بافت روستاي قپلانتو طوري است كه يك رود از ميان آن گذشته و روستا را به دو قسمت تقسيم كرده است، روستا داراي سه مسجد مي‌باشد كه بناي يكي از آنان به دوران لشكرشي اسلام به ايران در زمان خلفاي راشدين و رشادتهاي حضرت علي(ع) و ياران آن مي‌باشد. روستاي قپلانتو را قله‌هاي سنگر- ناوقلعه – صوفي حاجي- گيج‌ياغي احاطه كرده است و روستا داراي سه چشمه آب زلال قابل شرب مي‌باشد كه مصرف روستا را تأمين مي‌نمايد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مردم روستا اصالت كرد و از نژاد مادها و آريايي‌ها همچون ساير بلادكردنشين مي‌باشند و به زبان شيرين كردي تكلم مي‌نمايند، دين آنان اسلام و اهل تسنن هستند و جمعيت آن قريب به يكهزار نفر مي‌رسد و نصف جمعيت آن را قشر جوان و جوياي كار و اسم ورسم تشكيل مي‌دهند. به دليل كوهستاني بودن و كوهپايه‌اي بودن، زمينهاي كشاورزي چندان مرغوبي ندارد و اكثر ناهموار و داراي شيب‌هاي تندي مي‌باشد و لذا كسب و كار كشاورزي چندان رونقي ندارد و مردم ناچاراً با آن كنار مي‌آيند و به همين دليل اكثر قشر جوان راهي ديار غربت شده و به استانهاي ديگر مثل تهران- سمنان و غيره جهت امرار معاش مي‌روند چون متأسفانه روستاهاي كردستان و شهرهاي تابعه فاقد كارخانه و يا اماكن كاريابي و كارگاهي هستند و جزو استثنائات مي‌باشد و همچنين مي‌باشد و همچنين قشر كهنسال و مسن روستا هم به جرگه آفتاب‌نشينان مي‌پيوندند و به كارهاي سرگرم‌كننده و كاذب و گاهي صنايع دستي روي مي‌آورند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

در روستاي قپلانتو و روستاهاي مجاور آن مقبره‌ها و اماكن مذهبي فراواني از صدر اسلام بر جاي مانده و بسياري از آنان با نام مبارك لشكريان اسلام مزين گرديده‌اند.

همانطور كه بسياري از آدميان و اماكن معيشيتي آنان داراي معضل و مشكلات و در مقابل آن نقطه قوتهايي است، روستاي قپلانتو از اين قاعده مستثنا نيست و داراي معضلات و مشكلاتي در صور مختلف مي‌باشد كه به چند نمونه از آن اشاره مي‌نمائيم.

1- از لحاظ موقعيت جغرافيايي و طبيعي چون در منطقه كوهستاني قرار دارد لذا زمينهاي آن شيب‌دار و سنگلاخ و تقريباً نامرغوب مي‌باشند.

2- از نظر بهداشت و درمان، وضعيت چندان مطلوبي ندارد و در موقعيتهاي خاص و بيماري مردم ناچارند به شهرستانهاي پيرامون مسافرت نمايند.

3- از لحاظ راه ارتباطي، مسير و جاده ان شوسه و متأسفانه روستا در بن‌بست راه است و هيچ راه مواصلاتي به غير از يك مسير ندارد.

4- به دليل رشد بيكاري و عدم كارخانه و كارگاه در شهرستانهاي تابعه و نبود كار متناسب در روستا اكثريت قشر جوان و جوياي كار راهي استانهاي ديگر جهت كسب و كار مي‌شوند.

5- به دليل موقعيت روستا از لحاظ تقسيم‌بندي به محله‌هاي بالاده و پايين ده، اكثراً ميان اهالي روستا تفرقه و دودستگي وجود دارد و در بسياري از مواقع هر كسي ساز خويش را مي‌نوازد.

 

 

 

 

 

 

 

 

بسياري از مشكلات ديگر كه جايي دارد با صرف زمان و هزينه مناسب و تحقيق و تفحصهاي علمي و دلسوزانه و صادقانه به آن پرداخت تا فرهنگ قومي – نژادي و تاريخي و باستاني و اسناد مربوطه به هويت اين منطقه به جايگاه حقيقي خويش بازگردد و از چنگال چپاولگران و غارتگران خارج شود.

 

 

 

 

 

 

 

 

ارائه راهكارهاي كوتاه ومفيدي در خصوص يكي از مشكلات معيشتي روستا از لحاظ اجتماعي در چند سطر همانطوريكه بطور خلاصه‌وار به چند مورد از معضلات اجتماعي و معيشتي روستا اشاره شد بصورت مختصر چند سطر راهكار ارائه مي‌شود:

با توجه تقسيم بندي‌ روستا به دوبخش بالان و پائين و محدود و بن‌بست بودن روستا از لحاظ راه و عبور و مرور، باعث گرديده كه بسياري از امتيازهاي دولتي اعم از ساخت خانه‌ بهداشت استاندارد با محيطهاي آموزشي مناسب – ايجاد اشتغال چه بصورت صنايع دستي و چه بصورت فني و علمي – خروج و انتقال فضولات حيواني و انساني بصورت فاضلاب خروجي متناسب با معيار بهداشت و سلامت و همچنين رفع كدورت و دوگانگي ميان اهالي روستا و ايجاد اتحاد و يكپارچگي و تعاون و همكاري ميان آنان در جهت پيشبرد راهكارها و مقابله با آسيب‌ و بحرانهاي آينده و برنامه‌ريزي متناسب توسط مسئولين امر و با پيگيري و تلاش مستمر اهالي روستا در قالب يك اجتماع متحد و يكدست به اميد روزي كه در بسياري  از مشكلات و معضلات جامعه از هر لحاظ كاهش يابد و به كمترين حد خويش برسد.

 

منابع:

ايرانشهر نشريه شماره22 كميسيون ملي يونسكو در ايران به نقل از جغرافياي غرب ايران، ص220 .

كردها، تركها، عربها، سيسيل جي ادموندز، ص97 96.

 

رضاخان و کشف حجاب

رضاخان و کشف حجاب

با آغاز سلطنت رضاشاه، تبليغ در مورد آزادي زنان در مطبوعات ادامه يافت و به تدريج از صراحت بيشتري برخوردار شد. نويسندگان تجددمآب در ابتدا چنين وانمود مي كردند كه تجددمآبي مانعي در مقابل دين نيست. چنين ادعايي را بعدها، و حتي پس از رسميت يافتن كشف حجاب، تعدادي از نشريات تكرار مي كردند. اين امر ناشي از بيم حكومت از پذيرش انگ ضد اسلام و نيز واكنش مردمي، به خصوص از ناحية روحانيان، بود.تبليغات در مورد آزادي زنان به تدريج از صراحت بيشتري برخوردار گرديد و در برخي از نشريات در اين زمينه اشاره هايي مي شد. در سال 1306 در روزنامة حبل المتين دلايلي بر وجوب رفع حجاب رفع شد. حمايت دربار از كشف حجاب موجب تشويق غربگرايان مي شد.

رسائل و كتابها

تبليغات غربگرايان به سود بي حجابي موجب شد كه برخي از علما به دفاع از حكم اسلامي حجاب بپردازند. از جمله آثاري كه در سالهاي اول حكومت رضاشاه نگاشته شدند، بايد از رسالة وسيله العفايف يا طومار عفت ياد كرد كه در ابتداي سال 1307 در رشت منتشر شد.

ادامة روند حجاب زدايي

حكومت رضاشاه هرچند كه نتوانست پس از سالهاي اوليه كشف حجاب را در جامعه رسمي سازد، ليكن در جهت عادي سازي بي حجابي تلاشهاي گوناگوني انجام داد. در سالهاي پيش از سفر رضاشاه به تركيه موضوع حجاب زنان همچنان در راس مسائل اجتماعي بود و فشار بين المللي نيز در اين زمينه وجود داشت. به نوشتة روزنامة مليت، چاپ اسلامبول، در تاريخ 6 سپتامبر 1931 (4 شهريور 1310) شاه ايران نزديك به پانصد نفر از خانمهاي ايراني را به دربار دعوت كرد و پس از نصيحت از آنها خواست تا چادرهاي خود را بردارند؛ و آنان نيز فرمان شاه را با خرسندي پذيرفتند.

سفر تركيه و نتايج آن

با كنار گذاشته شدن مخبرالسلطنه و آغاز نخست وزيري مجدد محمدعلي فروغي، از 21 شهريور 1312 سياستهاي تجددمآبانه شدت يافت. نه ماه پس از آن، سفر رضاشاه به تركيه (از 12 خرداد تا 14 تير 1313) نقطة عطفي در قضية كشف حجاب بود.

تشديد عمليات

با آغاز سال 1314 روند فعاليت دولت براي كشف حجاب به اوج رسيد. در فروردين 1314 (ظاهراً 13 فروردين) مطابق طرح علي اصغر حكمت، در مجلس جشني در يكي از مدارس شيراز دختران به صف ايستاده پس از خواندن دكلمه و سرود به ورزش ژيمناستيك مشغول شدند. به طوري كه گفته شده دو تن از روحانيان شيراز، محمدعلي حكيم و ميرزا صدرالدين محلاتي، در اعتراض به اين اقدام. مجلس مذكور را ترك گفتند و پس از آن سيد حسام الدين فال اسيري، از روحانيان سرشناس شيراز، در يك سخنراني به اين اقدام اعتراض نمود كه به دنبال آن دستگير و تبعيد شد.

گسترش برنامه هاي بي حجابي، روحانيان و توده هاي مردم را سخت نگران ساخت. مسلم بود كه آنان در بدو امر از تمامي جريانات و برنامه هاي حكومت آگاهي كامل نداشتند و احتمالاً تعدادي از آنان، با توجه به تظاهرات مذهبي رضاشاه در گذشته، شخص شاه را بري از اين اقدامات مي دانستند. و اكنش آياتانعكاس اخبار بي حجابي و به ويژه اخبار شيراز در نشريات و يا به وسيلة طبقات مختلف مردم به مراجع بزرگ قم و مشهد، آنان را به تكاپو واداشت. در مشهد اين قصه سر دراز داشت. به رغم مذهبي بودن شهر مقدس مشهد، حكومت رضاشاه سعي داشت كه برنامه هاي ضدمذهبي خود را از همين شهر آغاز كند. سرانجام، آيت الله قمي، پس از مشورت با تعدادي از رجال و روحانيان، تصميم گرفت كه براي جلوگيري از كشف حجاب و استعمال كلاه شاپو به تهران مسافرت كند و با رضاشاه گفت وگو نمايد.و اكنش ديگر در مخالفت با سياستهاي دولت در مورد كشف حجاب، كه از اهميت تاريخي خاصي برخوردار است، تلگراف آيت الله شيخ عبدالكريم حائري، زعيم و مؤسس حوزة علميه قم بود ، مقاومتها و مخالفتهاسركوب قيام گوهرشاد اگرچه ميزان اختناق حاكم بر جامعه را افزايش داد، ليكن هنوز هم روحانيان مهم ترين گروه مخالف كشف حجاب شمرده مي شدند و مانع جدي در اين راه قلمداد مي گرديدند.

پس از رسميت بي حجابي دولت كوشيد تا عده أي از علماي سرشناس را وادار كند كه در مجالس و جشنهاي بي حجابي حضور يابند يا با تاييد خود آن را مجاز بدانند، ولي اكثر آنان از اين كار سرباز زدند. به طور مثال، آيت الله كاشاني در پاسخ به چنين پيشنهادي به شدت با ماموران برخورد كرد.

در اين زمان، بسياري از روحانيان و واعظان تحت تعقيب قرار گرفته. زنداني يا تبعيد شدند. مطابق سندي به تاريخ 26 مرداد 1315، سيدمحمد زارچي واعظ پس از اينكه در بالاي منبر گفته بود زنها! روبندها را پايين بيندازيد، مورد تعقيب قرار گرفت و از يزد به كرمان تبعيد شد.با سقوط رضاشاه به دليل ناتواني حكومت و نيز برخي ملاحظات ديگر سختگيري در مورد حجاب نيز به بوته فراموشي سپرده شد و دولت جديد تحت فشار اعتراضات روحانيان و خواست عمومي، زنان را در انتخاب حجاب آزاد گذارد.

كشف حجاب كژراهه ى پهلوى اول

ايرانيان، در سال هاى 1285 تا 1320 هجرى شمسى با نگاهى به دنياى اطراف خود احساس عقب ماندگى و انحطاط كردند و ديگران را مترقى و توسعه يافته ديدند . ايرانى خود را با ديگران مقايسه كرد و فاصله اى به درازاى تاريخ ديد و دانست كه ماشين پيشرفت تمدن شتابى سرسام آور به خود گرفته و با سرعتى بيش از دو هزار كيلومتر در ساعت به پيش مى رود در حالى كه ايرانى در ساعتى دو كيلومتر هم وامانده است; هواپيما، تانك، زيردريايى و . . . مى سازد و اين در ساختن تابه اى عاجز است، با خود پرسش كرد كه چه كند؟!! و همانند انسانى گيج و مبهوت به اطراف نگريست و دنبال حل مشكل خود بود، چه شد كه غرب به توانمندى رسيد، ولى ما عقب مانده شديم؟

در پاسخ به اين سؤال نگرش ها، رهيافت ها و رويكردهايى پيدا شد; (1) عده اى در مواجهه با غرب و دنياى پيشرفته، «نفى هويت » كرده و در تمام داشته هاى خود ترديد كردند; بنابراين حقايق را در ماوراى مرزهاى خود جست و جو كردند و مى توان گفت اين دسته به هيچ مرزى اعتقاد نداشتند و به پذيرش مطلق غرب دست يازيدند كه در اين نوشتار، اينان غرب زدگان ناميده مى شوند; يعنى كسانى كه به قول مرحوم علامه اقبال لاهورى ، نقش باطل مى پذيرند از فرنگ سرگذشت خود بگيرند از فرنگ (2) و عده اى هم رويكرد «نفى مطلق » به غرب دارند; اينان چون تمام مدنيت غرب را خطرى عليه ايران احساس مى كردند، لذا بر اين اساس همه ى غرب را پليد دانسته و قرآن را نفى مى كردند . و برخى هم رويكردى تركيبى از غرب دارند; يعنى درصدد اين بودند كه هويت خود را از دست نداده و در ضمن، از پيشرفت هاى صحيح و خوب غرب استفاده ببرند و بين هويت خودى و غرب رابطه اى دوستانه ايجاد كنند و آنچه باعث از بين رفتن انسانيت مى شود را نفى، ولى آنچه كه باعث ترقى، پيشرفت، رفاه و آسايش انسان مى شود را مى پذيرند .

اما بحث اين است كه آن عده اى كه نفى هويت خويش كرده و با تمام توان به استقبال غرب رفته اند، متاسفانه آن چه را كه باعث توانمندى غرب شد، را به دست نياورند .

آن ها آهنگ نو كردند، اما كهنه ى فرنگ را كسب نمودند . و به چيزى بيهوده و به قول «مرحوم جلال آل احمد» به قوطى بازى پرداخته و فقط به وضع ظاهرى ناصواب غرب توجه كردند و پنداشتند كه آن چه باعث توانمندى غرب شده «برهنگى زنان » غربى بوده، فلذا افرادى; هم چون «ميرزا حسين خان عدالت » كه از مردان آزادى خواه آذربايجان محسوب مى شد و سال ها در خارج از كشور زندگى كرده بود، وقتى به ايران آمد، در شماره ى 4، روزنامه ى «صحبت » كه به سال 1288 هجرى شمسى به زبان آذربايجانى در تبريز منتشر مى شد، مقاله اى نوشت و در آن مقاله از رفع حجاب زنان و بهبود وضع آنان سخن گفت. (3) او فكر مى كرد با اين كار مى توان به ترقى رسيد . لذا بخاطر اين نسخه پيچيدن هاى افراد غرب زده و بر باد دادن هويت خودى است كه «مرحوم علامه اقبال لاهورى » فريادش به آسمان بلند مى شود و در نفى و طرد كوتاه فكرى اين آقايان منورالفكر و انتلكتوائل مى گويد: آنچه باعث توانمندى غرب شد توجه به عقل و علم بود نه چيز ديگر و مى سرايد:

قوت افرنگ از علم و فن است

از همين آتش چراغش روشن است

حق اين است كه انسان از عقل مغربيان و عشق مشرقيان هر دو بهره مند باشد و مشرقيان بايد آن چه را كه خوب و صحيح ست بگيردند و فريب ظواهر تمدن اروپايى; رقص، بى دينى، خط لاتين، لباس كوتاه و كلاه لبه دار را نخورند و بر اساس اين مبانى فكرى است كه علامه اقبال لاهورى سروده ى زيبايى مى سرايد و به انسان غيرتمند و هويت دار نهيب مى زند كه اى انسان مسلمان بهوش باش كه پيشرفت غرب به واسطه ى بى حجابى و لباس غربى و . . . نيست، بلكه:

شرق را از خود برد تقليد غرب قوت مغرب نه از چنگ و رباب نى ز سحر ساحران لاله دوست محكمى او را نه از لادينى است قوت افرنگ از علم و فن است حكمت از قطع و بريد جامه نيست علم و فن را اى جوان شوخ و شنگ مغز مى بايد، نه ملبوس فرنگ (4)

بايد اين اقوام را تقييد غرب نى ز رقص دختران بى حجاب نى ز عريان ساق و نى از قطع موست نه فروغش از خط لاتينى است از همين آتش چراغش روشن است مانع علم و هنر عمامه نيست مغز مى بايد، نه ملبوس فرنگ (4) مغز مى بايد، نه ملبوس فرنگ (4)

با اين حال عده اى استدلال كردند; چون ويژگى هاى وضعيت زنان در عصر پهلوى عبارت بود از: تقييد سنت ها و آداب و رسوم جامعه ى مرد سالار، رعايت شديد حجاب، محدوديت فعاليت زنان به خانه دارى و شوهر دارى و . . . فلدا سرانجام در اواخر قرن نوزدهم، اين وضعيت در ارتباط با غرب به صورت افراطى شكسته شد . و روشن فكران از وضعيت تحقيرآميز زنان و سلطه ى مردان بر آن ها انتقاد كردند. (5) و براى رهايى از اين وضع، تلاش هاى بى وقفه اى انجام دادند، اما راه حلى كه ارائه كردند نمى توانست نسخه اى جز همان نسخه غربى باشد!

در چنين فضايى، رژيم ديكتاتورى رضاشاه، خود را هواخواه جدى تمدن غرب جازده بود و تحت اين نام بازسازى و اصلاحات مملكت را در راس همه ى كارهايش قرار داد . بنابراين; معمارى غربى به سرعت جاى پايى در ايران پيدا كرد و ابداعات اروپايى در زمينه لباس، آداب و رسوم رونق يافت وبسيارى از آداب و رسوم خرافى تلقى مى شد از جمله «آداب پوشش و حجاب » كه در دست فراموشى بود . پهلوى به كمك قدرت هاى خارجى حاكم بر مردم ايران شد . او شديدتر و بى رحمانه تر از پادشاهان قاجار، هر صداى آزادى خواهانه را در گلو خفه مى كرد . شاه با كمك دولت هاى غربى اصلاح و نوسازى خود را آغاز نمود . اما قلدرى و بى عدالتى خود را نيز حفظ كرد و بر ملت ايران ظلم ها روا داشت تا جايى كه امام خمينى (ره) از بى عدالتى او چنين مى نالد:

از جور رضا شاه كجا داد كنيم آن دم كه نفس بود

ره ناله ببست اكنون نفسى نيست كه فرياد كنيم

زين ديو كه بر ناله بنياد كنيم اكنون نفسى نيست

كه فرياد كنيم اكنون نفسى نيست كه فرياد كنيم

رضا شاه با سه اصل:

1 . حكومت خشن نظامى و پليسى ; 2 . مبارزه همه جانبه با مذهب و روحانيت ; 3 . غرب زدگى، وارد زندگى سياسى ملت ايران شد و تا آن جا كه توانست، عليه اسلام و مسلمين ظلم هايى را انجام داد .

اگر چه پهلوى اول در دوران اوليه حكومتش خود را طرفدار اسلام و مسلمانان مى خواند، اما پس از تحكيم و تثبيت كامل قدرت سياسى به اصلاحاتى دست زد كه در راس آن اصلاحات، غير دينى ساختن جامعه ايران به هر طريق ممكن بود; بنابراين در چندين جبهه اصلاحات ضد دينى خود را آغاز كرد كه عبارتند از:

1. نوسازى كامل وزارت عدليه توسط داور چنان كه حقوقدانان تحصيل كرده جديد را جايگزين قضات سنتى كرد ;

2. ترجمه هاى تعديل يافته اى از حقوق مدنى فرانسه و حقوق جزاى ايتاليا را كه برخى از آن ها با قوانين شرع متعارض بود، به نظام حقوقى ايران وارد كرد ;

3. ثبت و اسناد را از علما گرفت و مهم تر از اين، مسؤوليت تشخيص شرعى يا عرفى بودن موارد حقوقى را به قضات دولتى واگذار كرد ;

4. حضور روحانيون را در مجلس بسيار كاهش داد، به طورى كه شمار آنان از بيست و چهار نفر در مجلس پنجم، به شش نفر در مجلس دهم رسيد ;

5. از صدور رواديد به كسانى كه خواهان زيارت مكه، مدينه، نجف و كربلا بودند جلوگيرى كرد ;

6. كشف حجاب را اجبارى كرد. (1)

در يك كلام، رضاشاه بر اين پندار و خيال بود كه متمدن كردن جامعه دينى يعنى بر چيدن بساط دين و دين خواهى از عرصه اجتماع به هر طريق ممكن، چه با كشف حجاب و چه با موارد ديگر.

داستان كشف حجاب چه بود؟ قبل از پرداختن به چگونگى داستان كژ راهه پهلوى اول; يعنى جريان كشف حجاب، تذكر اين نكته لازم است كه رضا شاه مساله كشف حجاب را با هم فكرى و همكارى مستقيم و غير مستقيم روشن فكران، البته آن دسته از روشن فكرانى كه نقش مشاركت و دخالت در نظام سياسى و امور مملكتى را در عصر رضاخان پذيرفته بودند (2) ، انجام داد.

روشن فكران بسترها و زمينه هايى كه - قبل از به حكومت رسيدن رضا شاه - براى از بين بردن دين و ترويج فرهنگ غرب، تهيه ديده بودند - از جمله اين كه روشن فكران اوليه ايران كه نخستين نمايندگان انديشه هاى نوين، بويژه ليبراليسم، سكولاريسم و تجدد بودند - خواسته هاى زير را مطرح مى كردند:

1. تجديد هويت و سنت هاى ملى ايران;

2. منع دخالت روحانيون در سياست;

3. وضع نظام قانون اساسى جديد به شيوه اروپا;

4. تاسيس نهادهاى سياسى جديد بر اساس حاكميت ملى و ايجاد مبانى دولت ملى مدرن. (3)

بنابر اين مى توان گفت كه ماهيت اين نوع خواسته ها و اصلاحات، يك نوع دين زدايى بود كه به اجماع و اتفاق نخبگان ابزارى و عده اى از نخبگان فكرى در زمان رضا شاه به اوج خود رسيد.

داستان كشف حجاب

در زمان رضا شاه برخى از روشن فكران، پشتوانه فكرى لازم، جهت تحولات و اصلاحات پهلوى اول را فراهم مى كردند; لذا در چند سال اول سلطنت رضا شاه، تبليغات بر ضد حجاب را به حد اعلا رساندند، مثلا در روزنامه «ايران جوان » كه ارگان رسمى جمعيتى بدين نام بود و اعضاى آن را عده اى از جوانان فرنگ ديده و از اروپا برگشته تشكيل مى دادند - كه بعدها كارهاى حساس مملكت را در دست گرفتند - مبارزه پيگير و شديدى بر ضد حجاب تحت عنوان «نامه هاى بانوان » آغاز كردند، تا اين كه در بهار 1313 رضا شاه به تركيه سفر كرد و با مشاهده آزادى هايى كه به بانوان ترك داده شده بود، وجوب اقدامى مشابه را در ايران حس نمود. هواداران آزادى زنان از كوشش باز نايستادند و در اين زمينه تصنيف ها و ترانه ها ساختند و صفحات گرامافون از آن ها پر شد و در رهگذرها و قهوه خانه ها به گوش مردم رسيد.

بعد از اين همه كوشش و تلاش در راه آزادى زنان و متمدن كردن جامعه زنان ايرانى، نهايتا در سال 1314 زنان آموزگار و دختران دانش آموز از چادر به سركردن ممنوع شدند و افسران از راه رفتن با زنانى كه چادر به سر داشتند خوددارى مى كردند.

در مهر 1314، در تهران كانون بانوان تاسيس شد و زن ها با گشاده رويى با مردان معاشرت و مجالست مى كردند و سرانجام در 17 دى ماه 1314 رضا شاه فرمان كشف حجاب را صادر كرد (4) تا با اين كار ايران و ايرانى به دروازه هاى تمدن راه يابند، اما ملت ايران در مقابل اين فرهنگ ناصواب وارداتى سر تسليم فرود نياورد و با آن درگير شد، تا اين كه حاصل كوشش و تلاش خود را در راه احياى دين اسلام در انقلاب سال 57 جلوه گر ديدند.

به اميد روزى كه همه افراد بشر، به حقوق راستين خود برسند و انسان ها، اعم از مرد و زن، ابزارى در دست حكومت گران قرار نگيرند و به اميد روزى كه در جهان بشريت چهار شعار امام على عليه السلام تحقق عينى يابد كه فرمود:

ما آمديم به خاطر:

1. برافراشتن پرچم اسلام «لنردالمعالم من دينك » ;

2. اين كه اصلاح در بلاد مسلمين انجام دهيم «و نظهر الاصلاح في بلادك » ;

3. بندگان مظلوم خدا در امان و امنيت باشند «فيامن المظلومون من عبادك » ;

4. و نهايتا اين كه ما مى خواهيم حدود تعطيل شده الهى را زنده و برافراشته كنيم. «و تقام المعطلة من حدودك ».

به اميد آن روز كه جهان به اين مساله معرفت پيدا بكند كه فقط در بند الله باشد و از هر چه غير اوست رهايى يابد و به انسانيت وكرامات انسان واقعى كه اسلام بر مبناى كتاب و سنت، پايه گذارى كرده است، برسد.

 

 

كليساهاي قرون وسطي

كليساهاي قرون وسطي

با سقوط نظام سیاسی امپراتوری روم کم کم کلیسا جای آن را گرفت و در قرن های بعد به امپراتوری پاپ تبدیل شد البته زمینه های این رشد را در اندیشه های اباء نخستین کلیسا - کسانی چون سنت آگوستین و سنت امبروز و یا سنت گرگوری و ... - می توان دید که در نهایت گلازیوس اول با صراحت تمام اقتدار [را ] تقسیم می کند. این نظریات خود به خود این بستر را فراهم کردند. در ابتدا بیشتر در حوضه فکری جای خود را باز کردند، اما آیا همه چیز را نظریه به وجود می اورد ؟ در پاسخ باید گفت که عومل اجتماعی نیز در ایجاد یک روند موثرند در آن زمان شرایط حاکم بر ساختار جامعه نیز طوری بود که زمینه مستعدی را برای حضور کلیسا در عرصه های مختلف مهیا می کرد . با فرو پاشی امپراتوری موجی از بی نظمی سراسر اروپا را فرا گرفت اقوامی که امپراتوری را فتح کرده بودند بجای نظم واحد روم هر کدادم در هر منطقه اقدام به شکل دهی نظم بر اساس آداب و رسوم و عقاید خود کردند در این برهه زمانی بود که راه های امپراتوری روم نیز به خاطر بی اهمیت شدن ارتباط کم کم به دست فراموشی سپرده و تخریب شدند. این موضوع نشانگر این پدیده بود که قدرت ها کوچک می شوند و دیگر از نظم بزرگ و فراگیر خبری نیست ، و در نتیجه ی آن ارتباطات مردم با یکدیگر نیز کم خواهدشد.

فرهنگ قوم های مهاجم که امپراتوری روم را فتح کرده بودند جای فرهنگ رومی را گرفت ، فرهنگی جدید مبتنی بر رسوم قبیله ای که قسمت زیادی از اروپا سیطره یافت .

در آن دوران نظام اقتصادی اصلی مبتنی بر تولید کشاورزی بود و کم کم در چند قرن بعد پیشه های شهری نیز وارد ظهور مجدد یافتند و در مقابل کشاورزی تولیدات مخصوص خود را عرضه داشت . شیوه کشاورزی در اروپا در قرون وسطی مبنی بر نظام فئودالی بود . فئودال کسی بود که مالکیت انحصاری بر ابزار تولید داشت ابزار تولید شامل زمین و ابزار کار می شدند که در این شیوه خود به خود انسان هایی که مالک نبودند به فئودال ( زمیندار بزرگ ) وابسته می شدند . در بدترین حالت آن دهقانان نیز کاملا وابسته به زمین فئودال می شدند و در رده ابزار قرار می گرفتند یعنی یک زمین فئودال تعدادی رعیت را همیشه با خود به همراه داشت و اگر رعیتی دیگر روی زمین فئودال خود کار نمی کرد نمی توانست روی هیچ زمین دیگری کار کند .
فئودال ها برای حفظ سرمایه های خود « زمین و کشاورزان » قلعه هایی را بنا می کردند که بورگ نام داشت و این بورگ ها نیروی نظامی فئودال ، محصولات تولیدی و کشاورزان را در خود جا می داد که روز ها مردم در مزارع مشغول کار می شدند و شب را در محیط امن قلعه بسر می بردند . روی هم رفته وضع عموم مردم که به کار کشاورزی مشغول بودند اسف بار بود . فئودال ها برای توجیه کار های خود از آئین مسیح بهره می بردند تا وضع خود را همچنان حفظ کنند یکی از عقاید رایج ان زمان آن بود که رنج و سختی در نتیجه گناه اولیه انسان است و با کشیدن رنج و سختی گناه انسان پاک می شود و در نهایت انسان رستگار می شود . در این میان کلیسا نیز مانند فئودال ها دارای ملک و گله و دیگر ابزار تولید بود که خود کلیسا نیز به ترویج این اصول می پرداخت مثلا کلیسا اعلام می کرد که بهشت در نتیجه درد و رنج این دنیا میسر است.

در سال 393 دین مسیح به عنوان دین رسمی پذیرفته شد و در سال 1054 کلیسا به دو بخش شرقی و غربی تقسیم شد که کلیسای کاتولیک غربی به ترویج فرهنگ فئودالی پرداخت و به آن دامن زد البته دامن زدن به آن برای کلیسا فوائدی نیز به همراه داشت چون خود کلیسا نیز دارای ملک و اموال بود.

اما در این میان شاهان نیز حضور داشتند ولی از جایگاه ضعیفی بر خوردار بودند با این وجود کلیسا برای به نمایش در آوردن وحدت ملی از آنها در مقابل فئودال ها حمایت می کرد غافل از اینکه در آینده شاهان به عنوان رقیبی برای کلیسا مبدل خواهند شد.

نقش شاهان در آن زمان این بود که در میان درگیری های فئودال ها به عنوان یک داور بودند و آنها به عنوان سمبل وحدت ملی ( جایگاهی تشریفاتی ) به شمار می رفتند و حمایت پاپ از آنها بیشتر از فئودال ها بود.

در واقع قدرت در آن زمان در دست فئودال ها بود و شاه یا کلیسا از قدرت چندانی برخوردار نبود شاه در واقع یک فئودال بود که فقط می توانست در حیطه ملک خود حکم براند ، در این میان رابطه میان کلیسا و فئودال ها به شکلی بود که کلیسا اندیشه هایی را که برای این نظام مفید بود به وجود آورده بود و ترویج می کرد و فئودال ها نیز سهم کلیسا را از در آمد ها پرداخت می کردند.

آنچه که تاریخ نشان می دهد این است که فئودال ها و کلیسا هر دو بر مردم مسلط بودند و از آنها بهره میبردند ، اما این بهره بردن باعث این شد تا در دور ه رنسانس مردم سعی کنند که هرچه سریع تر از فرهنگ و ارزش های دوره فئودالی بگریزند جدایی دین از سیاست ، انسان محوری (اومانیسم ) و ... همه نشان دهنده فشارهایی بود که مردم در دوره وسطی تحمل کرده بودند ولی در این میان نیروی جدیدی که در حال شکل گیری بود و به دنبال جایگاهی در جامعه مذهبی آن زمان بود که شامل ، طبقه های بورژوا یا تجاری که حامل این پیام تاریخی بودند که نوع در آمد در حال دگر گونی است و در کنار آنها شاهانی که در سطح ملی به دنبال به دست گیری قدرت بودند بر نوع و جهت تحولات دامن زدند .

تحولات در قرون 16 و17 به بار نشست که یکی از سر چشمه های ان توسط دین پیرایی های چون لوتر ،کالوین و کسانی که از قبل از انها مثل مارسیلیو پادوآ ، ویلیام اوکام و یا جنبش شورایی ایجاد کرده بودند .

اما گروه هایی که در جنبش ها بوند چگونه ظاهر شدند ، جنبش های اروپاییان اول به صورت رهایی از برده داری که در اوایل قرون وسطی انجام شد سپس در قرن های بعدی با شکل گیری شهرها که این شکل گیری به مدت چیزی حدود هشت قرن طول کشید روستائیان اروپایی از حمایت طبقات شهری – در برابر فئودال ها - نیز برخوردار شدند نمونه این حمایت ها را می توان در جنگ صلیبی شفردها «چوپان ها» در 1251 م یا جنبش مردمی هلند و فرانسه در 1325 م و جنبش مردمی ایتالیا در سال های 1205 .م و شورش وات تایلر در انگلستان در سال 1381 م هریک از این جنبش ها که معلول ویژگی های منحصر به خود بودند همگی این پیام را در بر داشتند که تحولاتی هر چند کم در حال شکل گیری است ؛ دوم اینکه معادلات در حال تغیر است اما به آرامی به عنوان نمونه شورشیان وات تایلر در انگلیس به دنبال این بودند که اراضی هایی ار که تحت مالکیت کلیسا بودند پس گیرند و دهقان ها را از وابستگی به کلیسا رها کنند و میان طبقات کوناگون تساوی حقوقی برقرار کنند.

بزرگترین جنبش فئودالی در تاریخ اروپا قرون وسطی جنگ های یاس هوس بود که دهقانان به همراه جنبش آزادی ملی بر علیه کلیسا شورش کردند، گروه های تهی دست شهری نیز در ان شرکت داشتند.

در دهه های ابتدایی قرن سیزدهم اخرین موج های بلند از قدرت کلیسا در دریای قدرت کلیسای آنزمان به خروش می آمد ، اما کم کم از ارتفاع این امواج کاسته می شد و شاهانی که موردحمایت کلیسا بودند در مقابل کلیسا همچون رقیبی قد علم کردند به عنوان مثال در سال هایی که اینوسنت سوم در سال های 1198-1216 م کوشید تا قدرت تحلیل رقته پاپ را افزایش دهد اما شاهان در مقابل پاپ ایستادگی کردنند .

این تقابل به صورت روشن در دوران پاپ بونیفاس می توان دید ؛ پاپ به خاطر خرج کردن های زیادی پول کلیسا که توسط شاهان انگلیس و فرانسه برای مبارزه با فئودال ها صورت می گرفت مخلفت کرد و از این کار آنها جلوگیری کرد و در مقابله با پاپ ، پادشاه انگلیس ادوارد اعلام کرد که از کلیسا حمایت نمی کند و فلیپ زیبا شاه فرانسه نیز به قطع جریان پول از فرانسه به مقر پاپ پرداخت این کار باعث شد تا پاپ از کار خود عقب نشینی کند.

کار بعدی بونیفاس اعلام این که اقتدار دنیایی از اقتدار روحانی تابعیت کند یعنی اینکه شاه باید از پاپ دستور بگیرد یا این که مقام شاه از مقام پاپ فرو تر است . این فرمان موجب مخالفت فلیپ شد و در نهایت اتهاماتی را بر علیه پاپ در شورا ایراد کرد و بر این اساس پاپ مورد پیگرد قرار گرفت نیروهای فلیپ او را دزدیدند ولی مردم پاپ را از دست نیروهای فلیب رهانیدند و مدتی بعد پاپ جان سپرد .

این اتفاقات نشانگر این موضوع بود که دیگر مقام پاپ آن مقام مقتدر قبلی نیست و اقتدار پاپ رو به نزول گذاشته است .

جریان بعدی میان پادشاهی های ملی و نهضت رنسانس و در مرحله بعد عصر روشنگری که با نگرش دین پیرایی نیز همراه بودند می رفنتد تا بکلی دین را از صحنه سیاست کنار بزنند.

گروهی بر این عقیده هستند که کلیسا با وارد شدن در ساختار فئودالی خود زمینه ای را برای کنار زدن خودش توسط مردم ناراضی از نظام فئودالی و با در گیری با پادشاهان و ظاهر شدن به صورت نیرویی که در مقابل ناسیونالیسم نوپای آن زمان ایستادگی از خود نشان می داد باعث این شد که نظریه پردازان و اندیشمندان هم خواهان طرد کلیسا از صحنه سیاست شوند که در نتایج همان تحولات دموکراسی های امروزی جدایی دین از سیاست با نام سکولاریسم را رقم زده اند و به عنوان یکی از شاخصه های دموکراسی مبدل شده است.

در پایان این سوال مطرح می شود که آیا سکولاریسم در غرب به خاطر یک چنین پیشینه ای به وجود آمده است ؟ سوال دیگر ، آیا در جامعه ای که مذهب در آن چنین نقشی [نقشی مثبت و سازنده در پیشبرد امور ] را نداشته و ایفا نمی کند سکولاریسم باید به عنوان یک شاخص برای توسعه مطرح شود ؟

هفت خوان رستم  فروردین 1385

هفت خوان رستم  فروردین 1385

 

 

 

خوان اوّل: بيشه شير

 

 رستم براي رها کردن کي کاوس از بند ديوان بر رخش نشست و بشتاب رو براه گذاشت. رخش شب و روز مي تاخت و رستم دو روزه راه را به يک روز مي بريد، تا آنکه رستم گرسنه شد و تنش جويان خورش گرديد. دشتي برگور پديدار شد. رستم پي بر رخش فشرد و کمند انداخت و گوري را به بند در آورد. با پيکان تير آتشي برافروخت و گور را بريان کرد و بخورد. آنگاه لگام از سر رخش باز کرد و او را بچرا رها ساخت و خود به نيستاني که نزديک بود درآمد و آنرا بستر خواب ساخت و جاي بيم را ايمن گمان برد و بخفت و برآسود.

 

 اما آن نيستان بيشه شير بود. چون پاسي از شب گذشت شير درنده به کنام خود باز آمد. پيلتن را بر بستر ني خفته و رخش را در کنار او چمان ديد. با خود گفت نخست بايد اسب را بشکنم و آنگاه سوار را بدرم. پس دمان بسوي رخش حمله برد. رخش چون آتش بجوشيد و دودست را برآورد و بر سر شير زد و دندان بر پشت او فرو برد. چندان شير را برخاک زد تا وي را ناتوان کرد و از هم دريد.

 

 رستم بيدار شد، ديد شير دمان را رخش از پاي درآورده. گفت «اي رخش ناهوشيار، که گفت که تو با شير کارزار کني؟ اگر بدست شير کشته مي شدي من اين خود و کمند و کمان وگرز و تيغ و ببر بيان را چگونه پياده به مازندران مي کشيدم؟»

 

 اين بگفت و دوباره بخفت و تا بامداد برآسود.

 

 

 خوان دوم: بيابان بي آب

 

 چون خورشيد سر از کوه برزد تهمتن برخاست و تن رخش را تيمار کرد و زين بروي گذاشت و روي براه آورد. چون زماني راه سپرد بياباني بي آب و سوزان پيش آمد. گرماي راه چنان بود که اگر مرغ برآن مي گذشت بريان مي شد. زبان رستم چاک چاک شد و تن رخش از تاب رفت. رستم پياده شد و ژوبين در دست چون مستان راه مي پيمود. بيابان دراز و گرما زورمند و چاره ناپيدا بود. رستم بستوه آمد و روي به آسمان کرد و گفت «اي داور دادگر، رنج و آسايش همه از توست. اگر از رنج من خشنودي رنج من بسيار شد. من اين رنج را برخود خريدم مگر کردگار، شاه کاوس را زنهار دهد و ايرانيان را از چنگال ديو برهاند که همه پرستندگان و بندگان يزدان اند. من جان و تن در راه رهائي آنان گذاشتم. تو که دادگري و ستم ديدگان را در سختي ياوري کار مرا مگردان و رنج مرا بباد مده. مرا دستگيري کن و دل زال پير را بر من مسوزان.»

 

هم چنان مي رفت و با جهان آفرين در نيايش بود، اما روزنه اميدي پديدار نبود و هردم توانش کاسته تر مي شد. مرگ را در نظر آورد و بدريغ با خود گفت «اگر کارم با لشکري مي افتاد شيروار به پيکار آنان مي رفتم و به يک حمله آنان را نابود مي ساختم. اگر کوه پيش مي آمد بگرز گران کوه را فرو مي کوفتم و پست مي کردم و اگر رود جيحون برمن  

مي غريد به نيروي خداداد در خاکش فرو مي بردم. ولي با راه دراز و بي آب و گرماي سوزان دليري و مردي چه سود دارد و مرگي را که چنين روي آرد چه چاره مي توان کرد؟»

 

درين سخن بود که تن پيلوارش از رنج راه و تشنگي سست و نزار شد و ناتوان برخاک گرم افتاد. ناگاه ديد ميشي از کنار او گذشت. از ديدن ميش اميدي در دل رستم پديد آمد و انديشيد که ميش بايد آبشخوري نزديک داشته باشد. نيرو کرد و از جاي برخاست و در پي ميش براه افتاد. ميش وي را بکنار چشمه اي رهنمون شد. رستم دانست که اين ياوري از جهان آفرين به وي رسيده است. بر ميش آفرين خواند و از آب پاک نوشيد و سيراب شد. آنگاه زين از رخش جدا کرد و ويرا در آب چشمه شست و تيمار کرد و سپس در پي خورش بشکار گور رفت. گوري را بريان ساخت و بخورد و آهنگ خواب کرد. پيش از خواب رو به رخش کرد و گفت «مبادا تا من خفته ام با کسي بستيزي و با شير و ديو پيکار کني. اگر دشمني پيش آمد نزد من بتاز و مرا آگاه کن.»

 

 

خوان سوم: جنگ با اژدها

 

رخش تا نيمه شب در چرا بود. اما دشتي که رستم برآن خفته بود آرامگاه اژدهائي بود که از بيمش شير و پيل و ديو ياراي گذشتن برآن دشت نداشتند. چون اژدها به آرامگاه خود باز آمد رستم را خفته و رخش را در چرا ديد. درشگفت ماند که چگونه کسي بخود دل داده و برآن دشت گذشته. دمان رو بسوي رخش گذاشت.

 

 رخش بي درنگ ببالين رستم تاخت و رسم روئين برخاک کوفت و دم افشاند و شيهه زد. رستم از خواب جست و انديشه پيکار در سرش دويد. اما اژدها ناگهان به افسون ناپديد شد. رستم گرد خود به بيابان نظر کرد و چيزي نديد. با رخش تند شد که چرا وي را از خواب باز داشته است و دوباره سر ببالين گذاشت و بخواب رفت. اژدها باز از تاريکي بيرون آمد. رخش باز بسوي رستم تاخت و سم برزمين کوفت و خاک برافشاند. رستم بيدار شد و بر بيابان نگه کرد و باز چيزي نديد. دژم شد و به رخش گفت «درين شب تيره انديشه خواب نداري و مرا نيز بيدار مي خواهي. اگر اين بار مرا از خواب باز داري سرت را بشمشير تيز از تن جدا مي کنم و خود پياده به مازندران مي روم. گفتم اگر دشمني پيش آمد با وي مستيز و کار را بمن واگذار. نگفتم مرا بي خواب کن. زنهار تا ديگر مرا از خواب برنيانگيزي.»

 

 سوم بار اژدهاي غرّال پديدار شد و از دم آتش فرو ريخت. رخش از چراگاه بيرون دويد اما از بيم رستم و اژدها

نمي دانست چه کند که اژدها زورمند و رستم تيز خشم بود.

 

 سرانجام مهر رستم او را ببالين تهمتن کشيد. چون باد پيش رستم تاخت و خروشيد و جوشيد و زمين را بسم خود چاک کرد. رستم از خواب خوش برجست و با رخش برآشفت. اما جهان آفرين چنان کرد که اين بار زمين از پنهان ساختن اژدها سرباز زد. در تيرگي شب چشم رستم به اژدها افتاد. تيغ از نيام کشيد و چون ابر بهار غريد و بسوي اژدها تاخت و گفت «نامت چيست، که جهان برتو سرآمد. مي خواهم که بي نام بدست من کشته نشوي.»

 

 اژدها غرّيد و گفت «عقاب را ياراي پريدن براين دشت نيست و ستاره اين زمين را بخواب نمي بيند. تو جان بدست مرگ سپردي که پا درين دشت گذاشتي. نامت چيست؟ جاي آن است که مادر برتو بگريد.» تهمتن گفت «من رستم دستان از خاندان نيرمم و بتنهائي لشکري کينه ورم. باش تا دستبرد مردان را ببيني.» اين بگفت و به اژدها حمله برد. اژدها زورمند بود و چنان با تهمتن درآويخت که گوئي پيروز خواهد شد. رخش چون چنين ديد ناگاه برجست و دندان در تن اژدها فرو برد و پوست او را چون شير از هم بردريد. رستم از رخش خيره ماند. تيغ برکشيد و سر از تن اژدها جدا کرد. رودي از خون بر زمين فرو ريخت و تن اژدها چون لخت کوهي بي جان برزمين افتاد. رستم جهان آفرين را ياد کرد و سپاس گفت و در آب رفت و سرو تن بشست و بر رخش نشست و باز رو براه نهاد.

 

 

 

خوان چهارم: زن جادو

 

 رستم پويان در راه دراز مي راند تا آنکه به چشمه ساري رسيد پرگل و گياه و فرح بخش. خواني آراسته درکنار چشمه گسترده بود و بره اي بريان با ديگر خوردني ها درآن جاي داشت. جامي زرين پر از باده نيز درکنار خوان ديد. رستم شاد شد و بي خبر از آنکه اين خوان ديوان است فرود آمد و برخوان نشست و جام باده را نيز نوش کرد. سازي در کنار جام بود. آنرا برگرفت و سرودي نغز در وصف زندگي خويش خواندن گرفت:

 

که آوازه بدنشان رستم است

 

که ازروز شاديش بهره کم است

 

 همه جاي جنگ است ميدان اوي

 

 بيابان و کوه است بستان اوي

 

 همه جنگ با ديو و نر اژدها

 

 زديو و بيابان نيابد رها

 

 مي وجام و بو يا گل ومرغزار

 

 نگردست بخشش مرا روزگار

 

 هميشه به جنگ نهنگ اندرم

 

 دگربا پلنگان به جنگ اندرم

 

 

 آواز رستم ساز وي بگوش پيرزن جادو رسيد. بي درنگ خود را در صورت زن جوان زيبائي بياراست و پر از رنگ و بوي نزد رستم خراميد. رستم از ديدار وي شاد شد و براو آفرين خواند و يزدانِ را بسپاس اين ديدار نيايش گرفت. چون نام يزدان بر زبان رستم گذشت ناگاه چهره زن جادو دگرگونه شد و صورت سياه اهريمني اش پديدار گرديد. رستم تيز در او نگاه کرد و دريافت که زني جادوست. زن جادو خواست بگريزد. اما رستم کمند انداخت و سر او را سبک خواست بگريزد. اما رستم کمند انداخت و سر او را سبک به بند آورد. ديد گنده پيري پر آژنگ و پر نيرنگ است. خنجر از کمر گشود و او را از ميان بدو نيمه کرد.

 

 

خوان پنجم: جنگ با اولاد

 

 رستم از آنجا باز راه دراز را در پيش گرفت و تا شب ميرفت و شب تيره را نيز همه ره سپرد. بامداد بسرزميني سبز و خرّم و پرآب رسيد. همه شب رانده بود و از سختي راه جامه اش به خوي آغشته بود و به آسايش نياز داشت. ببر بيان را از تن بدر کرد و خود از سر برداشت و هردو را در آفتاب نهاد و چون خشک شد دوباره پوشيد و لگام از سر رخش برداشت و او را در سبزه زار رها کرد و بستري از گياه ساخت و سپر را زير سر و تيغ را کنار خويش گذاشت و در خواب رفت.

 

دشتبان چون رخش را در سبزه زار ديد خشم گرفت و دمان پيش دويد و چوبي گرم بر پاي رخش کوفت و چون تهمتن از خواب بيدار شد به او گفت «اي اهرمن، چرا اسب خود را در کشتزار رها کردي و از رنج من برگرفتي؟» رستم از گفتار او تيز شد و برجست و دو گوش دشتبان را بدست گرفت و بيفشرد و بي آنکه سخني بگويد از بن برکند.

 

دشتبان فرياد کنان گوش هاي خود را برگرفت و با سر و دست پر از خون نزد "اولاد" شتافت که درآن سامان سالار و پهلوان بود. خروش برآورد که مردي غول پيکر با جوشن پلنگينه و خود آهنين چون اژدها بر سبزه خفته بود و اسب خود را در کشتزار رها کرده بود. رفتم تا اسب او را برانم برجست و دو گوش مرا چنين برکند. اولاد با پهلوانان خود آهنگ شکار داشت. عنان را بسوي رستم پيچيد تا وي را کيفر کند.

 

 اولاد و لشکرش نزديک رستم رسيدند. تهمتن بر رخش برآمد و تيغ در دست گرفت و چون ابر غرّنده رو بسوي اولاد گذاشت. چون فراز يکديگر رسيدند اولاد بانگ برآورد که «کيستي و نام تو چيست و پادشاهت کيست؟ چرا گوش اين دشتبان را کنده اي و اسب خود را در کشتزار رها کرده اي. هم اکنون جهان را بر تو سياه مي کنم وکلاه ترا به خاک مي رسانم.»

 

 رستم گفت «نام من ابر است، اگر ابر چنگال شير داشته باشد و بجاي باران تيغ و نيزه ببارد. نام من اگر بگوشت برسد خونت خواهد فسرد. پيداست که مادرت ترا براي کفن زاده است.» اين بگفت و تيغ آبدار را از نيام بيرون کشيد و چون شيري که در ميان رمه افتد درميان پهلوانان اولاد افتاد. بهر زخم شمشير دو سر از تن جدا مي کرد. به اندک زماني لشکر اولاد پراگنده و گريزان شد و رستم کمند بر بازو چون پيل دژم در پي ايشان مي تاخت. چون رخش به اولاد نزديک شد رستم کمند کياني را پرتاب کرد و سر پهلوان را در کمند آورد. او را از اسب به زير کشيد و دو دستش را بست و خود بر رخش سوار شد. آنگاه به اولاد گفت «جان تو در دست منست. اگر راستي پيشه کني و جاي ديو سفيد و پولاد غندي را بمن بنمائي و بگوئي کاوس شاه کجا در بند است از من نيکي خواهي ديد و چون تاج و تخت را به گرز گران از شاه مازندران بگيرم ترا برين مرز و بوم پادشاه مي کنم. اما اگر کژي و ناراستي پيش گيري رود خون از جشمانت روان خواهم کرد.»

 

اولاد گفت «اي دلير، مغزت را از خشم بپرداز و جان مرا برمن ببخش. من رهنمون تو خواهم بود و خانه ديوان و جايگاه کاوس را يک يک بتو خواهم نمود. از اينجا تا نزد کاوس شاه صد فرسنگ است و از آنجا تا جايگاه ديوان صد فرسنگ ديگر است، همه راهي دشوار. از ديوان دوازده هزار پاسبان ايرانيان اند. بيد و سنجه سالار ديوان اند و پولاد غندي سپهدار ايشان است. سر همه نرّه ديوان ديو سفيد است که پيکري چون کوه دارد و همه از بيمش لرزان اند. تو با چنين برز و بالا و دست و عنان و با چنبن گرز و سنان شايسته نيست با ديو سفيد درآويزي و جان خود را در بيم بيندازي. چون از جايگاه ديوان بگذري دشت سنگلاخ است که آهو را نيز ياراي دويدن برآن نيست. پس از آن رودي پرآب است که دو فرسنگ پهنا دارد و از نره ديوان "کنارنگ" نگهبان آن است. آنسوي رود سرزمين «بزگوشان» و «نرم پايان» تا سيصد فرسنگ گسترده است و از آن پس تا شاه نشين مازندران باز فرسنگ هاي دراز و دشوار در پيش است. شاه مازندران را هزاران هزاران سوار است، همه با سلاح و آراسته. تنها هزارو دويست پيل جنگي دارد. تو تنهائي و اگر از پولاد هم باشي ميسائي.»

 

 رستم خنديد و گفت «تو انديشه مدار و تنها راه را بمن بنماي.

 

ببيني کزين يک تن پيلتن

 

چه آيد بدان نامدار انجمن

 

 به نيروي يزدان پيروزگر

 

 به بخت و به شمشير و تير و هنر

 

 چو نبينند تاو برو يال من

 

 به جنگ اندرون زخم کوپال من

 

 بدرّد پي و پوستشان ازنهيب

 

 عنان را ندانند باز از رکيب

 

 اکنون بشتاب و مرا به جايگاه کاوس رهبري کن.»

 

 رستم و اولاد شب و روز مي تاختند تا بدامنه کوه اسپروز، آنجا که کاوس با ديوان بنرد کرده و از ديوان آسيب ديده بود، رسيدند.

 

 

 خوان ششم: جنگ با ارژنگ ديو

 

 چون نيمه اي از شب گذشت از سوي مازندران خروش برآمد و به هرگوشه شمعي روشن شد و آتش افروخته گرديد. تهمتن از اولاد پرسيد «آنجا که از چپ و راست آتش افروخته شد کجاست؟» اولاد گفت «آنجا آغاز کشور مازندران است و ديوان نگهبان درآن جاي دارند و آنجا که درختي سر به آسمان کشيده خيمه ارژنگ ديو است که هر زمان بانگ و غريو برمي آورد.»

 

 رستم چون از جايگاه ارژنگ ديو آگاه شد برآسود و بخفت. چون بامداد برآمد اولاد را بردرخت بست وگرز نياي خود سام را برگرفت و مغفر خسروي را بر سرگذاشت و رو به خيمه ارژنگ ديو آورد. چون بميان لشکر و نزديک خيمه رسيد چنان نعره اي برکشيد که گوئي کوه و دريا از هم دريده شد. ارژنگ ديو چون آن غريو را شنيد از خيمه بيرون جست. رستم چون چشمش بروي افتاد در زمان رخش را برانگيخت و چون برق براو فرود آمد و سرو گوش و يال او را دلير بگرفت و بيک ضربت سر از تن او جدا کرد و سرکنده و پرخون او را در ميان لشکر انداخت. ديوان چون سر ارژنگ را چنان ديدند و يال و کوپال رستم را بچشم آوردند دل در برشان بلرزه افتاد و هراس در جانشان نشست و رو بگريز نهادند. چنان شد که پدر بر پسر در گريز پيشي مي گرفت. تهمتن شمشير برکشيد و در ميان ديوان افتاد و زمين را از ايشان پاک کرد و چون خورشيد از نيمروز بگشت دمان به کوه اسپروز بازگشت.

 

 

 رسيدن رستم نزد کي کاوس

 

آنگاه رستم کمند از اولاد برگرفت و او را از درخت باز کرد و گفت «اکنون جايگاه کاوس شاه را بمن بنما.» اولاد دوان در پيش رخش براه افتاد و رستم در پي او بسوي زندان ايرانيان تاخت.

 

 چون رستم به جايگاه ايرانيان رسيد رخش خروشي چون رعد برآورد. بانگ رخش بگوش کاوس رسيد و دلش شگفته شد و آغاز و انجام کار را دريافت و رو به لشکر کرد و گفت «خروش رخش بگوشم رسيد و روانم تازه شد. اين همان خروش است که رخش هنگام رزم پدرم کي قباد با ترکان برکشيد.» اما لشکر ايران از نوميدي گفتند کاوس بيهوده  مي گويد و از گزند اين بندهوش و خرد از سرش بدر رفته و گوئي در خواب سخن مي گويد. بخت از ما گشته است و از اين بند رهائي نخواهيم يافت.

 

در اين سخن بودند که تهمتن فرود آمد. غوغا در ميان ايرانيان افتاد و بزرگان و سرداران ايران چون طوس و گودرز و گيو و گستهم و شيدوش و بهرام او را در ميان گرفتند. رستم کاوس را نماز برد و از رنج هاي دراز که بروي گذشته بود پرسيد. کاوس وي را درآغوش گرفت و از زال زر و رنج و سختي راه جويا شد.

 

 آنگاه کي کاوس روي به رستم کرد و گفت «بايد هشيار بود و رخش را از ديوان نهان داشت. اگر ديو سفيد آگاه شود که تهمتن ارژنگ ديو را از پاي درآورده و به ايرانيان رسيده ديوان همه انجمن خواهند شد و رنج هاي تو را برباد خواهند داد. تو بايد باز تن و تيغ و تير خود را برنج بيفکني و رو بسوي ديو سفيد گذاري، مگر بياري يزدان بر او دست يابي و جان ما را از رنج برهاني که پشت و پناه ديوان اوست. از اينجا تا جايگاه ديو سفيد از هفت کوه گذر بايد کرد. در هرگذاري نرّه ديوان جنگ آزما و پرخاشجوي آماده نبرد ايستاده اند. تخت ديو سفيد در اندرون غاري است. اگر او را تباه کني پشت ديوان را شکسته اي. سپاه ما درين بند رنج بسيار برده است و من از تيرگي ديدگان بجان آمده ام. پزشگان چاره اين تيرگي را خون دل و مغز ديو سفيد شمرده اند و پزشگي فرزانه مرا گفته است که چون سه قطره از خون ديو سفيد را در چشم بچکانم تيرگي آن يکسر پاک خواهد شد.»

 

 رستم گفت «من آهنگ ديو سفيد مي کنم. شما هشيار باشيد که اين ديو ديوي زورمند و افسونگر است و لشکري فراوان از ديوان دارد. اگر به پشت من خم آورد شما تا ديرگاه در بند خواهيد ماند. اما اگر يزدان يار من باشد و او را بشکنم مرز و بوم ايران را دوباره باز خواهيم يافت.»

 

 

خوان هفتم: جنگ با ديو سفيد

 

آنگاه رستم بر رخش نشست و اولاد را نيز با خود برداشت و چون باد رو بکوهي که ديو سفيد در آن بود گذاشت. هفت کوهي را که در ميان بود بشتاب در نورديد و سرانجام به نزديک غار ديو سفيد رسيد. گروهي انبوه از نرّه ديوان را پاسدار آن ديد. به اولاد گفت «تاکنون از تو جز راستي نديده ام و همه جا بدرستي رهنمون من بوده اي. اکنون بايد بمن بگوئي که راز دست يافتن بر ديو سفيد چيست؟»

 

 اولاد گفت «چاره آنست که درنگ کني تا آفتاب برآيد. چون آفتاب برآيد و گرم شود خواب بر ديوان چيره مي شود و تو ازين همه نرّه ديوان جز چند تن ديوان پاسبان را بيدار نخواهي يافت. آنگاه بايد که با ديو سفيد درآويزي. اگر جهان آفرين يار تو باشد بروي پيروز خواهي شد.»

 

 رستم پديرفت و درنگ کرد تا آفتاب برآمد و ديوان سست شدند و درخواب رفتند. آنگاه اولاد را با کمندي استوار بست و خود شمشير را چون نهنگ بلا از نيام بيرون کشيد و چون رعد غرّيد و از جهان آفرين ياد کرد و در ميان ديوان افتاد سر ديوان چپ و راست به زخم تيغش برخاک مي افتاد و کسي را ياراي برابري با او نبود. تا آنکه بکنار غار ديو سفيد رسيد. غاري چون دوزخ سياه ديد که سراسر آنرا غولي خفته چون کوه پر کرده بود. تني چون شبه سياه و روئي چون شير سفيد داشت. رستم چون ديو سفيد را خفته يافت به کشتن وي شتاب نکرد. غرّشي چون پلنگ برکشيد و بسوي ديو تاخت. ديو سفيد بيدار شد و برجست و سنگ آسيائي را از کنار خود در ربود و درچنگ گرفت و مانند کوهي دمان آهنگ رستم کرد. رستم چون شير ژيان برآشفت و تيغ برکشيد و سخت بر پيکر ديو کوفت و به نيروئي شگفت يک پا و يک دست از پيکر ديو را جدا کرد و بينداخت. ديو سفيد چون پيل دژم بهم برآمد و بريده اندام و خون آلود با رستم درآويخت.

 

 غار از پيکار ديو و تهمتن پرشور شد. دور زورمند بر يکديگر مي زدند و گوشت از تن هم جدا مي کردند. خاک غار بخون دو پيکارگر آغشته شد. رستم در دل مي گفت که اگر يک امروز ازين نبرد جان بدر ببرم ديگر مرگ برمن دست نخواهد يافت و ديو با خود مي گفت که اگر يک امروز با پوست و پاي بريده از چنگ اين اژدها رهائي يابم ديگر روي به هيچکس نخواهم نمود. هم چنان پيکار مي کردند و جوي خون از تن ها روان بود. سرانجام رستم دلاور برآشفت و بخود پيچيد و چنگ زد و چون نرّه شيري ديو سفيد را از زمين برداشت و بگردن درآورد و سخت برزمين کوفت و آنگاه بي درنگ خنجر برکشيد و پهلوي او را بردريد و جگر او را از سينه بيرون کشيد. ديو سفيد چون کوه بيجان کشته برخاک افتاد.

 

 رستم از غار خون بار بيرون آمد و بند از اولاد بگشاد و جگر ديو را بوي سپرد و آنگاه با هم رو بسوي جايگاه کاوس نهادند.

 

اولاد از دليري و پيروزي رستم خيره ماند و گفت «اي نره شير، جهان را به زير تيغ خود آوردي و ديوان را پست کردي. ياد داري که بمن نويد دادي که چون پيروز شوي مازندران را بمن بسپاري؟ اکنون هنگام آنست که پيمان خود را چنانکه از پهلوانان درخور است بجاي آري.»

 

 رستم گفت «آري، مازندران را سراسر بتو خواهم سپرد. اما هنوز کاري دشوار در پيش است. شاه مازندران هنوز برتخت است و هزاران هزار ديوان جادو پاسبان وي اند. بايد نخست او را از تخت بزير آورم و در بند کنم و آنگاه مازندران را به تو واگذارم و ترا بي نيازي دهم.»

 

تهاجم فزهنگی 3

 

سرزمین ایران کشوری اسلامی و مذهبی است که پایه های اولیه آن بر اساس اعتقادات مذهبی و باورهای دینی بنا نهاده شده، بنابراین در چنین کشوری باید دین و مذهب در رأس توجه بوده و در راستای حفظ و اشاعه آن فعالیتهای لازم و مناسب صورت گیرد .
برای اشاعه مبانی دینی و اخلاق اسلامی، می بایست در هر زمان، با توجه به گرایشات و مقتضیات روز، مبلغان و مسئولان فرهنگی، دینی و مذهبی فعالیتهای مناسب و هماهنگی داشته باشند .
دین دستورالعمل زندگی است و استمرار در امر تبلیغات دینی نیز ضرورتی انکار ناپذیر است . در واقع تبلیغ و مذهب لازم و ملزوم یکدیگر هستند .
دین تنها به باورها و اعتقادات عموم مربوط نمی شود، دین دستورالعمل زندگی است و به تمام جوانب زندگی توجه دارد به همین دلیل، تبیین و گسترش آن با فعالیتهای تبلیغی مناسب و تأثیرگذار بسیار ضروری و اجتناب ناپذیر است .
تبلیغ همواره با دین ارتباطی تنگاتنگ دارد و این مقوله می بایست در هر زمان و شرایطی مورد توجه مسئولان امر قرار گیرد .
مسئولان باید به گونه ای فعالیت کنند که دین در ذات و بطن زندگی اقشار مختلف مردم جای گرفته و برای عموم نهادینه شود، برای رسیدن به چنین جایگاهی لازم است بطور مستمر و در هر زمانی، مطابق با شرایط روز، تبلیغات و اطلاع رسانی لازم صورت گرفته و فعالیتهای مؤثر به منظور تشریح و تبیین دین صورت گیرد.
با توجه به تغییراتی که همواره در شرایط جامعه و افکار عمومی ایجاد می شود ، استمرار و تکرار فعالیت در راستای تبلیغات دینی ضروری است، در واقع فعالیت در این عرصه می بایست مطابق با شرایط روز طراحی و اجرا شود.
اگر دین اسلام که دین حق است به شایستگی تبلیغ نشود، افکار و عقاید باطل بر افکار و قلوب انسانها چیره خواهد شد . هر مکتب و مرامی چه حق و چه باطل برای جذب افراد جدید نیاز به تبلیغ و بیان زیبایی های آن مکتب دارد . برای تأثیرگذاری تبلیغات دین مقدس اسلام، باید به جای فعالیتهای تک بعدی و پرداختن به "حدود " اسلام ، به همه ابعاد اسلام با تمامی عرصه های آن توجه شده و علاوه بر "نهی"ها به "امر" ها نیز پرداخته شود.
عملکرد غیر حرفه ای در اطلاع رسانی ، عدم استفاده از ادبیات و زبان امروز و تبلیغات مستقیم ، از جمله ضعفها و موانع امروز در ارائه مطلوب تبلیغات دینی است.
فعالیت موازی و هم عرض دستگاههای تبلیغی و فرهنگی ، ضعفی دیگر در عرصه تبلیغات و اطلاع رسانی دینی است.
در شرایط فعلی و با توجه به فعالیت دستگاههای متعدد تبلیغی و فرهنگی به صورت موازی و هم عرض، اقدامات گسترده این دستگاهها تأثیرگذاری لازم را در سطح جامعه نداشته است.
برای آنکه تبلیغات دینی مؤثر واقع شود ، می بایست برنامه ریزی دقیق و مشخصی در این زمینه وجود داشته و دستگاهها به طور منسجم و یکپارچه عمل کنند تا برآیند فعالیت آنها در سطح جامعه مؤثر واقع شود.

ایجاد تنوع در این زمینه یکی از راهکارهای رفع ضعفهای موجود و تقویت فعالیتهای این حوزه است، یکسان سازی و هماهنگی بین دستگاههای مخلتف از دیگر ضرورتها برای اثرگذاری تبلیغات دینی در سطح جامعه است.
شیوه ارائه و بیان تبلیغات دینی می بایست با توجه به شرایط روز و مقتضیات زمان بوده و از تجهیزات و امکانات روز نیز برای فعالیت و عملکرد مطلوب و تأثیرگذار استفاده شود.
علاوه بر استفاده از برنامه و ابزار جدید، شیوه تبلیغ نیز در تأثیرگذاری بر روی مخاطبان از اهمیت بسیاری برخوردار است و باید به نحوی شایسته آن را به فعالان این عرصه آموزش داد . نکته مهم و قابل توجه در تبلیغ دین شیوه غیر مستقیم است که با استفاده از این روش باید مخاطب را به گونه ای تحت تأثیر قرار داد که مجذوب برنامه ها و آموزشها شود.
در محتوای مباحث تبلیغی باید نکات روانشناسانه و جامعه شناسانه به خوبی مورد توجه قرار گیرد . مبلغ باید مخاطب خود را بشناسد و بر اساس درک و فهم وی فعالیت داشته باشد. رسانه هایی که به این مباحث می پردازند نیز باید از افرادی توانمند ، روانشناس باشند.
به موازات تبلیغات دینی، اطلاع رسانی دینی نیز مقوله ای است که می بایست با جدیت مورد توجه قرار گرفته، وقایع و رویدادهای این حوزه به شایستگی به اطلاع عموم برسد، شک نیست که این اطلاع رسانی نباید تنها محدود به فضای داخلی کشور باشد، بلکه باید فراتر از مرزها را نیز در برگرفته، همگان در جریان موضوعات، مباحث و وقایع دینی قرار گیرند.
اسلام دین حق است و باید ندای حق را به گوش همگان رساند، از آنجا که مسلمانان طالب خیر و سعادت همه بشر هستند، این خیرخواهی اقتضا می کند به واسطه اطلاع رسانی دقیق، انسانهای دیگر را نیز در این سعادت سهیم کنیم.
در دنیای امروز برای اطلاع رسانی دینی باید از برنامه ها و ابزار جدیدی چون پایگاه اینترنتی، ایمیل، شبکه های ماهواره ای استفاده کرد. باید اطلاعات خود را از طریق برنامه ریزی های سخت افزاری و نرم افزاری به جهانیان ارائه دهیم تا با محتوای اسلام و آثار ارزشمند آن آشنا شوند

 

تهاجم فرهنگي :

عني فرهنگ : به مجموعه اي از آداب و رسوم و عقايد ، هنجارها و ويژگيهاي رفتاري و عقيدتي يک جامعه ميگن فرهنگ .

فرهنگ بطور تدريجي در جوامع مختلف شکل ميگيره و هويت جوامع با فرهنگش شناخته ميشه ، هر فرهنگي امکان دارد با فرهنگ جوامع ديگه مشتر کاتي داشته باشه اما ويژگي هايي داره که اونو از فرهنگهاي ديگه متمايز ميکنه ، از جمله عوامل مختلفي مثل تاريخي ، جغرافيايي و غيره . براي نمونه فرهنگ شرقي با فرهنگ غربي اختلافت زيادي داره و همينطور جوامع ديني با جوامع لائيک متفاوته . امروزه با وجود پيشرفت جوامع بشري مرز بين کشور ها و فرهنگ ها شکسته شده و اين تلاقي مرزها باعث تلاقي فرهنگ ها ميشه ، و در اينصورت يک فرهنگ گاه فرهنگ مقابل رو تحت تاثير خودش قرار ميده و يا يا ممکنه که با هم دچار تقابل بشن . معمولا جوامع قدرتمند که ابزارهاي بيشتري در دست دارن سعي ميکنن فرهنگ خودشون رو به بقيه جوامع تحميل کنن . بعد از استعمار قديمي که با جنگ صورت ميگرفت و کشور استعمار گر زبان و فرهنگ خودش را به مستعمره خود تحميل ميکرد نوبت استعمار جديد رسيد که در حال حاضر آمريکا اونو هدايت و رهبري ميکنه .

البته اين شيوه جنگ و استعمار وقت زيادي لازم داره که همونقدر هم ماندگاري زيادي داره ، ابزارهاي اين جنگ جديد عبارتند از شبکه هاي ماهواره اي، شبکه اينترنت، رايانه، تلفن هاي همراه و تصويري، رسانه هاي صوتي وتصويري ونوشتاري، سينما و... که متاسفانه بيشتر این ابزار در اختیار کشور های قوی تر مثل آمریکا و صهیونیست ها قرار داره ، برای همین اکثر محتوایی که از این ابزار های پیشرفته منتشر میشه در راستای اهداف این کشور ها و فرهنگها قرار داره و ازشون برای استعمار بقیه ملتها استفاده میشه ، این وسایل با بهره گیری از آخرین نوآوری های فنی وشگردهای روانی و تبلیغاتی، به بمباران فکری مخاطبان خودشون می پردازن و اون چیزی رو که می خوان به اونا القا می کنن.

در مرحله اول این القائات تفکر و فرهنگ جوامع دیگه رو مورد هدف قرار میده و در مرحله دوم باعث شکستن روحیه مقاومت و ایجاد رو حیه تسلیم میشه و در آخر به تبلیغ فرهنگ خودشون می پردازن .

البته تمام شاخصه های فرهنگ غرب منفی نیست ، بلکه بسیاری از این شاخصه ها موجب پیشرفت غرب در ابعاد گوناگون شدن ، امام نکته مهم اینه که هدف فرهنگ غرب از یک طرف سرکوب هر گون فرهنگ رقیب و مخالفه که که روزی جای فرهنگ غرب رو بگیره و بر اون غلبه کنه و موقعیتش رو بخطر بندازه ، و از سوی دیگه تلاش ابر قدرتها اینه که سایر ملتها همواره تابع سیاستهای اونا باشن و به استقلال دست پیدا نکنن . و پر واضحه که حمله به عرصه فرهنگ هر دو هدف رو تحت پوشش قرار میده . 

روشهاي مقابله با تهاجم غرب

در برابر اقدامات فرهنگی غرب چه باید کرد ؟

غرب برای خراب کردن باقی فرهنگها از روش تهاجم و شبیخون استفاده میکنه که هدفشم تخریب بنیانهای فرهنگ رغیبه و از این طریق میخواد که فرهنگ خودش رو جایگزین فرهنگ شکست خورده بکنه . از سوی دیگر کشورهای مورد هدف تهاجم فرهنگی هم از امکانات ارتباطی برخوردارن و به طور طبیعی در برابر رقبا و دشمنانشون مقابله به مثل فرهنگی می کنن.

مثلا رسانه های بعضی از کشورها در سراسر جهان مشغول نقد و زیر سوال بردن فرهنگ آمریکا هستند  و در خیلی از موارد خود آمریکایی ها باعث دود شدن زحمات خودشون میشن مثل کارهایی که انجام دادن با عنوان آزادی و حقوق بشر که در آخر باعث ایجاد جنگ در اون کشور شد  و نه حقوق بشری رعایت شد و نه آزادی بوجود اومد .

اولین دریچه ای که از آن برای تهاجم به فرهنگ ملل دیگه استفاده میشه هنره ، پس ما باید اول ار هنر شروع کنیم ، یکی از ابزارهای قدرتمند در ساخت و ایجاد یه فرهنگ هنره . پس ما باید بیشتر به هنرمون بها بدیم و فرهنگمون رو در قالب هنر به باقی ملت ها معرفی کنیم .

به تعبیر بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران "  جهان تشنه اسلام ناب محمدی است " و از طرفی تبلیغ یک وظیفه دینی و انسانیه و در جایی که رقبا به ترویج فرهنگ خود می پردازند، دلیلی نداره ما به چنین کاری نپردازیم.

و در آخر ، چه کسی میخواهد من و تو ما نشویم خانه اش ویران باد .

راهکارهای دفاعی درمقابله با تهاجم فرهنگی

1- تعیین نقاط مورد هجوم.

الف- عناصر سه گانه فرهنگ اسلامی.

ب- حوزه و دانشگاه(مراکز فرهنگی)

دشمن برای این که به اهداف خود برسد، این دو مرگز مهم فرهنگی را نشانه می گیرد و آن ها را علیه یکدیگر تحریک می کند.

2- راه نفوذ فرهنگی دشمن

الف- هدف دشمن در این روش ابتدا متوجه قشرتحصیل کرده ودانشگاهی می گردد و سعی می کند ازطریق دانشگاه به طور غیر مستقیم در طبقه تحصیل کرده و ممتاز جامعه تاثیر بگذارد.

ب- راههای سطحی

با استفاده از روش های گوناگون به خصوص تلویزیون، مردم عادی را تحت تاثیر قرار می دهند تا آن جا که برنامه ریزان و طراحان ومجریان ما خواسته و ناخواسته از فرهنگ بیگانه متاثر می گردند واغلب برنامه های آن ها را اجرا می کنند.

دشمنان در این روش خود آنچنان موفق بوده اند که حتی توانسته اند در خانواده های بسیار متدین و مذهبی نیز نفوذکنند.

3- دیرپایی مسایل فرهنگی

اگر بخواهیم آنچه را امروز به نام ابتذال فرهنگی نامیده می شود، ریشه یابی کنیم و عوامل بروز آن را در جامعه شناسایی کرده برای پیشگیری و برطرف ساختن آن اقدام کنیم، خواهیم دید بامسایل بسیار گسترده ای سروکار پیدا می کنیم و گاه حالت ناامیدی به انسان دست می دهد، ولی باید برخاست و برای اصلاح کوشید.

4- راهکارهای دفاعی

الف: وظیفه مردم در دفاع از فرهنگ اسلامی.

الف: فرهیختگان: شناخت هریک از دو مرکز حوزه ودانشگاه توسطهمدیگر مبارزه با شک گرایی در هردو مرکز هت حفظ عناصر اصلی فرهنگ اسلام.

ب: عموم مردم.

1- بسیج عمومی و آموزش دینی.

2- احیای جلسات مذهبی.

3- برخورد محبت آمیز با جوانان.

ب: وظیفه دولت.

«عمده ترین وظیفه دولت در مبارزه فرهنگی و دفاع از فرهنگ اسلامی، همان ترویج روزآمد و تکنولوژیک ارزش ها است که به دوصورت انجام می شود:

1- راه بحث و مناظره که اختصاص به اندیشمندان و عالمان جامعه اسلامی دارد.

2- راه دوم همان است که امروز دستگاه های تبلیغی غرب برای مبارزه با ارزش های اسلامی از آن استفاده می کنند. زیرا آنان ضعیف و عاجزتر از آن هستند که بتوانند با منطق و استدلال، ارزش های اسلامی را تضعیف کنند، یا ارزش های منحط خود را ترویج نمایند،بلکه با شیوه های تبلیغاتی متمرکز برای ارائه عملی الگوها،اهداف خود را تحقق می بخشند... ما باید از شیوه های تهاجمی برضدآن ها استفاده کنیم. همان گونه که آنها برای ترویج ارزشهای خوداز این شیوه ها استفاده می کنند، ما نیز باید هنرمندانی پرورش دهیم که بتوانند ارزشهای اسلامی را در فیلم، نمایشنامه، کتاب،رمان، داستان و سایر آثار هنری آنچنان زنده و ترویج کنند که بتوانند دیگران را تحت تاثیر قرار دهند; نه آن که همیشه درمقابل دشمن موضعی انفعالی اتخاذ کنیم یا در نهایت تنها از خوددفاع نماییم.»

 

جنگ نرم

جنگ نرم در حقيقت شامل هرگونه اقدام رواني و تبليغات رسانه اي است که “جامعه هدف” يا گروه هدف را نشانه مي گيرد و بدون درگيري نظامي و گشوده شدن آتش رقيب را به انفعال يا شکست وا مي دارد. در اين ويژه نامه برآنيم تا مطالب مرتبط با اين مقوله را گردآوري نماييم

جنگ نرم و رسالت دانشگاهيان ( بخش نخست)

خداوند در آيه‌ی 217 سوره‌ی مباركه‌ی بقره می‌فرمايد: "و لايزالون يُقاتلونكم حتی يُرَّدوكُم عَنْ دينِكُم إن استطاعُوا". معنای آيه اين است كه دشمنان شما همواره با شما در جنگ هستند. واژه لايزالون، دلالت بر استمرار دارد و گويای اين است كه دشمنان هميشه با ...

خداوند در آيه‌ی 217 سوره‌ی مباركه‌ی بقره می‌فرمايد: "و لايزالون يُقاتلونكم حتی يُرَّدوكُم عَنْ دينِكُم إن استطاعُوا". معنای آيه اين است كه دشمنان شما همواره با شما در جنگ هستند. واژه لايزالون، دلالت بر استمرار دارد و گويای اين است كه دشمنان هميشه با شما در جنگند منتهی بسته به شرايط مكانی و زمانی نوع اين جنگ ممكن است متفاوت باشد. گاهی جنگ، جنگ نظامی است. گاهی اقتصادی است و گاهی نيز فرهنگی.

 اصولاً جنگ‌هايی كه از نوع نظامی است و از وسايل و ادوات نظامی در آن استفاده می‌شود، به‌عنوان جنگ سخت يا Hard War مشهور است. ولی اگر در اين جنگ از وسايل و ادوات و كالاهای فكری و فرهنگی استفاده شود، اصطلاحاً به آن Soft War يا جنگ نرم اطلاق می‌كنند. بنابراين شاخصه‌ی جنگ نرم، استفاده از ابزارهای فكری و فرهنگی است.

 كشورهای استكباری به اين نتيجه رسيده‌اند كه همان‌‌گونه كه استعمار به شيوه‌های قديم، ديگر جواب‌گوی نيازها و اقتضائات امروزه نيست و بايد در قالب استعمار نو وارد برخی از كشورها شد، از طريق جنگ سخت نيز چندان نمی‌توان موفقيت‌های مورد نظر را كسب كرد. بنابراين سعی می‌كنند با تمركز بر مسائل فكری، ايدئولوژيك و فرهنگی و در واقع با گشودن جبهه‌ی جنگ نرم، به اهداف خود برسند.

 امروزه با استفاده از تكنولوژی‌های ارتباطاتی مانند سايت‌ها، وبلاگ‌ها و... اين تأثيرگذاری از سوی آن‌ها راحت‌تر اعمال می‌شود. شيوه‌ی عمده‌ی اين تأثيرگذاری نيز به اين صورت است كه ابتدا مجموعه مؤلفه‌هايی را در ارتباط با يك موضوع استخراج می‌كنند؛ يعنی در رابطه با موضوعی كه می‌خواهند القائی در مورد آن داشته باشند، چند مؤلفه را استخراج كرده و سعی می‌كنند دست‌كم نيمی از اين مجموعه مؤلفه‌ها صادق باشد. آن‌گاه اين اطلاعات صحيح را به‌عنوان پوشش و چتری به‌كار می‌گيرند تا در دل آن، چند موضوع خلاف واقع و نادرست را با تجزيه و تحليل‌هايی و به‌عنوان كالا و خدمات فكری و فرهنگی به كام مخاطب بريزند.

 بنابراين با جذابيت ظاهری كه برای مخاطبان ايجاد می‌كنند، آن‌ها را در پی بردن به انگيزه‌ی اصلی، دچار مشكل كنند. زيرا هنگامی‌‌كه مخاطب می‌بيند چند مورد از اين مؤلفه‌ها صحيح است، ديگر كل آن پديده و تحليل ارائه شده از آن را می‌پذيرد. دشمنان از اين طريق می‌توانند اهداف مورد نظر خود را به مخاطب تحميل كنند.

 طبيعتاً راه مقابله با جنگ نرم كه امروزه به‌طور ويژه دانشگاهيان ما درگير آن هستند، اين است كه اولاً درك كنيم كه اين هم يك نوع جنگ است. گمان نكنيم جنگ، فقط جنگ نظامی و سخت است. طرف مقابل ما در اين جنگ نيز به دنبال اهداف و منافع خاص خود است و چيز ديگری مدّنظرش نيست. درك اين‌كه در شرايط جنگ نرم قرار داريم، كمك می‌كند تا واقعيات اجتماعی و سياسی پيرامون‌مان را بهتر ببينيم.

 نكته‌ی دوم اين‌كه بايد درك كنيم اگر در رابطه با يك پديده از سوی رسانه‌های بيگانه چند مؤلفه به صورت ظاهراً صحيح القاء می‌شود، مؤلفه‌های فراوان ديگری هم وجود دارد كه در قالب اين چند مؤلفه‌ی صحيح، به صورت خلاف واقع و كذب به خوراك فكری برای مخاطبان تبديل می‌شود. اگر قشر جوان و دانشجويان ما دريابند كه مجموعه‌ی اين مؤلفه‌ها، لزوماً صادق نيست و در دل مؤلفه‌های درست، بسياری از مؤلفه‌ها به صورت كاذب وجود دارد، از جذابيت ظاهری كه از طريق القائات فكری و فرهنگی می‌تواند بر افكار تأثير بگذارد، كاسته می‌شود. در اين رابطه بايد دائماً آگاهی‌بخشی و يادآوری صورت پذيرد.

 آيه‌ی 194 سوره‌ی بقره می‌فرمايد: "فمَن اعْتَدی عَليكم فاعْتَدوا عليه بِمثل ما اعتَدی عَليْكم"؛ يعنی وقتی دشمنان با شما وارد جنگ شدند، شما هم با آن‌ها مقابله به مثل كنيد. اگر جنگ، جنگ نظامی است بايد از طريق نظامی وارد شد؛ "و أعِدّوا لهم ما اسْتَطعتم مِن قُوّة". اگر جنگ، جنگ اقتصادی است، به همان شيوه و اگر جنگ، جنگ فرهنگی و فكری است بايد مقابل به مثل ما هم به همان صورت شكل بگيرد. بنابراين در كنار موارد پيش‌گفته و شايد به‌عنوان يك محور اساسی، بايد مقابله به مثل هم با همان شيوه‌های فكری- فرهنگی و تقويت افكار سالم در ضمير جامعه كار كرد. تلاش برای تقويت روز‌به‌روز باورهای سالم، هجمه‌های فرهنگی و نرم را نيز خنثی خواهد كرد.

 بايد اين نكته را در نظر داشته باشيم كه چون قشر دانشگاهی بيشتر با مقوله‌ی فكر و فرهنگ ارتباط دارد، در جنگ نرم دشمن نيز اين قشر در اولويت‌های بالای آن‌ها قرار می‌گيرد. حال اگر در قشر تجّار، بازرگانان و... وارد شويم، مباحث اقتصادی و جنگ اقتصادی همچون تحريم و... بيشتر مدّنظر است و مباحث ايدئولوژيكی و فكری چندان موضوعيت پيدا نمی‌كند. بنابراين دانشگاهيان كه بيشتر با دانش، كتاب، ايدئولوژی و فرهنگ و... سر و كار دارند، گروه مخاطب و هدف اصلی دشمن در جنگ نرم هستند.

 در مورد نقش اساتيد دانشگاه در مقابله با جنگ نرم نيز اين نكته حائز اهميت است كه نقش روشنگر آن‌ها برای دانشجويان بسيار اساسی است. استادان دانشگاه می‌توانند ادراك مناسب از وضعيت موجود را به دانشجويان خود منتقل كنند. بدون شك اگر دشمنان ما مانند آمريكا و اسرائيل، حرف‌های جذابی می‌زنند، دلشان برای اين كشور نسوخته يا دنبال منافع ملی ما نيستند. انگيزه‌های آن‌ها از توجه به كشورهای خاورميانه را می‌توان در عراق و افغانستان مشاهده كرد. بنابراين جذابيت‌های ظاهری كه دشمن در قالب القائاتش ايجاد می‌كند، بايد توسط اساتيد برای دانشجويان كالبدشكافی شود.

نقش تعليم و تربيت در حفظ ارزشهاي اسلامي

نقش تعليم و تربيت در حفظ ارزشهاي اسلامي

 

تعليم و"تربيت" و مفهوم "اسلامي"، که اين دو وقتي در کنار هم قرار مي گيرند، ممکن است از يک جهت به يک ناسازگاري هايي برسند و از نگاه ديگر مکمل هم و شايد عين هم باشند. البته بستگي به اين دارد که چه تعريفي از تربيت داشته باشيم، پس از تعريف، مي توان تربيت را از ديدگاه اسلامي مطرح کرد و بگوييم تربيت اسلامي،يا تربيت ديني و امثال اينها. اگر تربيت را به منزله فعليت يافتن فطرت انسان يا اندوخته ها و درون مايه هاي فطري انسان تلقي کنيم، اين تربيت همان تربيت ديني مي باشد ولي اگر تربيت را به معناي عام آن، يا در قالب رويکردهاي علمي و تجربي بگيريم، چيزي است که امروزه تحت عنوان علوم تربيتي و روان شناسي يا علم تربيت مطرح است. اين جاست که بايد با چالشي جديد مواجه شد. به اين معني، که آيا مي توانيم بگوييم "تربيت" اسلامي، روان شناسي اسلامي، فيزيک اسلامي، شيمي اسلامي يا جامعه شناسي اسلامي. يا اينکه اساسا اينگونه پسوندها، از نظر مباني نظري نقدپذير و تا اندازه اي هم ترديدپذير است. اگر تربيت را به معناي فرآيندي دروني و فطري (و نه فرآورده بيروني) تلقي کنيم که حاکي از استعدادها و قابليت ها و درون نهفته هايي که در فرد به وديعه نهاده شده است، در اين جا مي توان گفت که; تربيت اسلامي همان تحقق کامل فطرت انسان است که اسلاميت را در خود دارد. اما به يک معناي ديگر مي توانيم بگوييم، بايد افراد را طوري تربيت کرد که مثلا آداب معاشرت اسلامي را دروني کرده و ارزشهاي اسلامي را ياد بگيرند و بدان عمل کنند. يعني هم بداند، هم دوست داشته باشد و هم رفتار کند، البته عده اي هستند که با اين ديدگاه به تربيت اسلامي مي نگرند، يعني تصور مي کنند که ارزشهاي اسلامي بايد در فرد دروني شود. سخن اين جاست که اگر قرار است ارزشهاي اسلامي دروني بشود، پس فطري بودن (دروني بودن) ارزش هاي اسلامي چه مي شود؟ در واقع ، دين اسلام برخاسته از فطرت است و نيازي نيست که چيزي را از بيرون به درون وارد کنيم، بنا نيست آب را داخل چاه بريزيم. بلکه بايد کاري کنيم که آب ذخيره شده در درون چاه استخراج شود. مگر اسلام، بيروني است که بخواهيم دروني بکنيم! اگر يک نگاه فطري به دين اسلام داشته باشيم، لزومي ندارد که آموزه هاي ديني را از بيرون به افراد منتقل نماييم. چه بسا کساني معتقدند، تربيت اسلامي درون سازي ارزشها در فرد است، تا مثلا نهادينه شود، ناخواسته و ناخودآگاه يک نگاه بيروني به دين اسلام دارند بطوري که تصور مي کنند، آنها براي تربيت ديني کودکان به شيوه هاي برون زادي متوسل مي شوند و با شيوه هاي تشويق و تنبيه سعي دارند ارزشهاي ديني را بدون ايمان دروني، به افراد تحميل کنند. به گونه اي که اين افراد مي خواهند مثلا آن را دروني نمايند، اگر چنين مفهومي از تربيت اسلامي مدنظر باشد، ديدگاه ما نسبت به دين يک نگاه بيروني، به منزله فرآورده اجتماعي، خواهد بود و نه يک فرآيند دروني و فطري. در حالي که به تربيت اسلامي بايد از منظر فطري نگريست، چون تربيت واسلام مکمل هم هستند و تحقق فطرت در انسان، به فعليت يافتن استعدادها و شکوفايي دين مي انجامد. بنابراين مقولات فطرت، طبيعت، غريزه، مسائلي هستند که مي توان در اين جا مطرح کرد. آيا از نظر اسلام ميان تربيت و تقليد تفاوتي وجود دارد؟ در ابتدا بايد بدانيم که چه انتظاري از تربيت و تربيت شونده داريم. تربيت بدان معنا که ما تلقي مي کنيم بخصوص از ديدگاه اسلام با عادت، تقليد، شرطي سازي يا تلقين، متمايز است. يعني آنها واژگاني براي مفاهيم ديگري هستند. تربيت با خردورزي و انگيزه دروني و اراده فاعلي، همراه است. تربيتي که ما متذکر مي شويم با بحث عادت و رفتارهاي کورکورانه متمايز مي شود. براي اين که به تربيت اسلامي نزديک شويم ابتدا بايد بدانيم که چه چيزهايي ما را از تربيت اسلامي دور مي کند. مثلا بايد بدانيم که تربيت واقعي "عادت دادن" نيست، خوب اين را اگر قبول کنيم، نتيجه مي گيريم 60 و 70 درصد کارهايي که در ارتباط با تربيت انجام مي دهيم، اصلا تربيت نيست، بلکه عادت است. "تربيت، تلقين کردن هم نيست" چون عادت و تلقين از اراده و هوشياري و اختيار انسان به دور است. براي مثال اگر ما نسبت به يک رفتار به نحوي عادت کنيم که به واسطه آن اراده، آگاهي و هوشياري ما از بين برود، آن رفتار حيواني و کورکورانه و شرطي مي شود. البته، ممکن است در پاره اي از موارد، بهتر باشد که انسان به بعضي از رفتارهاي مکانيکي عادت کند اما در رفتارهاي ديني و اسلامي، اين نوع عادت ها جايگاهي ندارد. چرا که در اسلام، اساس و ملاک مقبوليت يک عمل، بايد با نيت آگاهانه همراه باشد. اگر نيت نباشد مقدس ترين اعمال هم باطل مي شود. نيت همان اراده آگاهانه و قصد متعالي براي تقرب به درگاه الهي است. اساسا نيت واجد کنش عادت شکني است و از هر گونه رفتار شرطي شده و کورکورانه جلوگيري مي کند. در اسلام هر کاري را بايد با نيت انجام دهيم، با نيت نماز مي خوانيم، روزه مي گيريم، صدقه مي دهيم. البته، عادت شکني کار ساده اي نيست. چون عادت، ما را تسليم خود مي کند. بنابراين، همين که در اسلام، نيت، بنياد همه اعمال است، نشان مي دهد که دين اسلام نگاه عادت شکني نسبت به ذهن و رفتار انسان دارد، چون انسان مي تواند هر لحظه با اراده و هوشياري رفتارش را خلق کند و با آگاهي به آن شکل و جهت بدهد. از اين رو تقليد، که يک الگو برداري مکانيکي از رفتار ديگري است، بدون اين که آدمي آن رفتار را درک کند، نمي تواند مورد تاييد باشد. ]البته تقليد در جاي خود تعريف ديگري دارد که در اينجا وارد آن نمي شويم. مثل تقليد در احکام فقه[ زيرا بحث موضوع تقليد در احکام فرعي فرق مي کند. در اين جا صحبت از تربيت، اعتقاد و تحقيق مي باشد که فرد بايد با آگاهي به نتايجي دست يابد. پس در اين جا مي توانيم بگوييم که "تربيت تلقين، تقليد، يا عادت نيست". تربيت اسلامي، معارض با همه اينهاست. حضرت علي(ع) مي فرمايند: "افضل العباده ترک العاده، برترين عبادت ترک عادت است". اين حديث بيان مي کند; انسان بايد در رفتارش مختار باشد و در پذيرش دين هم گفته شده که بايد با تحقيق باشد. زيرا اگر از ما سو ال کنند که چرا دين اسلام را پذيرفته ايم، و ما بگوييم چون نياکان ما گفتند، اين استدلال مورد قبول نيست. چون بايد شخصا آن را تحقيق کنيم. لذا مي بينيم که اسلام به تعقل، اراده و اختيار توجه مي کند، بنابراين هر گونه تربيتي که با تقليد و تلقين و عادت کورکورانه همراه باشد، به لحاظ اصول تربيت اسلامي باطل است، اين نشان دهنده است که ويژگي انسان و اصول تربيت اسلام رعايت نشده است. بنابراين مي توان گفت; اينها تربيت اسلامي نيستند. آيا از نظر اسلام ميان تربيت و تلقين ، تربيت و تحميل تفاوتي وجود دارد؟ اين سو ال تشابه زيادي با سو ال قبلي در زمينه عادت، تقليد و در واقع نوعي تلقين دارد، که مشابه مفهوم تربيت فعل پذير به کار مي رود، ولي در پاره اي از موارد در مقابل مفهوم تربيت فعال، بحث تحميل هم خلاف اصول تربيت است. زيرا که تربيت اولا يک فرآيند فاعلي، شخصي و اختياري است، و هر مطلبي را که بخواهيم به مخاطبان ارائه دهيم، بايد با ميل و نياز آنها همراه باشد. به قول امام علي (ع) "براي قلبها ميلي و انزجاري است، پس بايد از ناحيه ميل وارد شويم". اين که اشاره مي شود لا اکراه في الدين، اگر بخواهد تربيت ديني شود، ذات دين با طبيعت و فطرت انسان عجين شده و حلاوت دارد و انسان به دنبال گمشده خود مي باشد. بنابراين کسي با اکراه و نفرت به دنبال گمشده خود نمي گردد بلکه با اشتياق به دنبالش مي رود. زيرا به اين نياز دارد و باپيدا کردن آن احساس شادماني مي کند. بنابراين اگر چيزي را به کودکان تحميل کنيم يا تربيت را از منظر تحميل افکار و اعمال تلقي کنيم، نشان مي دهد که هم در روش دچار خطا هستيم و هم در مفهوم يا موضوعي که به کودک منتقل مي کنيم. به عنوان مثال انضباط ممکن است در بحث تربيت، خشک ترين بحث باشد; اگر از منظر بيروني نگريسته شود، زيرا يک نوع اقدام به اصطلاح تحميلي، خواهد بود; بچه دائم بايد تحت تاثير دستورات بزرگسالان رفتار کند و هنجارهاي بزرگسالان به او تحميل شود. ولي اگر احساس مي کند آنچه که ما مي گوييم جز ذات و فطرت اوست آن جاست که اشتياق و اختيار و شور و وجد ايجاد مي شود و تربيت با ذوق همراه مي شود. اطاعت رنگ مطبوع و مطلوب به خود مي گيرد. بنابراين، فرآيند تربيت، اصلا با تحميل، همخواني ندارد تحميل را به مفهوم تربيتي که با اراده و اختيار و آگاهي و اشتياق همراه هست نمي توان با تلقين يکي دانست. اگر تعريف هاي رايج از تربيت را بپذيريم، بهتر مي توان در مورد مرز ميان تلقين و تحميل از يک سو و تربيت از سوي ديگر سخن به ميان آورد. "فراهم سازي زمينه هايي که متربي با اراده و اختيار خود به شکوفايي استعدادش بپردازد."چه کسي است که از شکوفايي استعداد خويش متنفر باشد و چه کسي است که از اين اقدام احساس تحميل کند؟ مثلا فرض کنيد استعداد را بايد به اجبار شکوفا کنيم، چون انسان با شکوفايي خودش احساس و جد، ارزنده بودن و احساس کمال و نوعي رشد و تعالي مي کند و اين احساسات در انسان، درون زا، شيرين و لذيذ مي باشد، لذا اگر از اين منظر به تربيت نگاه کنيم، تربيت با تحميل مغايرت دارد. البته ممکن است اين سو ال مطرح شود که در پاره اي از موارد نفس آدمي با آن چيزي که مطلوبش هست مقابله مي کند و بحث خير و شر و بحث نفس لوامه و اماره، مسائلي هستند که برمي گردد به اين که ما چه چيزهايي را مي خواهيم به بچه ها منتقل کنيم، که آن وقت متربي ممکن است از دستورات سرباز بزند. بچه ها دانستن، کنجکاوي، پيشرفت و تعالي و خيرخواهي را دوست دارند، اما روشهاي غلط ماست که منجر به بيزاري بچه ها از اين ها مي شود. بچه ها قبل از آموزش هاي رسمي و قبل از ورود به دبستان اشتياق زيادي به دانستن و کشف دنياي پيرامون و شنيدن پاسخ به سو الات خود را دارند، اما به محض اين که دانستن را براي آنها اجباري مي کنيم و پشت ميز و صندلي مي نشانيم و مي گوييم تو بايد درس بخواني، از درس و مشق و دانستن فرار مي کنند و هر آن منتظر است که زنگ مدرسه بخورد و آزاد شود و از اين به اصطلاح "بازداشتگاه" نتيجه اي حاصل نمي شود. بنابراين، دانستن که امري فطري و کنجکاوي دروني است به گونه اي مطرح مي شود که دانش آموزان از آن بيزار مي شوند. دانش آموز از آنچه که خودش در ابتدا مايل بود، حالا فراري است چون به آن تحميل کرديم، لذا تربيت و مقوله ها و مفاهيم اخلاقي بطور ذاتي، دروني و لذت بخش هستند، اما شيوه هاي طرح و انتقال آن، ممکن است مخاطب ها را نسبت به آن منفور گرداند. آيا از نظر اسلام ميان تربيت و عادت دادن تفاوتي وجود دارد؟ همان طور که، بين "عادت" و "ملکه" بودن يا عادت آگاهانه يا عادت ناآگاهانه، فرق گذاشته ايم، بايستي بين اين دو نيز مرزي قائل شد. عاداتي که از روي شرطي سازي ناآگاهانه و کورکورانه انجام مي شود و انسان را به يک ماشين رفتار و در حد يک شرطي سازي حيواني تبديل مي کند. به نظر بنده حتي اگر اعمال مقدس از انسان سربزند و به آن آگاهي نداشته باشد آن عادت نامطلوب است، ولي اگر ما در رفتارهايي، آن قدر مهارت پيدا کرده باشيم که در وجود ما آن رفتارها نهادينه و نيک باشد و اين نيکي با نيت همراه باشد هر چند با عادت، خوب است، اين معناي عادت را ما بايد تاييد نماييم. روسو فيلسوف بزرگ تعليم و تربيت، جايي مطرح مي کند که "کودک آدمي بايد به يک چيزي عادت بکند و آن اين که به هيچ چيز عادت نکند." قصد روسو از طرح اين مساله اين است که مي خواهد بگويد، کودک را بايد از آن رفتار کليشه اي و شرطي سازي خارج کنيم، کودک بايد دايم دنياي خودش را نو به نو خلق کند، تازه باشد و احساس بکند که پاره اي از والدين يا متوليان فرهنگي و تربيتي دوست دارند که کودکان و نوجوانان را با رفتارهايي مکانيکي عادت بدهند که از شر کنترل آنها راحت شوند ولي اين عادت، به مراتب مشکل سازتر خواهد بود. عادت باعث مي شود که نگاه مخاطب به زندگي مکانيکي شده و افکار او بسته و قالبي شود. نوآوري، آزاد انديشي، پويايي فکر، انعطاف انديشه همه اينها در کانال عادت، راکد و منجمد مي شود، ولي عادت شکني باعث مي شود که انسان هر چيزي را با اراده و اختيار خلق کند، ازاين ديدگاه بهتر است که عادت را با تربيت همسان نکنيم و اگر هم رفتارهاي خوبي را مي خواهيم به بچه ها ياد بدهيم با آگاهي و اراده باشد، نه شرطي سازي و جنبه هاي مکانيکي. پاره اي از صاحبنظران معتقدند که "تربيت" يعني "انتقال مفاهيم، الگوها و هنجارهاي جامعه ي بزرگسالان به نسلي که در حال تربيت است." عده اي ديگر معتقدند که تربيت، عبارت است از: زمينه سازي شرايط مساعد براي اين که استعدادهاي يک فرد شکوفا شود. عده اي ديگر پا را فراتر مي گذارند و به تربيت، جهت هم مي دهند و مي گويند که علاوه بر شکوفايي استعدادها، جهت رشد و تربيت بايد نيل به کمال مطلوب داشته باشد، اين کمال مطلوب را ممکن است مسيحيت در آرمانهاي خود خلاصه کند، بودايي در آرمانهاي خود و اسلام در تعاليم آرماني خود. بنابراين اگر ما تربيت را فراهم سازي زمينه هاي مساعد بدانيم، تا به اصطلاح فرد به شکوفايي برسد آن هم در جهت اسلامي، آن موقع مي توانيم تربيت اسلامي را در جهت خود کامل کنيم. اما در اين جا يک سو ال پيش مي آيد اين که آيا نگاه ما به تربيت اسلامي يک نگاه فعال است يا نگاه انفعالي؟ يعني فکر کنيم که بطور مثال متربي يک مومي است يا يک مخزني است که بايد تعاليمي را از بيرون به آن بياموزيم يا منتقل يا تحميل و يا حتي تلقين کنيم. يعني اين جا فاعل خود متربي است. هيچ باغباني نمي آيد با دست خود غنچه اي را به شکوفايي برساند بلکه زمينه اي فراهم مي کندتا غنچه شکفته شود. کار ما در تربيت در همين حد مي باشد. به تعبير شهيد مطهري در کتاب "تعليم و تربيت در اسلام" که مي فرمايند: "ما در تربيت بايد "تاييد" کنيم نه "تغيير"، يعني ببينيم طبيعت فرد و فطرت او چه حکم مي کند، در همان زمينه ها اجازه بدهيم شکوفا بشود، نه اين که ما از بيرون او را تغيير بدهيم و شکل دهيم. از بيرون تربيت کردن يعني من از او چه مي خواهم، تا هماني بشود که من مي خواهم. ولي در تربيت دروني او چه مي خواهد بشود. فيلسوفي جمله ظريفي مي گويد: "انسان نه آن چيزي است که "هست" و نه آن چيزي است که "بايد" باشد بلکه آن چيزي است که "مي تواند" بشود." با اين تعريف ما از سه منظر وارد تربيت مي شويم، يکي ديدگاهي که تربيت را معادل، صنعت، تلقي مي کند يعني اين که من مي خواهم بچه ام اين طور بشود، مي خواهم مهندس شود، مي خواهم فيزيکدان بشود، مي خواهم ورزشکار بشود، يعني صنعت، يعني من چيزي را در بيرون انتظار دارم و همين انتظار را به درون منتقل مي کنم. بنابراين بچه من ملعبه يا خميرمايه اي است هم سو با سليقه و آرزوي من. يک نظر ديگر مي گويد; تربيت آن چيزي است که "هست". بچه هر چه بود، باداباد; اين هم يک نگاه خطرناک و آسيب زا به تربيت است، يعني يک نگاه انفعالي، واگذاري و رهاسازي بدون مراقبت و هدايت، همان قدر خطرناک است که تحميل و تحکم و تلقين و عادت از روي اجبار و اکراه. ولي بين اين دو ديدگاه يک ميان راهي است که مي گويد تربيت آن چيزي است که مي تواند بشود. يعني ما ببينيم آن فرد استعدادش چه هست؟ زمينه هايي فراهم بکنيم تا آن استعدادها به فعليت برسد. به نظر بنده نگاه اسلام به تربيت از اين منظر هست يعني آنچه که فطرت کودک حکم مي کند اساس تربيت قرار گيرد چون انسان از ديدگاه اسلامي متفاوت خلق شده است. همان طور که در قرآن و در احاديث هم ذکر شده است. بنابراين تفاوتهاي فردي يک اصل نيک "خير" هست و اين تفاوتها را بايد بها داد پس از نگاه اسلامي، هر کسي بطور متفاوت مي تواند تربيت شود. تربيت اسلامي در يک کلام، يعني زمينه سازي شرايط مساعد براي اين که فطرت فرد به تبع تعاليم اسلامي شکوفا شود و در جهت نيل به کمال مطلوب و به لقا الهي حرکت کند. آيا تفاوتي ميان اين تعريف با تعريفهاي مرسوم در باب تربيت وجود دارد؟ ما بايد اين تفاوت ها را بين مفهومي که از تربيت اسلامي داريم، با مفاهيم تربيتي که در حوزه هاي روان شناسي، جامعه شناسي و علوم تربيتي وجود دارد در نظر بگيريم. مساله اين است که درتربيت اسلامي انتظارات ما از فرد چيست؟ چون دين اسلام دين جامع و مطلق در همه جنبه هاست بنابراين تربيت را در يک محدوده زماني و مکاني نمي توان خلاصه کرد، بلکه نگاه آن به انسان فراتر از زمان و مکان است، يعني يک نگاه جامع است. اگر فرزندان خود را براساس "زمان گذشته" تربيت کنيم يعني اين که بگوييم چون ما اينگونه تربيت شده ايم شما هم مي بايد اين گونه تربيت بشويد، اين نوع تربيت يک نگاه "گذشته نگر" دارد. اما اگر تربيت را در "زمان حال" خلاصه کنيم يعني ما اکنون چه مي خواهيم؟ چه انتظاري بايد از کودک داشته باشيم؟ در اينجا کودک خودمان را در ظرف زمان کنوني خلاصه مي کنيم و اين يک نوع ظلم، سو استفاده از فطرت و طبيعت و قابليت هاي کودک است که او را در محدوديت هاي زمان کنوني و انتظارات آني خلاصه مي کنيم. عده اي هم برعکس نگاه "آينده نگر" دارند، يعني کودک را متناسب با نيازها و مقتضيات آينده تربيت مي کنند، ممکن است از نظر زماني و مکاني در ايران باشيم و در فضاي جامعه ايراني تربيت بشويم، يا در غرب باشيم با فضاي جامعه غربي تربيت شويم. ولي اسلام طبيعت کودک را فراتر از اين متغيرهاي محدود کننده، در نظر مي گيرد; اين جاست که مرز ميان تربيت اسلامي با تربيت غير اسلامي روشن مي شود اگر تربيت مارکسيستي باشد متناسب با نيازهاي مکتب خود تربيت مي کند، ولي اگر ما تربيت را به منزله تحقق فطرت، خودشکوفايي کامل و فعليت يافتن تماميت خود، فراتر از زمان و مکان در عين حال با توجه به زمان و مکان تلقي کنيم، آن وقت مي بينيم تربيت يک امر پويا، استعلا يافته از زمان و مکان و در عين حال متناسب با نيازها و اقتضاهايي است که ارايه مي شود و نسل جديد بايد خود را با آنها سازگار کند، البته گفتيم "سازگاري" و نه "سازش" زيرا سازگاري نوعي انطباق دوجانبه و تعاملي و پويا بين تربيت کننده و تربيت شونده است. بدين معني که بايد هم محيط را متناسب با خود تغيير بدهيم و هم اين که خود را متناسب با محيط تغيير بدهيم اين نگاه پويا و فعال، مرز ما را با ديدگاه هاي ديگر که تربيت را صرفا هنجارپذير کردن افراد مي دانند يا ديدگاههاي روان شناختي که تربيت را صرفا از منظر نيازهاي رواني مي نگرند، نه از منظر نيازهاي فطري و معنوي، مشخص مي کند. لذا بار ديگر تاکيد مي شود که تربيت از اين زاويه با مفاهيم رايجي که هم در حوزه علم آکادميک مطرح است و هم در آداب و سنني که در آموزه هاي کهن ما نهفته است و ما هم به آن عادت کرده ايم متفاوت است و فکر مي کنيم تربيت يعني مثلا دست پرورده سازي و رام کردن کودک. براي مثال مي گوييم فلاني بچه هاي با تربيتي دارد! اين يعني چه؟ يعني همه بچه هاي او اطاعت پذير و رام شده هستند! يعني به حرف او هستند. اين يعني افسار و نه تربيت، تربيت اگر با اراده و استقلال همراه نباشد تربيت نيست نوعي "اهلي کردن" است، همان طور که حيوان وحشي را به خانه مي آوريم با يکسري تقويت ها و مشوقها و محرکهاي خوشايند و ناخوشايند آن را متناسب با سليقه و فرمان خودمان; شکل مي دهيم، اين هم يک نوع تربيت هست، منتها يک تربيت حيواني است نه يک تربيت انساني. اسلام روي اراده و اختيار و آگاهي پا مي فشارد بنابراين تفاوت ديدگاه ما را با ديدگاه هاي ديگر متمايز مي کند. چگونه عناصر انسان شناختي اسلامي، در تعريف اسلامي تربيت مفروض گرفته شده اند؟ اگر ما تعريف درستي از انسان نداشته باشيم نمي توانيم تعريفي از تربيت ارائه دهيم. اگر انسان را محدود به رفتارهاي اکتسابي کنيم، نتيجه همان شرطي سازي و رفتارگرايان در تعليم و تربيت وابسته ساز است که تربيت و يادگيري را در مدار R-S خلاصه مي کنند، اما اگر تربيت را از لحاظ انسان شناسي بحث فطرت، اراده، عقل و حتي عناصر ديگري مانند ماوراالطبيعه که اينها دخيل هستند، تحت عنوان امدادهاي غيبي و عنايت الهي يا هر چه که تلقي کنيم، خود به خود نقش فعالي در تربيت دارند. مرزهاي متمايز ما با مکاتب ديگر از همين جا روشن مي شود که ما تربيت را يک امر فطري و منطبق با ذات انسان مي دانيم. تربيت اگر فطري باشد، يعني اين که خداوند استعدادهاي بالقوه اي در درون انسان به وديعه نهاده (نفخت فيه من روحي)، آميزه اي از همين مفاهيم هست که جوهره روح انسان از جوهره الهي است. يعني تمامي استعدادهايي که مي تواند انسان را متعالي کند در او وجود دارد و اگر همين زمينه سازي صورت گيرد و تعامل بين فطرت با محيط و فرهنگ سالم رخ دهد تربيت واقعي اتفاق مي افتد. البته اين تعامل با دشواري و چالش همراه است. يعني فرد بايد اختيار داشته باشد و با پشتکار و تلاش و کوشش درگير موانع راه رشد و مشکلات آن شود. اراده نوعي ابتلاسازي است، يعني وقتي ما اراده مي کنيم، اراده متضمن مقاومت، پشتکار و تلاش مي باشد، اين جاست که اراده به ميدان مي آيد و در آموزه هاي اسلامي ابتلا يک اصل مهم در تربيت به شمار مي آيد. فطرت انسان بدون درگيري و بدون مواجه با مشکلات و ابتلائاتي که سازنده است، شکوفا نمي شود، بنابراين در اين جا عنصر اراده وارد ميدان مي شود، اراده اي که بايد با پشتکار و مقاومت و بحران و چالش دردناک اما سازنده وزاينده همراه باشد. بحث درباره جايگاه عقل در آموزه هاي ديني که در قرآن از آن فراوان ياد شده است يکي ديگر از عناصر انسان شناختي در اسلام است. تعقل و تفکر در احاديث به ويژه در اصول کافي (در جلد نخست) بسيار زياد آمده است و حتي ايمان و ثواب اعمال افراد بستگي به ميزان برخورداري آنها از عقل و نيروي خردورزي آنهاست. مثلا سو ال مي شود که فرد چقدر عبادت کرده است؟ ولي فورا سو ال ديگري مي شود که چقدر عقل دارد؟ يعني ثواب هر فرد به ميزان خردورزي او مي باشد. زماني عبادت فرد سنجيده مي شود که معلوم شود تا چه اندازه با تعقل و فهم همراه بوده است. بنابراين تربيت با عقل و تعقل سازگار و همراه است و بايد باشد. هر گونه تربيتي که خارج از اين مدار باشد از نگاه اسلامي تربيت نيست. بنابراين خردورزي، تربيت است. حديث زيبايي از مولاي متقيان هست که مي فرمايد: "الحلم تمام العقل" که تماميت خرد در خويشتنداري است. خويشتنداري نيازمند به اراده و تربيت نيک مي باشد، کسي که خويشتن دار است يعني اراده دارد و قضاوتش صحيح است و مي تواند تمامي عناصر درگير در تربيت و عواطف، قلب، مغز و دست و تمامي جلوه هاي انساني خود را به نمايش بگذارد. خويشتنداري همان تماميت عقل است اگر اين فرآيند کامل شود تربيت حاصل مي شود. به اعتقاد بنده، عناصري مانند فطرت و عقل و خرد و اراده و تعامل اين ها با يکديگر مانند دايره هاي متداخل و لايه هاي تو در تو مي باشد که يکديگر را معنا مي کنند، اين طور نيست که مانند يک سري خطوط موازي به شکل منقطع دنبال هم باشند بلکه اينها با هم در يک چرخه تعاملي قرار دارند که در کنار هم معنا مي گيرند، و فرد تربيت شده کسي است که بتواند از تمام عناصر انسان شناختي در جهت رشد و تعالي خود استفاده نمايد. البته اين عناصري که بيان شد بيشتر از منظر روان شناختي فردي مطرح است. پاره اي از روان شناسان معتقدند که فرد بدون ارتباط با ديگران و بدون درآميختن با نقشهاي مختلف، نمي تواند هويت و شخصيت خود را کامل نمايد. رشد آدمي و تربيت او در خلا صورت نمي گيرد. لذا هويت فردي ارتباط مستقيمي با هويت جمعي دارد. اين هويت جمعي متشکل از فرهنگ ها، ميراثهاي تاريخي و آموزه هاي مشترک قومي است که درهر جامعه اي هست و انسان وابسته به آن است، که گاهي اوقات ريشه در دين و تمدن کهن جامعه دارد پديد مي آيد. اين روح جمعي است که مي تواند در غني سازي لايه هاي مختلف وجودي آدمي مو ثر واقع شود. تحقيقات نشان داده است افرادي که نتوانند ارتباط مناسبي با هويت جمعي جامعه خودشان داشته باشند، حتي با خودشان مشکلات رواني خواهند داشت. اضطراب، از هم پاشيدگي شخصيت، چندگانگي شخصيت، بي ثباتي هويت، همه اينها بر مي گردد به اين که ما عنصر هويت جمعي را وارد ميدان تعامل تربيتي نکرده ايم. بنابراين از ديگر عناصر انسان شناختي در تربيت، نقش نيازهاي اجتماعي و روابط بين فردي انسانها مي باشد. اصل به چه معناست و در قلمروهاي مختلف معرفتي چه مفهومي از آن مورد نظر است؟ اصل به معني ريشه و خاستگاه است. اين يک برداشت لغوي و ريشه اي است اما در کاربرد، يا اصل، گزاره اي بنيادي يا کلي است که خود جهت دهنده يا زاينده اصلهاي ديگر يا گزاره هاي ديگر است; بطور مثال اگر در تربيت اسلامي مي گوييم اصل تقدم تزکيه بر تعليم، يعني ما بايد قبل از تعليم آماده سازي ظرفيت فرد را، مدنظر قرار دهيم. در تربيت گاهي اصل به معناي ريشه است. هر کسي کو دور مانداز اصل خويش بازجويد روزگار وصل خويش در اين جا اصل به معناي ريشه و بنياد است. ولي در فلسفه، مباني به معناي گزاره است و يک بايدي هم در آن مستتر مي باشد، البته در قالب يک گزاره انشايي مطرح مي شود، اين اصول در معرفتهاي ديني، علمي و هنري مي تواند متفاوت باشد، در قلمروهاي مختلفي، هم در صنعت و توليد يک کالا هم در بهداشت و علوم زيست شناختي ممکن است رعايت شود. بنابراين، اين گزاره ها به تبع قلمروهاي مختلف مي تواند متفاوت باشد، هر چند ماهيت و کارکرد اصول در همه اينها مشترک هست، اما تنوع آنها از لحاظ خاستگاهي که دارند در شکل گزاره اي که بيان مي شوند مي تواند متفاوت باشد. در واقع اصل به رابطه مقرر ميان پديده ها اطلاق مي شود. مثلا رابطه ميان عوامل تربيتي در شکل گيري شخصيت و رشد آدمي. آيا مفهوم اصل در تعليم و تربيت و قلمروهاي ديگر معرفت يکسان است يا ويژگي معيني در تعليم و تربيت دارد؟ اگر پاسخ مثبت است آن ويژگي چيست؟ اصول در معنا و گزاره هاي کلي يکي هستند اما کاربرد آنها به تبع حوزه هاي معرفت شناختي متفاوت مي باشد. در تعليم و تربيت چون با رفتارها، نيازها، فطرت و طبيعت انسان ... سروکار داريم. از نظر تعريف معنايي پويا و سيال بخود مي گيرد. زيرا اصول حاکم بر تعليم و تربيت يک سري گزاره هاي ثابت و قابل تعميم در همه جا و براي همه افراد و در همه دوره ها نيست بلکه به تبع شرايط و وضع انساني تغيير مي کند. حال اگر بخواهيم اين انسان را تحت تاثير عوامل مختلفي قرار بدهيم، بايد از اصول مختلف آموزشي استفاده کرد، تشويق، تنبيه، محبت، تکريم چيزهايي است که در تربيت به عنوان اصول ياد مي شود ما اصول را در چارچوب تعليم وتربيت همراه مي سازيم. مثلا در فلسفه و جامعه شناسي هم با انسان سروکار داريم. اصولي که در فلسفه مطرح مي شود به لحاظ نوع جهت گيريها و ويژگي هاي مخاطب آن از نظر معرفت شناسي در حوزه علوم رفتاري و انساني متفاوت است. بطور مثال وقتي مي گوييم که تربيت يک فرآيند تدريجي است آن را به عنوان يک اصل مطرح مي کنيم يا مي گوييم تعليم و تربيت در اسلام همگاني يا جامع هست يا داراي ابعاد مختلف مي باشد يا مثلا توجه به معاد دارد و يکسري اصول و ويژگيهايي دارد که اين ويژگي ها مختص به تعليم و تربيتي است که با جهت گيريهاي اسلامي مطرح مي باشد، ممکن است در حوزه هاي ديگر، اصول ديگري مطرح کنيم، لذا گزاره هايي که مطرح مي شود محتوا و مفاهيم آنها به تناسب حوزه هاي مختلف تفاوت پيدا مي کند، البته به اعتقاد بنده در همين اصول حاکم بر تعليم وتربيت هم اختلاف نظرهايي وجود دارد. تا چه اندازه ما مي توانيم اصول بنيادي را با مباني يکي بگيريم؟ اين که از ديدگاه قرائت هاي گوناگون تربيت اسلامي مطرح مي شود هر کدام يک سري از اصول را يا توسعه مي دهند يا محدود مي کنند. در پاره اي از موارد مشاهده مي کنيم 14 و يا 15 اصل براي تعليم و تربيت اسلامي قائل مي شوند و در پاره اي ديگر در حد 5 و يا 6 اصل تقليل مي يابد. همه اينها بستگي به اين دارد، که گستره و ژرفاي ما از چه جامعيتي از فهم تربيت اسلامي برخوردار است. لذا فکر مي کنم نمي توانيم اصول ثابتي که به بنيادهاي از پيش تعيين شده اي متکي نباشد در نظر بگيريم، شايد پاره اي از اين اصول برگرفته از شرايط زماني هم باشد. چون به هر حال دين اسلام که ديني پوياست و در واقع با مسائل مستحدثه برخوردي فعال دارد اين اصول در قلمرو اين تحولات ممکن است تغيير کند، البته همه گزاره ها برخاسته از مباني ديني است که در آموزه هاي قرآني و سنت مطرح مي باشد. اصول در نظريه هاي تربيتي چه جايگاهي دارند و در عمل تعليم و تربيت، چه نقش هايي را ايفا مي کنند؟ خوب اهميت اصول همان طور که اشاره شد رابطه اش با تعليم وتربيت به گونه اي است که چارچوب جهت گيري و سياستگذاري در تعليم و تربيت را مشخص مي سازد، به مانند کانالي که آب را در خود جاي مي دهد و بستر آن را مشخص مي کند. اگر در تعليم و تربيت فاقد اصول باشيم به نوعي هرج و مرج مبتلا مي شويم; نوعي خروج از لولا، مانند دري است که از لولا خارج شده است و به جايي بند نيست. براي مثال در تعليم و تربيت اسلامي اصلي به نام تفاوت هاي فردي وجود دارد هر فرد متفاوت ازديگري خلق شده است و متفاوت از ديگري هم بايد تربيت شود. اين جز اصول اسلام مي باشد که در قرآن هم آمده است که هر کسي را شاکله اي هست و بايد مطابق آن شاکله خود عمل کند يعني اين شاکله به يکي از اصول تعليم وتربيت برمي گردد که اگر اين اصل را ما داشته باشيم نوعي احترام به تفاوتهاي فردي مطرح مي شود. بنابراين اصول، به تعليم و تربيت جهت و معنا مي دهد، هرج و مرج، افراط و تفريط را کنترل مي کند. اين اصول به ما اجازه نمي دهد که انسان را به منزله يک شي در نظر بگيريم ويا او را صنعتي تلقي کنيم. در عين حال اين اصول انسان را از اين که صرفا غريزي عمل کند و نوعي لاابالي گري در تربيت او به وجود آيد پرهيز مي دهد. روش ها هم براساس اين اصول مي توانند نحوه دستيابي و نحوه رسيدن به اهداف تربيتي را کنترل نمايند، البته اين ويژگي ها تنها شامل تعليم و تربيت نمي باشد بلکه در هر چيزي اين اصول مانند يک چارچوب يا اسکلتي عمل مي کندکه مابقي، گوشت و پوستي هستند که بر بدنه اين استخوان بندي افزوده مي شود ولي در همان چارچوب و در قالب همان اصول; اين اصلها هستند که مارا هدايت مي کنند تا از هر گونه افراط و تفريط و حتي برخوردهاي سليقه اي ]چيزي که گاهي در جامعه ما متاسفانه وجود دارد،[ مصون نگه دارد. در اسلام ممکن است اصل تشويق بر تنبيه ترجيح داده شود تا زماني که ممکن است و امکان دارد، از اصل تشويق استفاده کنيم و تنبيه براي نهايي ترين مراحل باشد، اصولي هست که مکاتب را و آئين هاي تربيت را از هم متمايز مي کند بخصوص در تعليم وتربيت، تعليم و تربيت بودايي براي خود يک سري اصول مشخصي دارد، تعليم و تربيت کنفوسيوس هم اصولي دارد و اين اصول چارچوب آن مکتب را تعيين مي کند. آيا در تعليم و تربيت اسلامي اصول مورد توجه قرار گرفته است؟ چگونه مي توان در متون اسلامي به اصول تعليم و تربيت دست يافت؟ بطور يقين اين اصول در تعليم وتربيت اسلامي داراي مباني مشخصي است، منتها همان طور که گفته شد گستره اين اصول به تبع قدرت استنباط ما از آموزه هاي ديني مي تواند متفاوت باشد ولي بطور مثال اصل خردورزي و تفکرو تعقل در تربيت اين است که هر فرد مسلماني چه زن و چه مرد بايد تعليم ببيند و بر زن و مرد واجب است که مثلا به دنبال علم باشند. در ارتباط با بحث مفهوم تربيت گفته شد که بعضي از اقوام يا آيين ها تربيت را منحصر به زمان خودشان مي دانند. و يا در بعضي از دوره ها تربيت محدود به نيازهاي همان زمان بود. مانند روميها که فقط به بدن و تربيت بدني توجه مي کردند و يونانيها به عقل. اما يکي از اصول اسلام اين است که تربيت همه جانبه است يعني همه ابعاد را، در نظر مي گيرد. ارتباط بين اين دو درآموزه هاي ديني ما هم مطرح مي باشد که بدن همان قدر مقدس است که عقل مقدس مي باشد. بنابراين يک انسان تربيت شده در مکتب اسلام اگر بخواهد بر اساس اصول اسلامي حرکت کند، همه ابعادش بايد يکپارچه و بطور هماهنگ رشد کند. اين طور نباشد که بدن فردي را فربه کنيم اما ذهنش، لاغر باشد. قلبش را تلطيف کنيم، اما فکرش تعطيل باشد يا فکرش را قوي کنيم اما قلبش، از مهرورزي و عشق ورزي و آن جنبه هاي انساني تهي باشد. آسيب هاي تعليم و تربيت کنوني اين است که بچه ها را برش مي زنند، به قول کالبد شکافها، انسان را فقط از اطلس پزشکي مي نگرند. اگر به بچه ها از روي معدل بنگريم و ابعاد ديگر تربيت را رعايت نکرده باشيم به کودکان ظلم کرده ايم يعني بگوييم که تو چقدر مي داني؟ و نگوييم که چه احساسي داري؟ فقط معدل درسي معلوماتش را بالا ببريم و نه معدل خويشتنداريش را، درواقع اين يک ضعف مي باشد بنابراين اصول تعليم و تربيت اسلامي به همه ابعاد توجه مي کند و يکي از ويژگيهاي تعليم و تربيت اسلامي برخاسته از همين اصولي است که ذکر شد. يکي از اصول تعليم و تربيت، تحول دروني است به اين معنا که ايجاد تغيير در رفتارهاي افراد در گرو بروز تحولي در افکار، احساسات و نيات آنها داشته شود. اين اصل در تعليم و تربيت اسلامي مورد توجه قرار گرفته است؟ چگونه و چرا؟ همان طور که گفته شد تربيت يک امر دروني، فعال و پويا و يک فرآيند خودجوش است. تربيت ديني چون يک امر فطري مي باشد بطور يقين با تحول دروني همراه است. تربيت به يک معنا يعني تحول و به معناي ديگر، هر آن چيزي که بر روي انسان مو ثر واقع شود و انسان را متحول مي سازد (خواسته يا ناخواسته) منجر به تربيت مي شود. فرق بين آموزش و تربيت نيز همين است که تربيت، آن جايي است که تحول درون رخ داده و آموزش آن جايي است که فقط يک افزايش تراکمي در ذهن است. در تربيت صحبت از تحول هست و اين تحول، دروني و درون زاست. مانند چاهي که در درون آن آبي است و بايد کشف شود. نه اين که ما رودي يا رودخانه اي را پراز آب به چاه سرازير کنيم و يا پرآبش بکنيم، اگر اين چاه از بيرون پر از آب شود ارزشي ندارد، تحول بيروني اين آب از خود چاه نيست بلکه اين آب عاريه اي است. در مورد رفتارهاي تربيتي هم همين طور است. ما در تربيت دو نوع محرک داريم، دروني و بيروني. مانند ماشيني است که يک بار خودش حرکت مي کند يا اين که موتور ديگري آن را يدک مي کشد. متاسفانه تعليم و تربيتهاي بيروني که اکنون در جامعه ما افزايش يافته، تربيت يدکي مي باشد. مانند تشويق و تنبيه و کنترل و بازخواستها. به محض اينکه اينها قطع شود فرد دوباره در جا مي زند و برگشت مي کند. زيرا از درون متحول نشده است، يعني به او فرصت نداده اند تا خود خلق کند، به همين دليل هميشه اقتباس و تقليد کرده است و يا به اشتياق جايزه و يا اجتناب از تنبيه از انجام اين کار منع شده است و تاکنون يک وجدان و انگيزه دروني و موتور دروني در آن به وجود نيامده است، بنابراين تربيت بايد تحول دروني ايجاد کند به اين صورت که ببينيم نيازهاي کودک چيست؟پيام هاي خود را متناسب با اين نيازها تنظيم کنيم. مولاي متقيان علي(ع) مي فرمايد: "العلم علمان و يا العقل عقلان علم مسموع و علم مطبوع". "دو نوع عقل يا دو نوع علم داريم علم طبيعتي و علم استماعي، علم طبيعتي همان فرآيند دروني است که برمي گردد به همين تحول. براي تقريب ذهن، مي توانيم بگوييم تربيت بيروني و تربيت دروني تربيت، يک امر اکتشافي است نه اکتسابي." يعني فرد بايد از درون خود آن چيزي که مي خواهد کشف کند نه اين که از ديگران به صورت تصنعي بگيرد. اساسا تحول دروني نوعي ذکر و يادآوري و بازپديد آوري است. خداوند قرآن را ذکر مي نامد." هذا ذکر" اين ذکر هست، يعني چيزي در درون وجود دارد ما بايد کاري کنيم که آنچه که در درون فرد وجود دارد پرده برداري و کشف شود. دين يا آموزه هاي تربيت ديني اين نيست که از بيرون آورده و به بچه القا نماييم، بلکه دردرون بچه وجود دارد، پس بايد محرکهايي فراهم کنيم تا بالفعل شود. در اين جا تحول دروني رخ داده است. تحول دروني يعني اکتشاف، تحول بيروني يعني اکتساب. افلاطون مي گويد: "انسان همه چيز را مي داند، ولي بايد سو الاتي ايجاد کند تا دانسته هايش کشف شود، نه اين که از بيرون کسب نمايد." حجابها را بايد برداريم و آن جاست که تحول دروني رخ مي دهد. مولاي متقيان علي(ع) مي فرمايد: "تا عقل طبيعي نباشد عقل استماعي به کار نمي آيد به مانند کوري که خورشيدي به آن بتابد." لذا، تحول بايد از درون رخ دهد، چون درونش روشن شده و بصيرت و نوعي دريافت دروني با آن همراه است. اميد آن است که به تربيت فطري باز گرديم و تربيت اسلام را بازخواني کنيم و آموزه هاي ديني را بازيابي نماييم و تعاليم و اصول تعليم و تربيت را از مکتب خودمان انتخاب کنيم و برگيريم، در نتيجه ما قرائت ديگري از تعليم و تربيت و قرائت ديگري حتي از انسان، خواهيم داشت ما آن موقع بحث انضباط، اخلاق، رفتار، هنجار، تعاليم و فضايل اخلاقي و خيلي چيزهاي ديگري که به دنبال آن هستيم به گونه اي تازه و بديع مطرح مي شود، و درمي يابيم که همين شيوه هاي اکتسابي، بيروني، تصنعي، عاريه اي و يدکي که صرفا انسان را به صنعتي، تربيت مي کند چقدر با تربيت دروني فاصله دارد. اميدواريم که جامعه تعليم و تربيت، صاحب نظران با آگاهي و هوشياري همراه با اشتياق، آموزه هاي ديني را الگوي تربيت قرار دهند. آن موقع خواهيم ديد که انسانهايي خواهيم داشت که طبيعت و فطرت آنها، با فرهنگ و تربيت متعالي همخواني خواهد داشت. اميدواريم که چنين روزي فرا رسد.

جايگاه مشاوره در پيشرفت و رشد عاطفي و اجتماعي دانش‌آموزان دوره عمومي

جايگاه مشاوره در پيشرفت و رشد عاطفي و اجتماعي دانش‌آموزان دوره عمومي

 تحولات بي حد و حصر در بنيان هاي جوامع ،كه بر اثر حركت از دوران گذار به سمت زندگي ماشيني و صنعتي رخ داده، به پديد آمدن شكاف هايي منجر شده كه انسان هاي امروز را ناگزير از همنواسازي خود با شرايط جديد كرده است. در چنين فضايي، بحران هايي پيش روي افراد پديد مي آيد كه اگر متوقف نشود دنياي روحي ، رواني آنها را متلاطم مي كند. آسيب هاي اجتماعي و روحي و رواني از جمله طلاق، اعتياد، خودكشي ، مشكلات تحصيلي، اختلافات خانوادگي، نارضايتي شغلي، اضطراب ، افسردگي و.....محصول تحولات زندگي صنعتي اند.سؤال اينجاست كه در كنار توسعه شگفت انگيز علوم و فنون دانش امروز چه چيزي بايد بتواند پاسخگوي بحران هاي روحي ،رواني انسان ها باشد؟ بحران هايي كه متعاقب پيشرفت علوم و تكنولوژي بر انسان ها رخ نموده است . در پاسخ به اين سؤال علم « مشاوره و روانشناسي » قد علم مي كندمشاوره از تمامي فعاليتهاي اخلاقي تشكيل يافته است كه در آن مشاور متعهد، تلاش مي كند تا به مراجع كمك كند تا به آن دسته از رفتارهايي بپردازد كه بتواند به حل مشكلات و مسائل اومنجر شوند. ازطريق مشاوره و راهنمايي فرد نه تنها وضع فعلي خود رادرك مي كند،بلكه از آنچه كه به صورت آن در خواهدآمدنيز آگاه مي شود.راجرز معتقد است كه هدف بيشتر مشاغل ياري دهنده كه شامل مشاوره وراهنمايي نيز مي شود،افزايش رشد شخصي ورواني فرد در مسير رشد اجتماعي است.هم چنين ازطريق « خدمات راهنمايي ومشاوره »مي توان تواناييها ونيز محدوديت هاي دانش آموزان راشناخت واز امكانات موجود حداكثر استفاده را به عمل آورد.مشاور تحصيلي با شناخت دانش آموزان در زمينه هاي گوناگون مي تواند آنان را به رشته هاي تحصيلي مناسب راهنمايي كندوآنان را در حل مشكلات ياري دهد. اهداف آموزش وپرورش زماني تحقق خواهند يافت كه برنامه ها و محتواي آموزشي با توجه به نيازها وامكانات دانش آموزان تهيه و اجرا گردند. .در مقاله حاضرپس از ذكر مقدمه اي چند د رقسمت تجزيه وتحليل مطالب به ترتيب به فايده و اهميت مشاوره،تاريخچه ي راهنمايي و مشاوره،تعاريف راهنمايي و مشاوره،اهداف مشاوره وراهنمايي،ضرورت مشاوره در مدارس ،مشاوره وراهنمايي در نظام آموزش و پرورش ، نقش مشاور در مدارس،امور تحصيلي،تأمين بهداشت رواني،دانش آموزان و مهم ترين وظايف كادر آموزشي در برابر برنامه مشاوره و راهنمايي پرداخته شده است.

مقدمه:
انسان تنها موجودي است كه با همنوعان خودبه تبادل نظر مي پردازد وبراي شناخت وحل مشكلات خود با آنان مشورت وازراهنمايي آنان استفاده مي كند .راهنمايي ومشورت درطول زندگي آدميان مطرح بوده وآنان باكساني كه مورد قبول واعتمادشان بوده مشورت مي كرده اند .باتوسعه علوم انساني ورشدعلوم رفتاري به راهنمايي ومشاوره به عنوان شاخه اي مستقل ازعلوم رفتاري توجه شد. امروزه راهنمايي ومشاوره به صورت حرفه اي ياورانه براي كمك به افرادي است كه دررشد،سازگاري ،تصميم گيري،روابط خانوادگي،مهارتهاي اجتماعي وشيوه زندگي مشكلاتي دارند ومشاوره به اين افراد كمك مي كند تاراه حل مناسبي براي مشكلات بيابند.

اهميت مشاوره و مشورت در دين مقدس اسلام كراراً مورد توجه ائمه ي اطهار و بزرگان دين قرار گرفته است .
بشر امروز در يك دوره ي پيچيده زندگي مي كند ، يكي از مشخصات اين دوره ، تخصصي شدن مسائل و وابستگي افراد به يكديگر جهت استفاده از تخصص آنها براي تداوم يك زندگي متعادل است . لذت بردن از زندگي شخصي و رشد و تعالي شخصيت ، شكوفا نمودن استعدادها و ارضاي نيازها ، اعم از نيازهاي اوليه ي جسماني ، نياز به امنيت و آرامش ، نياز به تعلق نياز به دوست داشتن و دوست داشته شدن ، نياز به احترام و نياز به شكوفايي در دنياي امروز فرايند ساده اي نيست ، در تمام اين مراحل به مشاور و مشاوره نيازاست .
وظيفه نهاد آموزش و پرورش ، در آماده كردن دانش آموزاني كه نيروي انساني فردا تلقي مي شوند ، براي مواجهه و سازگاري با مقتضيات قرن بيست و يكم كه از حساسيت ويژه اي برخوردار است بسيار حساس و سنگين است . اضطراب ، افسردگي ، سوء مصرف مواد مخدر ، رفتارهاي نابهنجار ، مشكلات تحصيلي ، گرايش ارتباط با جنس مخالف از عمده ترين مشكلات رواني اجتماعي دانش آموزان است ، به طوري كه بيش از 32 درصد دانش آموزان از نوعي مشكل اجتماعي رواني رنج مي برند .

اهداف آموزش وپرورش زماني تحقق خواهند يافت كه برنامه ها و محتواي آموزشي با توجه به نيازها وامكانات دانش آموزان تهيه و اجرا گردند.ازطريق « خدمات راهنمايي ومشاوره »مي توان تواناييها ونيز محدوديت هاي دانش آموزان راشناخت واز امكانات موجود حداكثر استفاده را به عمل آورد.مشاور تحصيلي با شناخت دانش آموزان در زمينه هاي گوناگون مي تواند آنان را به رشته هاي تحصيلي مناسب راهنمايي كندوآنان را در حل مشكلات ياري دهد.گرچه آشنايي معلم با فنون راهنمايي تدريس و عملكرد او را مؤثر وپربار مي سازد،ولي معلم به تنهايي نه مي تواند ونه فرصت داردبه تمام مسائل و مشكلات رواني وخانوادگي وتحصيلي دانش آموزان رسيدگي كندوبراي هر كدام راه حل ارائه دهد.ازاين رو،مشاور تحصيلي با همكاري معلم وخانواده و مسئولان مدرسه مي توانددانش آموزان را در جهت رفع مشكلات تحصيلي و خانوادگي و رواني وتأمينثبات عاطفي ياري دهدونهايتاً نيل به اهداف آموزش وپرورش را ممكن سازد.

فايده و اهميت مشاوره و راهنمايي
راهنمايي كودكان ونوجوانان وبزرگسالان يك فراگرد بسيار مهم و استثنايي در حل مشكلات و معضلات اين طبقات سني مي باشد.ضرورت مشاوره و راهنمايي قبل از هر چيز ديگر، در رابطه با حرفه و شغل و مخصوصاً در نظام جديد آموزش و پرورش مطرح مي باشد.
چگونگي تجديد نظر و تغيير يك برنامه تربيتي مفيدوسازنده و خلاق به عنوان يك اصل مسلم در جهت توسعه و پيشرفت فرهنگ وتمدن آشكارشده است.پيدايش انقلاب صنعتي در اروپا وانقلاب در تكنولوژي و فرستادن اقمار مصنوعي به فضا،نياز مراكز صنعتي به نيروهاي ماهري كه حداكثر كارايي و بازدهي را داشته باشند، همه وهمه تغيير و تحول را در نظام آموزشي كشورها ضروري ساخته است.
اينكه چرا بايد برنامه هاي آموزش و پرورش تغيير وتحول يابند،و همچنين عوامل پيدايش راهنمايي در آموزش و پرورش مربوط به عللي است كه مهمترين آنها افزايش بي رويه ي جمعيت به ويژه جمعيت جوان كشورها و افزايش دانش آموزان و عدم تعادل در توزيع دانش آموزان در رشته ها و شاخه هاي تحصيلي ،ضرورت برقراري تعادل بين بازار كاروتربيت نيروي انساني و افت تحصيلي مي باشند.
آيا با اضافه كردن چند درس يا ادغام نمودن دو يا چند ماده درسي و يا تغيير نام بعضي از مواد درسي مي توان گفت كه تغيير به وجود آمده است؟پاسخ اين سؤال منفي است .بايدخاطر نشان ساخت كه هرگونه اصلاح و تجديد نظر ويا تغييرات اساسي مي بايد از جميع جهات مورد توجه قرار گيردو نيز بايد مشكلات آن را پيش بيني كرده،راههاي رسيدن به اين هدفها را جستجونموده وجهت اساسي آن راروشن ساخت.
با توجه به همين نكات است كه اهميت و ضرورت مشاوره و راهنمايي به عنوان يك اصل مهم در جريان تعليم وتربيت آشكار مي گردد.مدرسه به عنوان يك نهاداجتماعي بايد متناسب با احتياجات فردي و مقتضيات جامعه باشد.چون جوامع پيوسته در اثر عوامل مختلف (نظير جنگ ونزاع،بيماري،عوامل طبيعي ،انقلاب و غيره )تغيير مي يابند،مدرسه هم به عنوان يك نهاداجتماعي بايد متناسب با تغييرات جامعه تحول يابد.مدارس بايد با تحولات فرهنگي،علمي و اجتماعي هماهنگ و همگام باشند وبراي پيشرفت در اين زمينه ها،متغير و متحول گردند.
تاريخچه راهنمايي ومشاوره:
دربين ممالك صنعتي،امريكاي شمالي نخستين كشوري است كه درآن مراكز ويژه راهنمايي ومشاوره تأسيس شده وازميان افرادي كه نخستين بار به ايجاد مركز راهنمايي در آن سرزمين اقدام كرده اند بايد از فرانك پاستور نام برد كه درسال 1908 اولين مركز راهنمايي راكه درحقيقت مركز راهنمايي حرفه اي بود درشهر بوستن تأسيس كرد.سال 1332 را مي توان مبدأ شروع راهنمايي به معني خاص آن در كشور خود بدانيم درسال 1334 دراداره مطالعات وبرنامه ها دايره اي بنام دايره تحقيقات روانشناسي بوجود آمد كه به تهيه برخي تستهاي هوش وسنجشهاي رواني مبادرت كردوسرانجام كنگره هاي منعقده درتابستانهاي 37 و38 راهنمايي درمدارس را امري ضروري تشخيص داده ومركزراهنمايي در اداره كل تعليمات متوسطه به وجود آمد. درسال 1347 اداره كل آموزش راهنمايي تحصيلي دروزارت آموزش وپرورش تأسيس گرديد ودرسال 59 طي بخشنامه اي برنامه راهنمايي ومراكز مشاوره وراهنمايي تعطيل گرديد. از ابتداي سال 67 ضرورت وجود مشاورين درمدارس احساس شد ومجدداً اين رشته شروع به جذب دانشجو نمود.
تعاريف راهنمايي و مشاوره
مطالعه ي نظام هاي آموزشي جهان نشان مي دهد كه از خدمات راهنمايي و مشاوره به عنوان تسهيل كننده ي فرايند تعليم و تربيت در دوره هاي مختلف تحصيلي به شكل مطلوب سود برده اند. براي راهنمايي تعاريف گوناگوني بيان شده است كه ضمن برخوداري از تنوع ،از وجوه مشتركي نيز بهره مند هستند. براي رعايت اختصار و پرهيز از اطاله كلام تنها به يكي از آن تعاريف بسنده مي كنيم:راهنمايي كوششي است انساني ،براي ايجاد حداكثرتوافق ممكن بين خصوصيات فرد مورد راهنمايي و متقضيات فعاليتي ( تحصيلي يا حرفه اي ) كه بدان مشغول خواهد شد ( شكوهي 1367 ) .
مفاهيمي كه در راهنمايي بكار برده شده است بسيار متنوع و از تنوع ديدگاهي ،بخش عظيمي از فرايند تعليم و تربيت را شامل مي شود . گزاره هاي ذيل مؤيد اين موضوع است :
- راهنمايي بخشي از كل جريان تعليم و تربيت بطور اعم و مدرسه بطور اخص است .
- راهنمايي يك سلسله خدمات و كوشش هاي منظم و سازمان يافته است .
- منظور از راهنمايي فرد ،كمك به تصميم گيري آگاهانه وعاقلانه و قرار گرفتن درمسير رشد و پرورش قوه قضاوت است .
چنانچه راهنمايي را دايره عظيمي از فعاليتهاي تربيتي در آموزش و پرورش بدانيم مشاوره به عنوان دايره كوچكتري در قلب آن دايره عظيم جاي دارد. به عبارت ديگر يكي از مهمترين خدمات راهنمايي، خدمت مشاوره است.
تعريف مشاوره
يكي از جديدترين تعاريف مشاوره عبارتي است كه در سال 1965 توسط كرومبولتز بيان شده است . اومي گويد: مشاوره از تمامي فعاليتهاي اخلاقي تشكيل يافته است كه در آن مشاور متعهد، تلاش مي كند تا به مراجع كمك كند تا به آن دسته از رفتارهايي بپردازد كه بتواند به حل مشكلات و مسائل اومنجر شوند.
اما جامع ترين تعريف مشاوره توسط بوركس و استفلر بيان شده است . به گونه اي كه تقريبا به همه جنبه هاي كار يك مشاور در فرايند مشاوره اشاره نموده اند.
«مشاوره به رابطه حرفه اي بين يك مشاورآموزش ديده و مراجع دلالت دارد. اين رابطه معمولا ميان دو نفر است . اگر چه بعضي مواقع مشاوره با بيش از دو نفر صورت مي گيرد. اين رابطه براي كمك كردن به مراجعان جهت درك و روشن كردن نظرات آنان در مورد محيط زندگي خود و ياد دادن راه رسيدن به اهداف انتخاب شده فردي از طريق انتخاب راههاي سنجيده و با معناي فردي و حل مشكلات هيجاني وميان فردي برگزار مي شود».

اهداف مشاوره و راهنمايي
در تعاريفي كه از راهنمايي به عمل آمده تصريح شده كه به فرد كمك شودتا خود را بشناسد.منظور وهدف از اينكه فرد خود را بشناسد اين است كه با اين شناسايي به صورت انساني مؤثرتر و خلاقتر ودر نتيجه شادمانتر درآيد.چنين فردي در معنايي كه كارل راجرز بيان داشته به صورت فعالتر ظاهر مي گردد.
ازطريق مشاوره و راهنمايي فرد نه تنها وضع فعلي خود رادرك مي كند،بلكه از آنچه كه به صورت آن در خواهدآمدنيز آگاه مي شود.راجرز معتقد است كه هدف بيشتر مشاغل ياري دهنده كه شامل مشاوره وراهنمايي نيز مي شود،افزايش رشد شخصي ورواني فرد در مسير رشد اجتماعي است.
بدين طريق راهنمايي داراي دو هدف مي باشدكه هدف آني و ديگري هدف غايي و نهايي مي باشد.
1.هدف آني راهنمايي
هدف آني راهنمايي كمك و راهنمايي فرد در حل مشكلات تحصيلي،خانوادگي واحياناً شغلي است، كه اين را علاج واقعه قبل از وقوع مدانند وباعث جلوگيري از اتلاف سرمايه مادي و معنوي فرد در راهي ناشناخته مي شود.
2.هدف غايي ونهايي
عبارت است از اينكه فرد خودقادرباشديا بتواندكه با بينش صحيح به حل مشكلات خويش پرداخته و عاقلانه رفتار نمايد.اين است كه راهنمايي آني شرط لازم و مكمل راهنمايي غايي ونهايي وخود رهبري مي باشد.
از آنجايي كه قشر دانش آموز بيش از هر طبقه سني ديگري نياز به مشاوره و راهنمايي دارد،لذا بيشترين اهداف اين دانش مربوط به مواردي مي شود كه در مدارس جنمبه عملي به خود مي گيرد.معمولاً هدفهاي يك دوره تحصيلي به طور به صورت زير تحقق مي يابد:
الف-برنامه هاي تحصيلي مربوط به آينده
ب-تحصيلات حرفه اي
ج-فعاليت هاي هنري
د-فعاليت هاي مربوط به حفظ سلامت جسمي و فكري
ه-رشد علائق اجتماعي
منظور از اين اهداف اين نيست كه تنها دانش آموز در يك يا چند فعاليت مربوط به اين هدفها شركت نمايد،بلكه لازم است برنامه راهنمايي تحصيلي به طريقي ترتيب يابد كه دانش آموز با هر كدام از اين اهداف درگيري فعالانه داشته باشد.به هر طريق،مشاوره و راهنمايي در دوران تحصيل ،اهداف گوناگون و وسيعي را در هر مقطع تحصيلي دنبال مي كند.در خانواده و جامعه نيز اهدافي را دنبال مي كند كه يكي از مهمترين آنها تجديد سازماندهي خود است.
ضرورت فعاليتهاي راهنمايي ومشاوره درمدارس:
يكي از نهادهاي اجتماعي، نهاد آموزش وپرورش است كه مسئوليت مهمي درتربيت كودكان ،نوجوانان وجوانان بر عهده دارد .نگاه گسترده به نقش آموزش وپرورش به عنوان عاملي مؤثر در فعليت بخشيدن به امكانات بالقوه وذاتي افراد ،انتقال اندوخته ي تجارب گذشتگان ،ارائه ارزشهاي مطلوب،افزايش معلومات وايجاد مهارتهاي لازم درافراد براي زندگي وبالاخره تسهيل مسير حركت وجودي آدمي به سوي كمال اهميت اين نهاد اجتماعي را بيش ازپيش نشان مي دهد. گسترش كمي آموزش وپرورش نشانگر گرايش واستقبال همگان به اثر بخشي اين نهاد وگسترش كيفي آن ناشي ازتوسعه معارف ،علوم ورشد بي وقفه تكنولوژي است كه اين دو بر پيچيدگي وظرافت جريان آموزش وپرورش افزوده است.بنا براين براي تحقق اهداف تعليم وتربيت ورشد شخصيت كودكان ونوجوانان بايد ازخدمات راهنمايي ومشاوره بخوبي استفاده كرد. نقش راهنمايي در آموزش وپرورش افراد به حدي است كه عده اي ازصاحب نظران آن را به نوعي تعليم وتربيت گفته اند وبعضي راهنمايي راتسهيل كننده جريان تعليم وتربيت مي دانند. اگر تربيت را به معني نشو ونمادادن،زياد كردن ،بركشيدن وبه حداعتدال سوق دادن آدمي بدانيم ، تعليم رارشددادن آدمي درتسهيل جريان رشد وكمال آدمي خواهيم يافت. مهمترين عواملي كه درضرورت راهنمايي ومشاوره وتوسعه آن درنظامهاي آموزش وپرورش مؤثر بوده اند عبارتند از:
1-توجه به اصالت كودك وآموزش وپرورش وي 2- وجود تفاوتهاي فردي دردانش آموزان وضرورت شناخت وتوجه به اين تفاوتها درامرآموزش وپرورش 3- وجود استعدادهاي عمومي واختصاصي در دانش آموزان وضرورت شناخت وپرورش تدريجي وسنجش آنها 4- رشد جمعيت وافزايش گرايشها و علاقه مندي به تحصيل درسطوح مختلف وگسترش علوم وتكنولوژي5- تراكم وتنوع واحدهاي درسي دررشته هاي تحصيلي وضرورت انتخاب مناسب 6- توسعه مشاغل وحرفه وضرورت انتخاب شغل مناسب 7- تغييرنگرشها وارزشهانسبت به انتخاب رشته هاي تحصيلي وانتخاب شغل 8-گسترش نيازهاي جامعه به نيروي انساني درسطوح مختلف مهارت 9-وجود مسائل ومشكلات جسماني،عاطفي، اجتماعي،رفتاري، تحصيلي وخانوادگي دردانش آموزان.
خصوصيات مشاوران

خصوصياتي كه مشاورين را بدين وسيله متمايز ومشخص مي سازد، موضوع تحقيق بسياري از دانشمندان بوده است. اين گونه تحقيقات از موقعي كه مطالعه نقش و وظيفه مشاور در سال 1960 به وسيله اتحاديه امريكايي كاركنان راهنمايي آغاز شد، گسترش يافته است.در سال 1951،ماورر نوشت كه رشد شخصي يا پختگي ،مهمترين خصوصيت مشاوران مي باشد،اما روش صحيحي براي ارزيابي آن وجود ندارد.هامرين و پولسون ، مطالعه اي را براي اين مسئله به تحقيق گذاشتندكه در آن 91 مشاور،خصوصياتي را كه به نظرشان عمل مشاوره را تسهيل مي كرد بيان نمودند. اين خصوصيات به ترتيب فراواني پاسخها به شرح زير به دست آمده است:
1 .فهم يا ميزان درك مشاور 2.زمينه همدردي در جريان مشاوره 3.ثبات وپايداري 4.حوصله و بردباري
6.عينيت 7.صميميت 8.حضور ذهن 9.انصاف 10.سعه صدر 11.پاكي و صداقت
12.آرامش 13.داشتن فكري باز 14.هوش 15.تعادل اجتماعي 16.ابتكار و خلاقيت

اينها خصوصياتي بودند كه در مطالعه و تحقيق هامرين و پولسون به ترتيب اولويت ، توسط مشاوران شركت كننده در تحقيق (به تفكيك) خاطر نشان شده بودند. اما اتحاديه تعليم و تربيت و سرپرستي مشاوران، شش خصوصيت ذيل را براي مشاوران قلمداد كرده و لازم مي داند:
1. اعتقاد با هر فرد 2. تعهد در برابر ارزشهاي انساني 3. آگاهي از دنيا 4. داشتن فكري باز 5 . شناخت خود 6. تعهد حرفه اي
راهنمايي و مشاوره درنظام آموزش وپرورش دونقش راايفا مي كند:
1- كمك به فرد فرد دانش آموزان به منظور سازگاري با محيط،حل مسائل ومشكلات شخصي ،بروز وظهور استعدادها ورشد وتكامل آنان
2- كمك به دانش آموزان درانتخاب مناسبترين راه ازنظر رشته هاي تحصيلي وانتخاب مناسب شغلي وبرنامه ريزي وآمادگي براي زندگي
3-ارائه خدمات راهنمايي اعم از:
1-خدمات اطلاعاتي:منظور از اين خدمت عرضه اطلاعات نظام يافته اي است تا دانش آموزان بتوانند آگاهي كافي نسبت به برنامه هاي درسي،رشته هاي تحصيلي،مقررات وآئين نامه هاي امتحاني، امكانات آموزشي،حرفه اي وشغلي بدست آورند.تاازروي بصيرت راههاي مناسب راانتخاب كنند.عرضه اطلاعات لازم درزمينه روشهاي صحيح مطالعه ويادگيري دروس درمدرسه ،اهميت وارزش علم آموزي،اهداف وانگيزه هاي تحصيلي،آداب وروشهاي برخورد انساني درمحيط مدرسه،انواع مسايل مشترك دانش آموزان وچگونگي برخوردبا مسايل وشيوه هاي تقويت اراده وراههاي خودسازي درمدارس بسياربجا وضروري خواهد بود.
2- خدمات مشاوره اي: هدف از اين خدمت درمدارس برقراري ارتباطي اساسي بين دانش آموزان ومشاوران است خدمات مشاوره اي، خودشناسي دانش آموزان راتسهيل مي كند ودانش آموزان راياري مي دهد تاازطريق تركيب وتطبيق اطلاعات مربوط به خود ومحيط ،مشكلات خودرا باز يابندوحل كنندوبه تصميم گيري مناسب بپردازند. اين امر مستلزم وجود مشاوراني است كه براي اين مهم تربيت وآماده شده اند تا دانش آموزان را درحل مشكلات واتخاذ تصميم هاي معقول ومناسب ياري دهند. مشاوران، ركن اصلي وپايه اساسي برنامه راهنمايي هستند.افرادي كه براساس دانشهاي نظري وتجارب علمي ،صلاحيتهاي همه جانبه رابراي كمك به دانش آموزان ورفع مشكلات متعددومتنوع آنان بايد داشته باشند . مشاوران مدارس بايد علاقه مند به دانش آموزان وآگاه به مراحل رشد وتربيت آنان،واقف به اصول ومباني روانشناسي،تعليم وتربيت وجامعه شناسي وقادربه بهره مندي ازاصول وفنون راهنمايي ومشاوره وداراي تجربه كاري باشند. مجموعه تلاش وكوششهايي كه به شناخت استعدادها ورغبتهاي دانش آموزان منجر مي شود ياآنان را درانتخاب رشته هاي تحصيلي ويا شغلي ورفع مشكلات شخصي وسازشي ياري مي دهد جزووظايف مشاوران به حساب مي آيد. برنامه راهنمايي ومشاوره درمدارس متوسطه در سه بعد تحصيلي،شغلي وتربيتي انجام مي گيرد.
نقش مشاوردرمدارس:
مشاوران باتسهيل جريان رشد همه جانبه ي فرد،آموزش مهارتهاي زندگي فردي ،اجتماعي ،كاهش وحذف موانع رشد،خودشناسي ومحيط شناسي وارائه ساير خدمات ياورانه ي روانشناختي درمدارس نقش بسيارحساسي دارند. عمده ترين اهدافي كه مي توان ازطريق خدمات راهنمايي ومشاوره به آنها دست يافت عبارتند از:
الف:رشد وتوسعه قواي فكري ومعنوي وعقلي دانش آموزان1. ايجاد پيشرفت دركسب مهارتهاي مطالعه 2- راهنمايي دانش آموز براي انتخاب رشته هاي تحصيلي 3- طرح ريزي براي انتخاب دروس،براي ادامه تحصيلات 4- ترغيب دانش آموز براي بهره برداري خويش بينانه وخلاقانه از نيروي خويش
ب: رشد وتوسعه مهارتهاي شغلي وحرفه اي دانش آموز
1- ياري كردن دانش آموزان تا ازتوانائي ها وعلائق حرفه اي خويش آگاه شوند. 2- ياري كردن دانش آموزان تا ازموقعيتها وفرصتهاي استخدامي وشغلي جامعه مطلع شوند.3- ياري كردن دانش آموزان تا بر اساس شناسايي خويش وفرصتهاي حرفه اي ،به توسعه وپيشرفت در حرفه وشغل خود بپردازندوطرحها وتصميمات خود را مؤثر سازند.
ج: رشد وتوسعه شخصيت دانش آموز
1.ياري كردن دانش آموز تابراي خود به عنوان عضوي از جامعه احترام قائل شود. 2- ياري كردن دانش آموز تادرايجاد روابط ومناسبات متقابل ،داراي شايستگي شود. 3- همكاري با معلمان درتدارك محيط سالم ومساعد دركلاس تا به رشد رواني دانش آموزان كمك شود. 4- ارتباط با والدين به منظور ايجاد شناخت رفتارهاي طبيعي ونيازمنديهاي رواني جوانان.
نقش مشاور درامور تحصيلي
دانش آموزان درجريان تحصيل با مشكلات زيادي مواجه مي شوند كه مشاور مي تواند دررفع اين مشكلات كمكهاي مؤثري به دانش آموزان ارائه دهد كه پاره اي ازاين مشكلات را مي توان به شرح زير شمرد.
1- ضعف پايه ي تحصيلي: در مورد چنين دانش آموزاني مشاور بايد براي فراگيري دروس پايه از نقطه اي كه ضعف دارد برنامه ريزي كند وبا كمك خانواده ضعف پايه اي اورا جبران كند. فشار آوردن ووادار كردن دانش آموز به زحمات شبانه روزي درسطح بالاي تحصيلي بدون توجه به پايه بي فايده است .آماده كردن دانش آموز واولياي وي براي چنين برنامه اي نياز به جلسات مشاوره اي دارد كه متولي آن مشاور مدرسه است.
2- كمبود يانبود انگيزه تحصيلي:دانش آموزاني وجود دارند كه ازنظر هوشي درحد طبيعي وظرفيت لازم براي يادگيري را دارند،اما انگيزه اي براي درس خواندن ندارند. درمورد اينگونه دانش آموزان كه تعدادشان نيز كم نيست مشاوربايد علت تنبلي راجستجو وبراي درس خواندن آنها ايجاد انگيزه كند.تشويق كردن به نحوه هاي مختلف،ايجادزمينه هاي موفقيت براي دانش آموز،اورا به هنگام ،تأييد كردن ودرمجموع به كار بردن انگيزه هاي طبيعي مي تواند كارسازباشد. مشاوران با همكاري ساير عوامل آموزشي وپرورشي مي توانند درسه سطح پيشگيري اوليه، ثانويه وثالث اقدام به فعاليت نمايند. مدرسه مكان مناسبي براي اجراي برنامه هاي پيشگيري ازمشكلات رواني و عاطفي است وبخش مهمي ازرسالت مدرسه به آموزش سازگاري عاطفي فرد درزندگي اختصاص دارد.لذا مدرسه بهترين فضا وفرصت براي آموزش ترويج شيوه هاي سازگاري صحيح درزندگي فردي واجتماعي است .مشاوران دربعد پيگيري اوليه با آموزش مهارتهاي زندگي وبا ارائه خدمات راهنمايي ،مشاوره واطلاع رساني در زمينه هاي تربيتي،تحصيلي وشغلي وتسهيل روند ارضاي نيازهاي اساسي دانش آموزان،ازجمله شكوفايي استعدادها وتوانمنديها احساس خود ارزشمندي واعتماد به نفس، خود شناسي وارتقاي سلامت رواني آنان نقش مؤثري را ايفا مي كند. اينگونه خدمات ازطريق تدريس درس مهارتهاي زندگي درقالب ساعت پرورشي،اجراي آزمونها وانجام فرايند هدايت تحصيلي واطلاع رساني شغلي وآموزش فرايند برنامه ريزي تحصيلي وطرح ريزي شغلي درفرصتهاي مناسب اجرا مي شود.
نقش مشاوران درتأمين بهداشت رواني دانش آموزان
دانش آموزاني از سلامت رواني برخوردارهستند كه اولاٌ خودرا فردي ارزشمند وقابل احترام بدانند وبه تواناييهاي خود اطمينان داشته باشند.ثانيا بتوانند بدون دغدغه خاطر وناراحتي با واقعيات زندگي مواجه شوند وكل وجودشان را همانگونه كه هست بشناسند وبپذيرند،ثالثاٌ با آرامش خاطر واحساس امنيت وبا شوق واميد زندگي كننددانش آموزي كه با بحران ومشكل رواني مواجه است توانايي ايستادگي دربرابر فشارهاي وارده را ندارد ودرحل مشكلات به طور منطقي وسنجيده عاجز است وتعادل رواني بهم خورده اي دارد .چنين دانش آموزي جهت حل مشكل وبرقراري تعادل به مشاوره نياز دارد. مشاورين ازعوامل مؤثر تأمين بهداشت رواني دانش آموزان درمدارس مي باشند.استفاده ازخدمات راهنمايي ومشاوره درآموزش وپرورش، درنهايت به تأمين بهداشت رواني دانش آموزان منجر مي شود.دربهداشت روانيف بهترزيستن وسلامت فكر وبهبود روابط اجتماعي ضرورت دارد.هدف اصلي بهداشت رواني تأمين سلامت فكر وروان و سالم سازي محيط فردي و اجتماعي است . مشاور بي آنكه كسي را به دوش بكشد يا به پيش و پس براند چشم انداز تازه اي را به ماجراهاي ذهني او مي گشايد.چشم انداز و نگاهي كه به آدمي مجال زيستن مي دهد و فرصتي فراهم مي كند تا فرد خودش را در ذهنش بازسازي كند و قدرتي را دراختيار فرد مي گذارد تا با بهره گيري از آن نوع جديدي از حضور را در پهنه ي روابط بين فردي تجربه كند . افزون بر اين، مشاور وظيفه نظارت بر خويش را نيز بر دوش مي كشد
بخشي از مهمترين فعاليتهاي اجرايي كه مشاوران مي توانند در تامين بهداشت رواني دانش آموزان انجام دهند عبارتند از : 1 -شناخت محدوديتهاي رواني ، فيزيكي دانش آموزان 2- ايجاد ارتباط صحيح و اصولي بين دانش آموزان و اولياي مدرسه 3 -فراهم آوردن فرصت مناسب براي دانش آموزان به منظور خودشناسي و يادگيري روشهاي حل مساله و تصميم گيري 4- مصاحبه هاي فردي براي شناخت مشكلات دانش آموزان و راهنمايي آنها 5-برگزاري جلسات مشاوره فردي و گروهي با دانش آموزاني كه مشكلات تحصيلي و خانوادگي و شخصي دارند 6-تشويق دانش آموزان به همكاري هاي اجتماعي 7- ايحاد هماهنگي بين فعاليتهاي خانه و مدرسه به منظور بهبود وضعيت تحصيلي و رفتارهاي دانش آموزان 8 -برگزاري جلسات مستمر بحث و گفتگوبا دانش آموزان و تلاش در جهت حل مسائل و مشكلات آنان 9- تشكيل جلسات مشاوره با خانواده و ياري دادن والدين براي رفع مشكلات دانش آموزان به شيوه اي درست 10- ارزيابي نيازها و بررسي مشكلات دانش آموزان در زمينه مسائل شخصي ،خانوادگي ،اجتماعي ،تحصيلي،اخلاقي و انضباطي 11- تنظيم و اجراي برنامه هاي آموزشي در زمينه هاي رشد و پيشگيري و درمان مشكلات 12- همكاري با معلمان و كمك به آنان در حل و فصل مشكلات دانش آموزان و شركت درشوراهاي مدرسه 13- انطباق دانش آموزان با محيط مدرسه ،معلم و دروس و ايجاد انگيزه هاي مناسب براي درس خواندن و عدم احساس ناتواني درموارد شكست تحصيلي با نگاه جامع به اهداف و وظايف آموزش و پرورش .
تفكيك و مرز بندي دقيق بين راهنمايي و مشاوره ي تحصيلي با ساير ابعاد راهنمايي و مشاوره ازجمله راهنمايي و مشاوره تربيتي ، شغلي و حرفه اي اصولي و منطقي نيست .مشكلات دانش آموزان ،زنجيره اي از عوامل فردي و اجتماعي است كه نيازمند ديدي جامع نگرو نظام مند به استعدادها و توانائيها و علائق، شخصيت ،ساختار و وضعيت خانواده و ساير متغيرهاي محيطي است . مشاور مدرسه با آگاهي از ارتباط تنگاتنگ مشكلات تحصيلي با زمينه هاي رواني -اجتماعي دانش آموزان , با استفاده از متون و روشهاي راهنمايي و مشاوره از طريق شيوه هاي مختلف فردي ،گروهي و خانوادگي به دانش آموزان كمك مي كند تا با بررسي هاي همه جانبه مشكل بتوانند راه حل يا راه حلهاي مناسب را انتخاب و براي اجراي آنها برنامه ريزي نمايند و در نهايت عملكرد دانش آموزان در ابعاد مختلف بهبود يابد.
يكي از روشهاي مشخص كردن نقش مشاوران اين است كه ببينيم شاگردان،معلمان،مديران و والدين (يعني گروهي كه مشاوران به آنها خدمت مي كنند) آنها را چگونه درك مي كنند.پيدا كردن آگاهي در اين مورد، چگونگي پذيرش مشاوران را از طرف اين افراد مشخص مي سازد.
تحقيقاتي كه راجرزدر زمينه فوق به عمل آمده،معلوم كرده است كه بيشتر دانش آموزان معتقدند كه برنامه راهنمايي روي هم رفته با ارزش مي باشد،اما بايد خاطر نشان ساخت كه دانش آموزان مورد مشاوره راجرز ،جز در مورد انتخاب حرفه ورشته تحصيلي در بقيه موارد، برنامه راهنمايي را منبعي ياري دهنده تلقي نمي كنند شايد يكي از علل اين موضوع عدم پذيرش مشاوران ازجانب شاگردان و نبودن تفاهم ميان آنها باشد.
در رابطه با عقايد معلمان نسبت به مشاوران ،بايد گفت كه« پيرسون» مطالب زير را يك انگيزه احتمالي عقايد خصمانه درباره مشاوران مي داند.براي معلم قبول اين كه در مدرسه به وجود متخصصان روابط انساني نياز هست،مشكل مي باشد.زيرا اعتراف به ضرورت وجود اين گونه متخصصان،مستلزم اين است كه معلمان را محدود سازد و اين همان چيزي است كه معلمان نمي خواهند با آن روبه رو گردند.
مديران هم نسبت به ضرورت وجود مشاوران در مدرسه ، عقايد مخالفي دارند. در مقاله اي از يك مدير مدرسه كه در مجله « لوك» نقل گرديده است، كار مشاوران را در مدرسه مربوط به مسئله شاگرداني كه مدرسه را ترك مي كنند،داراي كمترين ارزش مي داند و معتقد بود كه مشاوران از لحاظ آمادگي و خصوصيات شخصي در درجه دوم اهميت قرار دارند.اين مطلب توسط كاريكاتوري كه به وسيله مدير مذكور رسم شده بود،نمايان گرديد اين كاريكاتور روشن مي ساخت كه مشاوران در هر سطحي كه مورد ارزيابي قرار گيرند، افرادي غير مؤثرمي باشند. نتايج تحقيقات ديگر مربوط به قبول مشاوران از طرف اكثريت مديران، نشان مي دهد كه آنها،مشاوران را افرادي همه كاره مي دانند.با اينكه نظريات ذكر شده ظاهراً با هم مرتبط نيستند اما در واقع رابطه نزديكي ميان آنهاوجود دارد.در نظر گرفتن كار مشاور از لحاظ معيار اداري (براي مثال كارايي ) مخصوصاً با توجه به انتظارات نابجاي مديران ، صحيح به نظر نمي رسد. اختصاص دادن وظيفه اي به يك فرد و توقع اينكه آن فرد همه كاره باشد،نشانگر اين است كه مديران جريان واقعي كار را مخفي نگه مي دارند و بدون ترديد اگر فردي را براي انجام كاري استخدام كنند و بعداً وظيفه ديگري به او محول كنند، او نمي تواند وظيفه اصلي خود را به خوبي انجام دهد. اما عقايد والدين درباره مشاوران داراي اهميت خاصي مي باشد.« اورايف » معتقد است كه والدين وظايف مشاوران را به ترتيب ذيل درجه بندي مي كنند:
1.برنامه ريزي
2. تلاش براي حل مسائل مدرسه
3. مشاوره با شاگردان در مورد حرفه آينده آنها
4.مشاوره با شاگردان درباره مسائل شخصي.
وظليف كادر آموزشي و اداري مدرسه در قبال مشاوره و راهنمايي
جريان مشاوره و راهنمايي ، زماني در مدارس موفق خواهد گرديد كه به عنوان جزئي از كل برنامه آموزشي مدرسه مطرح شود و هر كدام از پرسنل و كاركنان مدرسه اعم از مدير و معاون و آموزگاران وظيفه خود را در قبال هسته مشاوره به خوبي انجام دهند.
مهمترين وظايف كادر آموزشي در برابر برنامه مشاوره و راهنمايي عبارتند از: 1. حمايت از برنامه هاي مشاوره كمك به مشاوره در جهت شناخت دانش آموزان و تسريع انجام كارهاي مشاوره. 2.معرفي دانش آموزان مشكل دار توسط آموزگار به مشاور،جهت كمك و حل مشكل آنها.
3.هماهنگ كردن برنامه مشاوره با ساير برنامه هاي مدرسه.
4. همكاري با مشاوران در جهت شناسايي استعدادهاي شاگردان.

نتيجه گيري
برنامه هاي راهنمايي مدارس را در گذشته به صورت تأمين نيازمنديهاي آموزشي،حرفه اي،رواني و اجتماعي كودكان تشريح كرده اند.اما اغلب برنامه هاي راهنمايي در راه تأمين يك يا دو منظور اقدام نموده وبقيه اهداف را در درجه دوم اهميت قرار داده و فقط به طور اتفاقي در برآوردن آنها اقدام كرده است،امروز در برنامه هاي مشاوره به همه جنبه هاي ذكر شده در بالا توجه مي شود،به عبارت ديگر مشاوره ميدان عمل خود را توسعه داده ودراختيار دانش آموزان در همه ي مقاطع تحصيلي قرار داده است.
در گذشته مشاوره خدمتي رسمي ولي سازمان نيافته بودكه به انتخاب شغل محدود مي گشت وامروز به صورت يك سلسله خدمات راهنمايي وشخصي بسيار پيشرفته وهماهنگ درآمده است،بنابراين مشاوره شامل تمام جنبه هاي رشدوتكامل شاگرد است.در گذشته راهنما شخصي ناصح بود وامروز نقش مشاور،ارزيابي كننده ي پيشرفت فرد،كمك دهنده به او در حل مشكلات ،رابط بين خانه ومدرسه و هماهنگ كننده ي فعاليتهاي راهنمايي كارمندان ومعلمين ،طرف مشورت در تنظيم برنامه درسي است.
در گذشته وظايف راهنمايي ومشاوره به عهده ي معلمين ومديراني بود كه براي اين كار تربيت نشده بودند وامروزگرايش به اين است كه در مدارس يك نفر مشاور يا متخصص راهنمايي تربيت شده وجود داشته باشد.در گذشته منظور مدرسه فقط دادن تعليمات وتنها چيزي كه ارزشيابي مي شد،تواناييهاوعدم تواناييهاي ذهني كودك بود،وبر حسب تواناييهايي كه داشت ويا به علت نداشتن استعدادهاي مورد نياز به او توصيه مي شد كه فلان رشته راانتخاب كند ويا فلان دوره را انتخاب نكند،اما امروز پيشرفت همه جانبه ي كودك مورد نظر مدارس جديد مي باشدوتنها به كسب مهارتهاي آموزشي ويادگيري هاي درسي اكتفا نمي شودبلكه هدف، رشد همه جانبه شخصيت كودك مي باشد تا به جايگاه و مقام يك فرد بزرگسال كامل برخورداراز سلامت روان برسد.ازجمله اموري كه مورد توجه است،سازگاريهاي حرفه اي،اجتماعي وشخصيتي اوست،مفهوم تازه ي آموزش وپرورش عبارت است از سازگاري با موقعيت هاي زندگي و خدمات راهنمايي با هدف حمايت از مدارس وايجاد تسهيلات لازم براي رسيدن به آن سازمان يافته است.
برنامه ي جديد راهنمايي با تأكيد بر رشد سلامت روان كودك گسترش مي يابد ولذا اجراي آن به صورت توجه به همه ي جوانب رشد كودك وهمگي ابعاد شخصيت اوبرروش قديمي تشخيص ودرمان برتري چشمگيري يافته است با اين تعبير لزوم وگسترش خدمت راهنمايي ومشاوره در تمام مقاطع تحصيلي ازابتدايي تا دبيرستان يك ضرورت مسلم در همه جوامع پيشرفته است.


نويسنده:فواد قادری

منابع ومأخذ:
1.قشلاقي،محمد:روان شناسي مشاوره وراهنمايي،چاپ اول،انتشارات ماني،12373
2-نوابي نژاد،شكوه:راهنمايي و مشاوره،چاپ اول،انتشارات معاصر،1373
احمدي ،سيد احمد : مباني و اصول راهنمايي و مشاوره ،انتشارات سمت
2- حسيني (بيرجندي) ،سيد مهدي : راهنمايي و مشاوره تحصيلي، انتشارات سمت
3- صافي ، احمد : اصول و فنون راهنمايي و مشاوره در دوره هاي تحصيلي، انتشارات رشد
4- اردبيلي،يوسف: اصول و فنون راهنمايي و مشاوره در آموزش و پرورش، انتشارات بعثت
خبرگزاري فارس

نقش خانواده در بهداشت روانی فرزندان

 

مقدمه :

روان شناسی علم مطالعه رفتار آدمی است . بیشتر توجه روان شناسان ، امروزه صرف یافتن راههای مناسب برای حل مشکلات روانی است که انسانها دربرخورد با مسائل روزمره وعملی با آن روبه رو هستند . کمتر کسی دربرابر بیماریهای روانی مصونیت دارد .البته دانستن این که هر کسی ممکن است گرفتار ناراحتی روانی شود ، خودبه خود کافی نیست ، زیرا بهداشت روانی تنها به تشریح علل اختلالات روانی منحصر نیست ، بلکه هدف اصلی آن پیشگیری از وقوع ناراحتی هااست (فراهانی ،محمدنقی و همکاران ، 1383). وجود افرادسالم ، از شرایط مهم واساسی برای رشد یک جامعه است  جامعه ای که به سلامت جسم وروان اعضای خود توجه می کند ، ضمن عدم صرف هزینه های سرسام آور درمانی ، انسانهایی سالم نیز پرورش می دهد که این خود ضامن رشد فردی واجتماعی آن جامعه است خانواده نخستین مدرسه اصلی تربیت ومحیط رشد  است  هیچ بنیادی وجود ندارد که به اندازه خانواده درتربیت وسرنوشت کودک موثرباشد (امینی ،شهریار،1383) .

محیط خانواده در تشکیل شخصیت انسان بسیار مؤثر است  سنت ها ، الگوها وقوانین آن در کودک اثر دارد (محتشمی ، جمیله و همکاران ،1382).

خانواده عامل انتقال فرهنگ ،تمدن ، آداب وسنت های ما است واهمیت آن همیشگی وموجب دوام وبقای جامعه وفرهنگ است  .خانواده کوچکترین واحد است ،ولی بسیار اهمیت دارد زیرا اساس وپایه های جامعه های انسانی راتشکیل می دهد . محیط وشرایط خانوادگی می تواندعاملی تشویق کننده یا باز دارنده در مراحل رشد باشد . خانه ای که افراد و اعضای آن با هم کار و تفریح می کنند وبا اتفاق نظر تصمیمات مهم می گیرند ،نوجوانانی با اعتمادبه نفس پرورش می دهند . وظیفه ی خانواده مراقبت از فرزندان وتربیت آنها برقراری ارتباطات سالم اعضا با هم و کمک به استقلال کودکان است (پورمقدس،علی ،1367) .

چگونگی پرورش نسل جدید ،یکی از مهم ترین مسائلی است که پیشرفت یک کشور بدان وابسته است .

بادرنظر داشتن این واقعیت که چرخهای یک ملت به همت نیروی جوانی که روزی کودک بوده اند به جریان می افتد، باید پذیرفت که اگرملتی خواهان اعتلاباشد ، عمده ترین سرمایه گذاری های خود را برکودکان متمرکز می سازد . دربین نهادهایی که به ترتبیت کودکان اختصاص یافته اند، خانواده ،بنیادی ترین ومهم ترین نقش را ایفا می کند .

بنابراین بسیاری از روان شناسان برآنندتا با دست یابی به عوامل مؤثر برخانواده ، بهداشت روانی خانواده وکودکانی را که در آن پرورش می یابند، تأمین کنند (روان شناسان ایران : مجله روان شناسی خانواده ، شماره 1386،11) .

بهداشت روانی بخش جدایی ناپذیر از بهداشت عمومی است که فرد را از عناصر ، شناختی ، عاطفی وهم چنین از توانایی های خود درایجادرابطه با دیگران آگاه می گرداند.خانواده ها با ایجاد تعادل روانی برای فرزندان خود بهتر می  توانند

 

 براسترس های زندگی فائق آیند و کارهای روزانه راپربار تر وسودمندتر گردانند وفرزندان آنهاهم فردمفیدی برای جامعه می شوند . از آن جا که بهداشت روان پایه واساس رشد انسان است،این حقیقت راباید پذیرفت که مسائل بهداشت روان همراه زندگی خانوادگی است،بنابراین امکان پدید آمدن آنهاهمیشه وجود دارد ولازم است تادرباره آنها بحث و گفتگو شود .اگر چه به نظر می رسد که درنظام اجتماعی ما مسائل مهم وضروری وجود دارد اما من معتقدم که توجه به بهداشت روان خانواده وفرزندان آنها از مهم ترین مسائل ودر رأس مسائل تربیتی است . با این وجود بدون بررسی لازم نمی توان به صراحت اعلام کرد که رسیدگی به مسائل روانی درمیان خانواده ها از چه اولویتی برخوردار است.امیداست که این بحث بتواند برای بهداشت روان فرزندان خانواده مفید باشد .

طرح مساله :

سلامتی یک امر اساسی ومهم در زندگی انسان است . براساس آمارهای موجود نیمی از مرگ ومیرها در نتیجه رفتارها وروش های غلط زندگی است .

درسالهای اخیر ، در کشور ایران نیز همانندسایر کشورهای جهان توجه ویژه ای هم از سوی مقامات دولتی ، وهم از جانب مردم به امر بهداشت روانی نشان داده شده است . با وجود این ، می توان گفت که مردم ما هنوز درک وفهم صحیحی از ماهیت وعلل اختلالات روانی ندارندومتاسفانه آمارهای دقیق ومنظمی مربوط به این موضوع نیز دردسترس نیست . براساس آمارهای منتشره از سوی کشورهای مختلف ،معلوم شده است که تعداد بیماران روانی به

طور مداوم روبه ازدیاد است .بعضی از تحقیقات ابتدایی درایران نیز رشد روز افزون بیماری های روانی را تأیید می کند(امینی ، شهریار ، 1383) .

* تعریف بهداشت روانی ، وسطوح پیشگیری آن :

- بهداشت روانی عبارت است از مجموعه عواملی که در پیشگیری از ایجادویا پیشرفت روند وخامت اختلالات شناختی ،احساسی ورفتاری درانسان نقش مؤثر دارند .

- بهداشت روانی در سه سطح مورد بررسی قرار می گیرد : پیشگیری اولیه ، پیشگیری ثانویه ، پیشگیری ثالثیه .

پیشگیری اولیه اشاره دارد به کاربرد روش ها وابزاری که در جلوگیری از ظهور بیماری موثرهستندورفتارهای مثبت را تقویت می کنند .

پیشگیری ثانویه عبارت است : از مداخله زود هنگام در شناخت ودرمان سریع نشانگان یک بیماری یا اختلال بااین هدف که از شیوع و گسترش آن توسط کوتاه مدت کردن آن کاسته شود .

 

 

پیشگیری ثالثیه : عبارت است از کاستن از گسترش عوارض جنبی که در حاشیه یک بیماری یا اختلال اصلی وجود دارد .(شاملو، سعید، 1385) .

امروزه خانواده به عنوان یکی از مولفه های تأثیر گذار بر بهداشت روان در روان شناسی مورد توجه وبررسی قرار می گیرد .

بهداشت روانی ، پیشگیری ازبروز بیماری های روانی و سالم سازی محیط اجتماعی است تاافراد جامعه بتوانند بابرخورداری از تعادل روانی با عوامل محیط خود رابطه ای منطقی وسازشی برقرار کنند . روان پزشکان فردی را از نظر روانی سالم می دانند که میان رفتار وکنترل او درمواجه شدن با مشکلات اجتماعی تعادل وجود داشته باشد .با توجه به این که خانواده کوچکترین تشکل جامعه محسوب می شود بایدبه بهداشت روانی فرزندان آن بیشتر پرداخته شود تاافراد درروابط اجتماعی ورویارویی بامشکلات موفق باشند (امینی ،شهریار ، 1383).

از آنجا که انسان موجودی اجتماعی است که زندگی اش در محیط اجتماعی ودرقالب روابط آن شکل می گیرد ، پایه های شخصیتی فرد درخانواده بنیان گذاری می شود. والدین درنوع روابط افراد خانواده تأثیر بسزایی دارند.

بنابراین نابه هنجاری های موجود درخانواده برفرزندان اثر می گذارند وبرای جلوگیری از این امر باید به بهداشت روانی خانواده به طور جدی پرداخته شود . هر جامعه تعریف مشخصی از رفتارها وروابط اجتماعی دارد وارزش های جامعه به فرهنگ آن بر می گردد. درجامعه ما رفتاری مطلوب است که منطبق برارزش های دینی واسلامی باشد بنابراین از خانواده ها انتظار می رود این رفتارها را میان فرزندان خود رواج دهند . یکی از مشکلاتی که در جامعه برای فرزندان بوجود می آید تطابق نداشتن رفتارهای خانواده با جامعه ، مدرسه و وسایل ارتباط جمعی و... است این رفتارها موجب چند گانگی  فرد درمحیط اجتماعی می شود ودرنتیجه روحیاتی در فرد بوجود می آید که از آن به عنوان نفاق ،درویی و نداشتن تعادل رفتاری وشخصیتی یاد می شود واین فرد عضو مفیدی برای جامعه نخواهدبود . محیط خانواده باید متعادل وبه گونه ای باشد که به فرزندان فرصت خودباوری واظهار نظر دهد، درغیر اینصورت فردی گوشه گیر ومنزوی وارد جامعه خواهدشد (امینی ، شهریار ،1383) .

در دوره کودکی توجه به شخصیت کودک او را از بحران های روحی وروانی در امان می دارد وتأکید اسلام به آن است که کودک را انسانی با شخصیت ومستقل بار آورد .دراین میان نقش مادربه مراتب مهم تر از نقش پدر است .

توجه به روابط ظریف زوجین وتوجه آنان در زمینه نقش ها و وظایفی که نسبت به یکدیگر دارندونیز نقش هر یک درتامین سلامت روانی طرف مقابل وارضای کامل نیاز های یکدیگر وآموزش آنها به خانواده ها ،نقش تعیین کننده ای در حفظ سلامت روانی آحاداجتماع دارد .خانواده با عنایت به تاثیر گذاری قطعی آن برساخت شخصیت کودکان ،می باید بانظام تعلیم وتربیت اسلامی وبا تاثیرات گوناگون رفتارها برنحوه شکل گیری شخصیت کودک ، آشنا شود . توجه به مراحل رشد کودک

 

ووظایف والدین درهر یک از مراحل ، آشنا شدن با تنبیه وتشویق وچگونگی اعمال آن ، توجه به تفاوتهای روانی –تربیتی دختر وپسروبسیاری از ظرایف دیگر از اهم وظایف خانواده در رابطه با تامین سلامت روانی برای فرزندان خودبه شمار می آید . والدین برای رشدشخصیت فرزندان خودباید به تعلیم وتربیت اسلامی  روی آورند وبیشترین بهره را از آن ببرند .دور کردن افراد از ناهنجاری ها و آن چه با دین اسلام منافات دارد،موجب تعادل روانی وهماهنگی با روابط اجتماعی وفردی می شود . درافرادی که رفتار واعتقادات خلاف جامعه دارند،تضادشخصیتی وبحران های روانی و دوگانگی نمود پیدا می کند واین امر موجب به خطرافتادن سلامت روان آنها می شود .تخمین زده می شود دریک خانواده از هر چهار خانواده حداقل یک فرد مبتلا به اختلال روانی یا رفتاری وجود دارد .خانواده ها علاوه بر فشار واسترس بالای ناشی ازمشاهده یک بیماری دریکی ازاعضای مورد علاقه در معرض انگ اجتماعی وتبعیضی هستند که بیماری روانی و اجتماع به روی آنها می گذارد وطرد شدن از طرف دوستان ،بستگان ، همسایگان ، احساس منفک بودن ومحدودیت در فعالیتهای اجتماعی راباخود به همراه دارد . (عباسی اول، کریم ، 1387  :5).

* اصول اساسی بهداشت روانی عبارت است از :

1-احترام فردبه  شخصیت خود ودیگران

2- شناختن محدودیت ها درخود وافراد دیگر

3-دانستن این حقیقت که رفتار انسان معلول عواملی است.

4- آشنایی به اینکه رفتار هر فرد تابع تمامیت وجود اوست .

5-شناسایی نیازها ومحرک هایی که سبب ایجاد رفتار واعمال انسان می شود . (شاملو،22:1385).

* عوامل خانوادگی موثر در بهداشت روانی :

الف) شیوه های ارتباطی موجود در خانواده : شیوه های ارتباطی نامناسب تاثیرات مضری روی فرد وسلامت او خواهند داشت . خانواده های سرد وفاقد روابط گرم ومحبت آمیز،خانواده های دارای روابط خصومت آمیز،شیوه های ارتباطی شدیداً وابسته معمولاً ناسالم گزارش شده اند .برقراری شیوه های ارتباطی منطقی ، محترمانه ودرعین حال گرم وصمیمانه مدنظر متخصصان بهداشت روانی خانواده است .خانواده ای از بهداشت روانی برخورداراست که رابطه بین زن وشوهر دوستانه وصمیمانه باشد . درنتیجه فرزندان باالگو گرفتن از این رفتار وبزرگ شدن درکانون گرم خانواده ،روابط اجتماعی خوبی خواهند داشت . داشتن روابط اجتماعی خوب موجب موفقیت فرد درامور وافزایش

امید به زندگی می شود .درحالی که اغلب کسانی که درخانواده های ازهم گسیخته وبی توجه به مسائل بهداشت روانی خانواده رشد می کنند، اعتمادبه نفس کمی دارند،منزوی اند ودرجامعه کنار زده می شود .

 

وجود تفاهم ،محبت ، احترام ، صبر وتحمل برای برقراری بهداشت روانی در یک خانواده بسیار مهم است  و هر چه خانواده ها به این امر بپردازند جامعه سالم ترور روابط اجتماعی افرادمناسب تر خواهدبود . هم چنین بسیاری از اختلالات رفتاری ،روانی ناشی ازنوع ارتباطات غلط کلامی (VERBAL) و غیر کلامی(NONVERBAL) در درون نظام خانواده است . به طور کلی افراد خانواده بایستی روابط صحیح وصمیمانه داشته باشند . هر چه این روابط محکم تر سالم تر وبرخاسته از معنویات باشد مسلماً فرزندان خانواده از سطح بهداشت روانی مطلوب تری برخوردار می شوند(عباسی اول، کریم، 6:1387) .

ب) مهارتهای زندگی اعضای خانواده ،ونقش آن دربهداشت روانی خانواده :

لازم است تک تک اعضا خانواده با مهارتهای لازم برای زندگی آشنا باشند . روشن است والدین درخانواده نقش مهمی در ترویج استفاده از مهارتهای سالم زندگی در خانواده دارند . پدران ومادران که فاقد مهارتهای مفید زندگی هستند با عدم تأمین الگوی مناسب برای فرزندان مشکلاتی رابرای آنها فراهم می کنند به عنوان مثال کودکی که همواره دیده است والدین او در مقابل ناملایمات زندگی با پرخاشگری ومنازعه برخورد می کند بااحتمال بسیار بیشتری همین روش را درمسائل مربوط به خود در خانواده وحتی در بیرون ازخانواده به کار خواهدبست .

از این رو لازم است که خانواده ها در زمینه شیوه های صحیح مهارتهای زندگی مثل کنترل ومدیریت استرس ، برنامه ریزی برای زندگی ،مدیریت اقتصادی خانواده ، مدیریت ارتباطات برون خانوادگی ، کنترل هیجانات آموزشهای مربوط به اجرای قاطعیت وجرأت مندی  آگاهی های لازم را کسب نمایند . والدینی که مهارت های مفیدزندگی را نیاموخته باشندنمی توانندالگوی مناسبی برای فرزندان خود باشند وزمینه بروز اختلالات روانی را در فرزندانشان ایجادمی کنند .

ج) اقتصاد خانواده ونقش آن دربهداشت روانی خانواده :

وضعیت اقتصادی باتأثیری که برفضای کلی زندگی می گذارد نقش خود را بربهداشت روانی خانواده اعمال می کند. مشکلات اقتصادی اغلب موجب بوجودآمدن مشکلات دیگری برای خانواده می شوند خانواده ناچاراًبا محرومیتهای درسبکهایی زندگی وتصمیم گیری مواجه می شود که مجبور است باآنهادست و پنجه نرم کنند . تحقیقات نشان می دهدکه اغلب شرایط نامناسب درفضای خانواده اعم از منازعه وسایر مسائل ، در شرایط رکوداقتصادی خانواده وزمانی که خانواده با بحران اقتصادی مواجه است افزایش می یابد . به طور کلی مسائل اقتصادی زمینه ساز بروزمشکلات مختلف ارتباطی وروانی افراد خانواده می شوند وبا کاهش توانمندیهای روانی افراد ،مقابله بااین مشکلات رابرای خانواده بامانع مواجه می سازد (عباسی اول ، کریم ، 9:1387) .

 

 

 

د) ازدواج های مناسب درتأمین بهداشت روانی خانواده :

درتشکیل یک خانواده سالم که بتوانداز بهداشت روانی خوبی بهره مندگردد انتخاب مناسب وازدواج موفق مرحله اولیه است .ازدواج های نامناسب که درآن همسران از عدم همخوانی شخصیتهایشان رنج می برند و یامشکلات دیگری دارند در طول زندگی مخل بهداشت روانی آنها وفرزندان خواهدبود . چون ازدواج رابطه ی نزدیکی است که میان مرد و زن برای مدت طولانی برقرار می شود ، بنابراین جوانان باید قبل از ازدواج شرایطی را که لازمه ی زناشویی موفقیت آمیز است را در نظر بگیرند، این رابطه تنهابه منظور ارضای تمایلات آنی نیست ، بلکه زندگی آینده وخوشبختی زن ومرد و کودکان آنها براساس این پیوند قرار گرفته است .

* خانواده نقش مهمی در تامین بهداشت روانی افراد دارد . در ذیل نقش خانواده از سه جنبه بررسی می شود:

الف) نقش خانواده درسلامت روانی : پایه های رشد روانی اجتماعی کودکان ، احساس ایمنی وارضای عاطفی آنان درسالهای  اولیه کودکی پی ریزی می گردد ، زیرا تفاهم ، سازگاری ومحبت موجوددرمحیط خانواده ، درتقویت حس اعتماد به نفس وپرورش نیروی سازنده در کودکان ونوجوانان بسیار حائز اهمیت است .

بی توجهی والدین به سالم سازی محیط روانی – اجتماعی وفقدان روابط مناسب در بیشتر موارد ، کودکان ونوجوانان را با کمبودهای عاطفی مواجه می سازد . لذا ریشه رفتارهای نابهنجار کودکان ونوجوانان ، انحرافات وبزهکاریها راباید درسنین اولیه کودکی و در میان خانواده جستجو کرد ، به همین دلیل برای شناخت علت ناسازگاریهای کودکان ونوجوانان وپیدایش اختلالهای رفتاری ،بیش از هر چیز آگاهی از وضعیت خانواده آنان ضرورت دارد .

به طور کلی اصولی که باید پدر و مادر ، به عنوان والدین کودک و نواجوان ،همیشه در نظر داشته باشند، عبارتنداز : هماهنگی درانضباط وتربیت کودکان ونوجوانان ، یگانگی درانتظار وتوقع از آنان با توجه به تفاوتهای فردی ومحدودیتهای موجود وجلوگیری ازوقوع مسائلی که موجب ایجاد هیجان ناخوشایند در کودک ونوجوان می گردد (گنجی،حمزه وهمکاران، 107:1376) .

ب) نقش خانواده در پیش گیری از پیدایش اختلالات روانی درکودکان :

توجه والدین ، بخصوص مادران به نکات ودستورالعملهای زیرمی توانددرحفظ سلامتی آنان وسلامت جسمی وروانی درکودکان آنها کاملاًموثر واقع گردد (گنجی ،حمزه و همکاران . 1376 : 113-111) .

1-مادران با رژیم غذایی مناسب و کافی می توانندازایجاد ناهنجارها جلوگیری کنند، زیرا سوء تغذیه و کمبود ویتامینهای ضروری ممکن است موجب ایجادعقب ماندگی ذهنی گردد .

 

 

2-مادران درتامین بهداشت جسم وروان بکوشند وحتی الامکان اضطراب وپریشانی به خود راه ندهند،زیرا اضطرابها وهیجانات ناگهانی ومستمر دردوران بارداری ، موجب ایجادتغییرات درغدد داخلی می شود وباعث عقب ماندگی ورکود ذهنی درکودک می گردد .

3-پدران نیز مسئولیت ایجادتسهیلات لازم، به خصوص فراهم کردن آرامش روانی و عاطفی مادر رابه عهده دارند .

4- مراجعه به مراکز مشاوره ژنتیکی برای افرادی که می خواهند ازدواج کنند بویژه در موارد ازدواج خویشاوندی ویا بالا بودن سن مادر وخانواده هایی که دارای یک فرزند عقب مانده یا معلول  هستند از ضروریات است .

 

ج) نقش خانواده درآگاهی دادن به جوانان در زمینه ازدواج :

از مهمترین انتخاب های دوره جوانی ،انتخاب همسر است ، درمکتب اسلام به ازدواج وانتخاب همسر، بسیار اهمیت داده شده است .ازدواج وتشکیل خانواده از نظر بهداشت روانی اهمیت فراوان دارد . خانواده ها باید به فرزندان خود تفهیم کنند که ازدواجی موفق و پایدار است که زن ومرد هر دو موقعیت خودرا درک کنند ودرصدد تطبیق شرایط خود بانیازهای خانواده و مخصوصاً کودکان برآیند . یکی از علل عمده اختلالات روانی در کودکان ونوجوانان ، گسسته شدن روابط خانوادگی یا اختلافات شدید بین اعضای خانواده است . شکی نیست که درازدواج ، سازش دائمی و صبر گذشت فراوان لازم است.

مهم ترین عوامل توافق درازدواج عبارتنداز : 1-رشد عاطفی و فکری 2-تشابه مذهبی 3-تشابه علایق ، انتظارات وطرز تفکر 4-تشابه تحصیلی وطبقاتی (گنجی ،حمزه وهمکاران ، 1376 : 114) .

 

اهمیت وضرورت مساله :

بررسی این بعدازسلامت درنوجوانان دردهه اخیر بیشتر مورد توجه قرار گرفته است . وجود این باور که اختلالات روانی در دوران نوجوانی بروز نمی کند موجب شده است که بخش عظیمی از نوجوانان که به نوعی از عدم سلامت روان رنج می برد ازنظر مسئولین امر سلامت وبهداشت مخصوصاً خانواده دور مانده واین قشر جامعه از کمترین سهم در برنامه ریزی های مربوط به پیشگیری ودرمان بیماری های روانی داشته باشند . این مسئله درکشورما که دارای جمعیت جوان است از اهمیت به سزایی برخوردار است .بنابراین لزوم انجام مطالعات گسترده به منظور سنجش بهداشت روانی ونقش خانواده دراین زمینه وراههای پیشگیری که به کار می بندندرا مطرح می سازد (متقی پور ، یاسمن وهمکاران ،بررسی میزان سلامت روانی نوجوانان ،مطالعه قندولیپیدتهران ، 1384) .

بسیاری از اختلالات روانی همانندبیماری های جسمانی نمودآشکاری ندارند. وضعیت روحی فرزندان می تواند بیش از وضعیت جسمی او وخیم باشد ونادیده نیز گرفته شود . بیماری های روانی شاید مانند بیماری های جسمی کشنده نباشند

 

 واز نظر آماری ومقایسه با مرگ ومیر بیماری های جسمانی بتوان آن را نادیده گرفت ، اما از دیدگاه پزشکی بسیاری از بیماران که برای درمان مشکلات جسمی خود به مراکز درمانی مراجعه می کنند، ازاختلالات ومشکلات روانی رنج می برند ودرحقیقت مشکل اصلی آنها در آنجاست اما متاسفانه بیشتر این مشکلات روانی وعوامل مؤثر برآن ونقشی که خانواده دراین زمینه ایفا می کند تشخیص داده نمی شوند(به نقل از پایگاه اطلاع رسانی :جام جم وسازمان بهزیستی ، 1387) .

تأمین بهداشت روانی فرزندان خانواده یکی از مهم ترین مسائلی است که ما باید به طورجدی در موردآن بیاندیشیم چرا که مسأله ، مسأله ی میلیون ها فرزندی می باشد که باید ظرفیت های خدادادی را شکوفاکنند تا به رشد وکمال انسانی برسند اگر قرار باشد که به موازین اسلامی مبتنی برتعلیم وتربیت صحیح ورشد نوجوانان در جهت پرورش انسانهای کامل عمل کنیم ، بایستی به تأمین رشد و بهداشت روانی آنان توسط خانواده توجه اساسی نشان داد. بنابراین اهمیت مسئله ووسعت شیوع اختلالات روانی از یک سو و ضرورت توجه هر چه بیشتر به این مسئله درجهت کاهش وپیشگیری آن از سوی دیگر ایجاب می کند تادرجهت رفع مشکلات روانی اقدام های اساسی به عمل آورد شایدبااین اقدامات بتوان عوامل درون خانواده که دربروز احساس فشار روانی موثر هستند را شناخت ومحیطی حاکی از صمیمیت برای آنها ایجاد کرد (عباسی اول ، کریم ، 12:1387) .مرور گزارش های متعدد از سال 1342 نشان می دهد طیف اختلالات روانی درگروههای مورد بررسی از حدود 7/11 درصد تاحدود 54درصدنوسان بوده است  البته درصد کسانی که مبتلا اختلالات رفتاری خفیف هستند بسیار بیشتر از آمارهاست بنابراین طبیعی است که خانواده به عنوان جایی که افراد بیشترین وبهترین دوره زندگی شخصیت ساز خود را در آنجا می گذرانند با شناخت عوامل موثردر رشد سالم فرزندان درجهت پیشگیری از مشکلات روانی ورفتاری مفید واقع شود (کاپلان سادوک ، 95:1375) .

از آنجا که بالا بودن ظرفیت ، متواضع بودن ،آرامش فکری ونوع دوستی افراد در خانواده شکل می گیرد واین نهاداساسی ترین نهاداجتماعی است باید بیشتر به آن پرداخته شود.کم هزینه ترین راه داشتن جامعه سالم وروابط اجتماعی مطلوب ، آموزش بهداشت روانی خانواده است ودراین میان باید به نقش خانواده درتأمین بهداشت روانی فرزندان توجه اساسی نمود (شاملو، 1385)

اهداف :

هدف اصلی بهداشت روانی کمک به همه  ی افراد دررسیدن به زندگی کامل تر ،شادتر ، هماهنگ تر ، شناخت وسیع وپیشگیری از بروز اختلالات خلقی ، عاطفی ورفتاری است .مقابله با بیماری های روانی برای ایجاد جامعه سالم از وظایف اصلی دولت هاوافراد جامعه است وهر اجتماعی که خواستار بهزیستی و شادکامی افرادخود است باید مردم سازگار وهماهنگ پرورش دهد (میلانی فر، 1378) .

 

تأمین ، حفظ وارتقاء سطح سلامت خانواده از طریق ارائه خدمات بهداشتی به گروه آسیب پذیر جامعه یعنی فرزندان ازجمله اهداف اصلی می باشد .هدف دیگر آشنایی بانقش خانواده درفراهم آوردن سطوح پیشگیری بهداشت روانی فرزندان است .هدف دیگرایجاد محیط فردی واجتماعی مناسب برای فرزندان که مسلماً خانواده دراین میان نقش اساسی دارد(شاملو، 1385) .هدف دیگر هدایت برنامه های پیشگیرانه بهداشت روانی جامعه در جهت  آموزش خانواده ها است که می توانند بر رشد ونمو کودک تاثیر داشته باشند.

پیشینه :

دهه 1970 میلادی زمان حضور همه گیر شناسی در مسائل روان شناسی وروانپزشکی کودک ونوجوان بود ، ولی قبل از استقرار نظام جدید تشخیص ومصاحبه های ساختاری ، دو پژوهش اساسی پایه گذار تحقیقات ومطالعات بعدی شد  وجایگاه ما را درعصرجدید علم تثبیت کرد .هر دو مطالعات طولی بودند که تمام نوجوانان را که دریک سال و یک ناحیه مشخص ،متولد شده بودند، درطی مدت زمانی طولانی مورد بررسی قرار دادند . اولین پژوهش تحت عنوان مطالعه کودکان کائوای انجام شد . هدف این مطالعه تأیید این فرضیه شایع بود که پیچیدگی های قبل وبعداز زایمان عوامل خطر آفرین مهمی برای ایجادبیماریهای روانی در کودکان ونوجوانان ودرنهایت دربزرگسالان است .هم چنین تعدادی عامل خطرآفرین جدید مانند فقر مالی ،اختلافات خانوادگی ونابهنجاریهای روانی اولیاء ظهور کرد که این نقایص ارگانیک رادرتمام سنین شدت بخشید . دراین میان نقش خانواده به عنوان عامل خطرآفرین اصلی ونیز پیش گیرنده  اساسی درایجاد اختلالات روانی اهمیت خاصی یافت (شاملو، 1385 : 272) .

تحقیقات پژوهشگران (اسمیت و ورنر در سال 1982) مطالعات خود را کامل تر کردندوبه این نتیجه رسیدند که ارتباط بین عوامل خطر آفرین و پیشگیرنده  ،پدیده وروندی است مربوط به رشد ، بدین ترتیب که عوامل بیولوژیک

در طفولیت و کودکی اهمیت بیشتری دارند، درحالی که عوامل بین فردی و محیطی در نوجوانی نقش عمده تری بازی می کنند .مطالعه مهم واساسی دیگری که انجام شد ،تحت عنوان مطالعه جزیره وایت (Isle of wigtstudy Rutter , Iizard,Yole etal ,1976)بود که کوشید برداشتهای اولیه دراین زمینه را تکمیل کند . این پژوهش با نمونه بسیار بزرگتری از کودکان 10ساله آغاز شد که ازبدو تولد تانوجوانی موردمطالعه قرار گرفتند . روتر و همکارانش شش عامل خطرآفرین را که می توانست عامل ایجادکننده اختلالات روانی باشند را مشخص کردند . 1-اختلافات شدید زناشویی 2-قرار گرفتن درطبقه پایین اجتماع 3-خانواده پرجمعیت 4-خانواده جنایتکار 5-اختلال روانی در خانواده 6-زندگی در موسسات ونهادهای اجتماعی یاشبه خانواده (به نقل از شاملو ، 273:1385 - 272) .

 

 

بنابراین بین سالهای 1940 و 1980 میلادی پژوهش های علمی این باور یک بعدی را که ارتباط مادر و کودک تنهاعامل اساسی وجود نابهنجاری در کودکان ونوجوانان است ، تغییر داد وبه جای آن این دیدگاه را که یک سلسله عوامل مشخص خانوادگی  چنین نقشی را ایفا می کنند، تایید کرد . یکی از آنها ششمین عامل راتر بود که موضوع خاص آن جدایی اولیاء بود که سابقاً به عنوان مهمترین عامل خطرآفرین شناخته شده بود (به نقل از شاملو،1385 :273) .

تحقیقات دهه های 1970 و 1980 در کشورهای غربی نشان داد که جدایی مادران از کودکان به دلیل اشتغال حرفه ای یکی از عوامل خطرآفرین عمده در ایجاداختلال در کودکان آنها بوده است وعدم امکان رسیدگی جسمی وروانی این مادران به فرزندان خود حداقل در دو سال اول زندگی زمینه های آسیب پذیری کودک را به طور مشهودی فراهم می کند . البته تحقیقات نشانگر این امر است که اگر جانشین مناسبی درآن دوره برای مادر وجود داشته باشد ،شدت آسیب پذیری کمتر می شود (به نقل از شاملو ، 1385  :274)

پژوهشهای مربوط به طلاق تماماًاین موضوع را تأیید می کنند و آن راعامل خطرآفرین مهمی درایجاد اختلالات روانی می دانند و تاثیر آن رادر تمام مراحل کودکی ونوجوانی پراهمیت می شناسند (به نقل از شاملو ، 1385  :275) .در یک تحقیق سراسری در آمریکا دریافتند که کودکانی که تجربه طلاق و از هم گسیختگی خانواده را داشتند وضع روانی بسیار بدتری نسبت به کودکان دیگر داشتند (به نقل از شاملو ، 1385 : 275) .

عامل خطرآفرین مشخص در درون خانواده مدت هاست که شناخته شده ومهمترین آنها کودک آزاری وغفلت است. کودکانی که سابقه ی آزار دیدن دارند، اززمینه های مساعدتری برای ابتلاء بیماری افسردگی برخوردارند (نقل از شاملو،1385) .تحقیقات (1993 ، smith,Werner) نشان میدهد که وضع نامناسب اقتصادی –اجتماعی مانند طلاق به خودی خود تاثیر سوء ندارد ،بلکه درارتباط با عوامل دیگر  موثر است . اثر واقعی آن ، زمانی کاملا ً روشن میشود که نوجوا ن درخانواده ازهم گسسته ، محّله نامطلوب وزندگی نابسامان به سر می برد(به نقل از شاملو، 1385  :278) .

نتیجه گیری  :

هدف اصلی بهداشت روانی ، پیشگیری از وقوع ناراحتی ها واختلالهای جزئی رفتار است  وارتقای سلامت ، بهترین شکل بهداشت روانی است . دراین زمینه لازم است جامعه از طریق آموزش های رسمی وغیررسمی ازابتلای جمعیت سالم به بیماری های روانی جلوگیری کند وافراد راعلیه بیماریها واکسینه کند، زیرا علاج واقع ،قبل از وقوع باید گردد .

خانواده جایگاه مهمی در رشد شخصیت افراد دارد .اغلب افراد دچار مشکلات مختلف شخصیتی وروانی فاقدبهداشت وسلامت روانی هستند از خانواده های ناسالم برخاسته اند ، ازاین رو در تامین بهداشت روانی افراد ، خانواده جایگاهی مهم دارد .عدم

 

 

 تامین بهداشت روانی خانواده ، تلاش های فردی برای رسیدن به اهداف وپیشرفت های فردی و اجتماعی را با مانع روبروخواهدساخت .

خانواده مانند هر نظام اجتماعی نیازهای اولیه دارد . ازجمله این نیازها عبارتند از : احساس ارزشمندی ، احساس امنیت فیزیکی ،احساس صمیمیت وبه هم وابستگی ، احساس مسئولیت ، نیازبه انگیزه ، نیاز به شادی ، نیاز به تایید وتصدیق وبالاخره نیازهای روحی ومعنوی . خانواده همچنین به پدر و مادری احتیاج دارد که برقراری یک رابطه سالم با هم متعهدباشندوآن قدر احساس امنیت کنند که بتوانند فرزندان خود رابه دور از آلودگی ها پرورش دهند . والدین به عنوان اولین معلم کودکان وظیفه ای خطیری نسبت به انسان سازی و حفاظت از بهداشت روانی وشخصیت فرزندان دارند . والدین ابتداباید نیازهای اساسی فرزندان از جمله بازی ، احترام ، مسئولیت و پذیرش در گروه را موردتوجه قرار دهندوزمینه رابرای تامین هر یک از آنها فراهم سازند .در یک کلام، والدین باید الگوی نمونه عملی در مسایل عقیدتی ،اجتماعی ، دینی ومذهبی ، روانی فرهنگی وآموزشی باشند تابتواننددرجهت تأمین بهداشت روانی فرزندان گام موثری بردارند چنان که می دانیم جامعه ای سالم است که فرزندان سالم را پرورش دهد.

پیشنهادات :

الف ) پیشنهاداتی در جهت ارتقاء سطح بهداشت روان خانواده (روان شناسی ایران : مجله روان شناسی خانواده ، 1386 ، شماره 11) .

1-گسترش دانش و آگاهی در زمینه سبب شناسی اختلالات روانی

2-آموزش مهارت های زندگی که به طور کلی شامل مهارتهایی است که باعث افزایش تواناییهای روانی –اجتماعی فرزندان می شود وآنها را قادر می سازد تابه طور موثر با مقتضیات وکشمکش های زندگی روبه رو شود .

3-آموزش مهارت هایی چون حل مسأله وتصمیم گیری ،تفکر خلاق ونقاد،برقراری ارتباط، خودآگاهی، همدلی ، مهارت مقابله با استرس ،مهارت جرات آموزی وابزار وجودهمزمان باشکل گیری شخصیت ورشد تفکر شناختی کودک .

4-برای داشتن جامعه ای سالم باید برنامه های مختلفی درمراکز فرهنگی ، مشاوره وکانون ها برای خانواده ها برگزار وآموزش های لازم ارائه شود تا در متعادل کردن و سالم سازی محیط خانواده وبهداشت روان خانواده تاثیر گذاشت .

ب) پیشنهاداتی که می تواندبه خانواده ها در جهت تأمین سلامت روان فرزندانشان کمک کند(پایگاه اطلاع رسانی :جام جم وسازمان بهزیستی ، 1387) .

1-نسبت به اعضای خود بی تفاوت نباشد وبافرزندان سازگاری داشته باشد.

2-به فرزندان خوداحترام بگذاردورابطه اش با آنهاسازنده باشد .

 

3-نسبت به نقاط ضعف وقوت فرزندان خودآگاه بوده باشد تا ناکامی های آنها را آسانتر تحمل کند .

4-نسبت به فرزندان انعطاف پذیر بوده ودرمواجهه بامشکلات فرزندان کنترل خودرا ازدست ندهند .

5-باید نسبت به واقعیت شناخت دقیق داشته باشند وپدیده بلوغ ونوجوانی رابه خوبی بشناسند و ازقضاوت بزرگسالانه پرهیز کنند وبرای اینکه فرزندانشان بتوانندبه اهداف خودبرسندبایستی که براساس عقل واحساس عمل کنند .

6-به فرزندان فرصت دهندکه از اوقات فراغت خود با نحو مطلوب استفاده  کنند تا استعدادهایشان به خوبی رشد یابد .

7-خانواده بایستی محیط زندگی رابه گونه ای برای فرزند فراهم کندکه به دیگران بدبین نبوده ، صابر ، صادق ،درستکار باشد ودرنظر دیگران فرد موجهی محسوب  شود .

8-خونسردی وسکوت دائمی والدین ، کانون سرد و بی فروغ و خالی از محبت ومهرونوازش آنان اثر شومی در نوجوان به جای می گذارد ، افرادی که از نوازش های مادری ومحبت پدری محروم بوده اند از این محرومیت رنج فراوان می برند .

9-ایجادفرصت های مطلوب برای همدلی با نوجوانان ،گام مؤثر درتأمین بهداشت روانی آنان است ، زیرا هر گفتگوی صمیمی و سازنده ،دریچه ای برای خروج فشارهای روحی است .

10-والدین باید روح مذهب ومعنویت رادر فرزندان خودتقویت کنندتا زمینه توجه به انحرافات در نوجوانان کاهش یابد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منابع :

-امینی ، شهریار : 1383، اصول بهداشت روان ، ماهنامه تربیت ، معاونت آموزش و پرورش نظری و مهارتی وزارت آموزش و پرورش .

-پور مقدس ، علی : 1367 ، روان شناسی سازگاری ، موسسه انتشاراتی مشعل ،اصفهان .

-روان شناسی ایران : مجله روان شناسی خانواده ، 1386 ، شماره 11.

- شاملو ،سعید :1385 ، بهداشت روانی ، انتشارات رشد ، تهران  .

- عباسی اول ، کریم ، مقاله بهداشت روان : کارشناسی ارشد ، روان شناسی تربیتی ، 1387 ، مرند.

-فراهانی ، محمدنقی ؛ کرمی نوری ، رضا : 1383 ،روان شناسی سال سوم ادبیات وعلوم انسانی ، شرکت چاپ ونشر کتابهای درسی ایران ، تهران .

-کاپلان ، سادوک : خلاصه روان پزشکی علوم رفتاری –روان پزشکی بالینی ، جلد اول ، ترجمه نصرت ا... پورافکاری ، انتشارات آزاده ،1375

-گنجی ، حمزه وهمکاران : 1376، روان شناسی سال سوم ادبیات وعلوم انسانی ، شرکت چاپ ونشر کتابهای درسی ایران ، تهران .

-متقی پور ،یاسمن وهمکاران ، بررسی میزان سلامت روان نوجوانان ، مطالعه قند  و لیپید ،تهران ، 1384.

-محتشمی ، جمیله وهمکاران :1382 ، بهداشت روان ،نشر سالمی ، چاپ اول (ویرایش دوم )،تهران .

-میلانی فر ،بهروز :1370 ، بهداشت روانی ،نشر قومس ، چاپ اول ، تهران .

* پایگاه اطلاع رسانی : جام جم وسازمان بهزیستی ،1387 .

http://jamejamonline.ir/newstext.aspx/http://payvand.medu.ir

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به نام خدا

 

دانشگاه هرمزگان

دانشکده ادبیات و علوم انسانی

سمینار علمی

 

عنوان سمینار : نقش خانواده در بهداشت روانی فرزندان

 

 

پژوهشگر : فواد قادری

مقطع تحصیلی : کارشناسی ارشد (مشاوره خانواده )

 

تاریخ برگزاری : 24/8/1388

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فهرست مطالب

مقدمه.................................................................................................................................................................... 1

طرح مسئله .......................................................................................................................................................... 2

* تعریف بهداشت روانی وسطوح پیشگیری آن .............................................................................................. 2

* اصول اساسی بهداشت روانی ....................................................................................................................... 4

* عوامل خانوادگی موثر در بهداشت روانی .................................................................................................... 4

الف- شیوه های ارتباطی موجود در خانواده ..................................................................................................... 4

ب- مهارتهای زندگی اعضای خانواده ونقش آن در بهداشت روانی خانواده ................................................. 5

ج- اقتصاد خانواده ونقش آن در بهداشت روانی خانواده................................................................................. 5

د- ازدواج مناسب در تأمین بهداشت روانی خانواده ...................................................................................... 6

* نقش خانواده در تامین بهداشت روانی افراد .............................................................................................. 6

الف-نقش خانواده در سلامت روانی .................................................................................................................. 6

ب- نقش خانواده در پیش گیری از پیدایش اختلالات جسمی وروانی در کودکان...................................... 6

ج-نقش خانواده در آگاهی دادن به جوانان در زمینه ازدواج .......................................................................... 7

-اهمیت وضرورت مساله .................................................................................................................................... 7

- اهداف بهداشت روانی خانواده ........................................................................................................................ 8

- پیشینه تاریخی ................................................................................................................................................. 9

- نتیجه گیری ...................................................................................................................................................... 10

- پیشنهادات ....................................................................................................................................................... 11

الف –پیشنهاداتی در جهت ارتقاء سطح بهداشت روان خانواده .................................................................... 11

ب- پیشنهاداتی که می تواند به خانواده ها در جهت تأمین سلامت روان فرزندانشان کمک کند............. 11

- منابع ................................................................................................................................................................. 13

نقش شیوه فرزند پروری در خلاقیت کودکان

 

 

بسم الله الرحمن الرحيم

 

 

نام و نام خانوادگي : فواد قادري


 

نقش شیوه‌های فرزندپروری در پرورش خلاقیت کودکان

 

یکی از مهمترین و اساسی‌ترین ویژگیهای انسان که موجب تمایز و برتری وی از دیگر موجودات گردیده خلاقیت است. اندیشه خلاق، قابلیتی است که می‌توان آنرا در تمامی ابعاد زندگی انسان مشاهده کرد. انسان بوسیله همین تفکر خلاق می‌تواند توانمندیهای خود را افزایش داده، مسائل و مشکلاتش را حل نماید و به سوی کمال و ترقی پیش رود.
شایان ذکر است که خلاقیت قابلیتی است که در همگان وجود دارد اما نیازمند پرورش و تقویت می‌باشد تا به سر حد شکوفایی برسد. هنسی و آمابیل (1989) طی مطالعاتی اعلام کردند: تحقیقات ما نشان داده است که عوامل اجتماعی و محیطی نقش اصلی را در رشد خلاقیت ایفا می‌کنند. در واقع بین انگیزه‌های شخصی و خلاقیت ارتباطی قوی وجود دارد که قسمت زیادی از این گرایش را محیط اجتماعی یا حداقل جنبه‌های خاصی از محیط تعیین می‌کنند.
یکی از عوامل محیطی که در روند رشد خلاقیت مؤثر است محیط خانواده یا همان شیوه‌های فرزندپروری می‌باشد. کلیگان (1971) معتقد است برای ظهور خلاقیت راههای زیادی در شیوه‌های فرزندپروری وجود دارد که می‌تواند باعث ظهور یا محو خلاقیت شود. نحوه تربیت و استفاده از شیوه‌های دموکراتیک یا مستبدانه، اعمال نحوه انضباط و شیوه ابراز محبت هر کدام به نوعی در پرورش یا سرکوب خلاقیت مؤثر است.

تعریف خلاقیت

خلاقيت چیست  

يكي از توانايي هاي فكري ما خلاقيت است. خلاقيت يعني توانايي تجسم پيش بيني و ايجاد ايده ها (پرورش قدرت تصور) و خلق ايده هاي جديد. عامل سن، جنسيت و حتي تحصيلات به عنوان ركورد خوب براي خلاق بودن نيستند بلكه عامل كوشش و نيروي محرك ما بسيار مهم مي باشند. خلاقيت عبارت از چيزي بيش از صرفاً قدرت تصور است بلكه عبارت از قدرت تصوري است كه به نحوي لايتجزا به كوشش و هدف مرتبط شده است. خلاقيت عبارت از نوعي عمليات توقف و حركت و «هر وقت توانستي آن را بگير» مي باشد بنابراين در اين زمينه هرگز نمي توانيم به اندازه كافي دقيق باشيم تا بتوانيم روش خلاقيت را علمي قلمداد كنيم. در تمام مدت كار بايد سرعت را تغيير دهيم ابتدا با جديت و تحت فشار به كار مي پردازيم. سپس اجازه مي دهيم كه جريان ما را با خود ببرد، سپس دوباره تحت فشار به كار ادامه مي دهيم. معذلك مطمئن ترين روش ارزيابي عبارت از آزمايش كردن ايده هايمان است، و امر تدبير بهترين راه آزمايش، خود مبارزه اي براي خلاقيت است.
چون هر مساله غير رياضي مملو از عوامل متغير و غير قابل لمس است. اين خود دليلي است براي اين كه روش خلاقيت را نمي توان به نحو غيرقابل انعطافي به صورت سيستماتيك درآورد. خلاقيت برابر است با تفكر.
پرورش خلاقیت          

جستجوي صحيح حقيقت مستلزم فكر باز و به نحو گسترده اي در مسير جريان مربوط قرار گرفتن است و جستجوي ما بايد عميق تر از صرفاً احساس كردن مطلب باشد بايد به عمق چگونه و چراي موضوع وارد شويم. صرف مشاهده يك محصول جالب چيزي به انبان خلاقيت ما نمي افزايد. ليكن در صورتي كه دريابيم محصول چگونه كار مي كند و چرا مورد توجه قرار گرفته است ممكن است سرنخ يك رشته فكري را به دست دهد كه قدرت تصور ما آن را به طلا تبديل نمايد. جستجوي ما بايد شامل نقشه هاي شكست خورده نيز بشود زيرا ايده هاي خوب غالباً با تفحص در علل شكست افشا مي گردند. گشادگي فكر آنقدر براي خلاقيت حائز اهميت است كه گاهي بايد عواملي را كه ممكن است مغز ما را در جستجوي ايده ها ببندد از خود دور كنيم. گاهي بايد فكر خود را با مسدود كردن محيط باز نگهداريم مانند پاستور كه وقتي به جنوب فرانسه براي يافتن علت بيماري كرم ابريشم مراجعه كرد، نظريات پرورش دهندگان كرم ابريشم او را قانع نكرد و آنها نتوانستند نظريات خود را به او بقبولانند اگر وي اين نظريات را قبول مي كرد هرگز قادر به يافتن پاسخي با ارزش نمي شد. هدف خود را گشاده كردن فكر (گشاده فكر بودن) قرار دهيد. هشيارانه در انتظار ظن هاي خلاق خود باشيد و هرگاه چنين ظني در آستانه ضمير آگاهتان ظاهر شد با آغوش باز از آن استقبال كنيد اين كار يك روزه شما را به نابغه اي تبديل نخواهد كرد ليكن تضمين خواهد كرد كه به شما در يافتن گنجينه اي از ايده ها كه در اعماق مغزتان مخفي است كمك كند.

خلاقیت از جمله موضوعاتی است که تا کنون درباره ماهیت و تعریف آن بین محققان و روانشناسان توافقی به عمل نیامده است. این پدیده انعطاف‌پذیرتر و معتبرتر از آن است که به آسانی قابل تعریف باشد، به همین جهت آنرا در زمینه‌های گوناگون وبه معانی مختلف بکار برده‌اند.

بررسی تعریف خلاقیت نشان می‌دهد بعضی به ویژگی شخصیتی افراد، بعضی به فرایند و برخی نیز به نتیجه و محصول خلاقیت اشاره می‌کنند.
از نظر تونی پروکتور (1999) که تعریفی به نقل از ورتهایمر (1945 ، 1959) بیان می‌کند خلاقیت عبارت است از «توانایی پرداختن به یک موضوع با نگاهی جدید و متفاوت» و بعبارتی «فرایند شکستن و دوباره ساختن دانش خود درباره یک موضوع و بدست آوردن بینش جدید نسبت به ماهیت آن.» (به نقل از گلستان هاشمی، 1382 ، ص 14)
کمیته مشورتی ملی خلاقیت و پرورش فرهنگی7 (1999) خلاقیت را چنین تعریف کرده‌است: «طرح تجسم خلاق باید به نوعی باشد که هم از اصالت و هم از ارزش برخوردار باشد.» (به نقل از کرفت، 2000، ص2).
اخیراً نیز محققان به بعد اجتماعی و محیطی خلاقیت توجه کرده‌اند و اعتقاد دارند که نمی‌توانیم خلاقیت را بدون توجه به بعد اجتماعی آن تعریف و تشریح کنیم.
سیکزنتمی هال (1989) می‌گوید: ما نمی‌توانیم به افراد و کارهای خلاقانه آنان جدا از اجتماعی که در آن فعالیت می‌کنند بپردازیم زیرا خلاقیت هرگز نتیجه عمل فرد به تنهایی نیست. بنابراین محیط نقش بسزایی در ظهور خلاقیت دارد.

راههای پرورش و رشد خلاقیت در کودکان:

-1 احترام به سوالات عادی و غیر عادی کودکان.

2-جواب باید طوری باشد که کودک را به سوالهای

تازه هدایت کند.

3- به کودکان نشان دهیم که عقاید آنان با ارزش است.

4- تدارک فرصتهای مناسب برای یادگیری مبتکرانه و قدردانی از این نوع یادگیریها.

5- گاهی اوقات یادگیری باید بدون ارزشیابی باشد.

6- تکمیل کردن اشیاء و امور ناکامل

7- مشاهده اشیاء از نزدیک و دستمالی کردن آنها.

8- احترام به تخیلات کودک

 

 

خانواده و خلاقیت

خانواده یکی از بسترهای مهم در رشد و پرورش خلاقیت می‌باشد. از آنجا که کودک حساسترین مراحل رشد خلاقیت را در محیط خانه سپری می‌کند. محیط مناسب خانوادگی، شیوه و نگرش‌های صحیح فرزندپروری در رشد و شکوفایی خلاقیت سهم مهمی ایفا می‌کند.
در واقع والدین از طریق درگیر شدن در فعالیتهای خلاق کودک در رشد خلاقیت او سهیم هستند. در محیط خانه به فعالیت کودک ارزش داده، آن را پرورش می‌دهند و تجربه‌های خلاقانه‌ را در محیط بیرون از خانه برای او فراهم می‌آورند. بدون برخورداری از یک نگرش خلاقانه غیرممکن است که والدین بتوانند اهمیت رفتار خلاقانه کودک خود را درک کنند. والدین می‌توانند از طریق بازی، کار کردن با کودک و کتاب خواندن برای او موقعیتهایی را برای رشد رفتار خلاقش فراهم سازند و او را تشویق کنند تا درباره عقاید و حوادث روزمره‌اش صحبت کند. این گفتگوها و تفکر درباره آن به کودک این فرصت را می‌دهد تا دنیای اطراف خود را بهتر درک کند بدین طریق والدین در رشد خلاقیت کودک عامل بسیار مؤثری محسوب می‌شوند.

 

شیوه‌های فرزندپروری

شیوه‌های فرزند پروری به رفتار والدین و رابطه آن با صفات مختلف فرزندانشان اشاره می‌کند. به نظر دالین (1999) شیوه‌های فرزندپروری که والدین بکار می‌برند بر رشد خلاقیت و شناخت و زندگی آینده کودکان تأثیر بسزایی دارد. شیوه‌های فرزندپروری اعمال فعالیتهای پیچیده و رفتارهایی مؤثر بر فرایند رشد کودک را شامل می‌شوند.
خانم دیانا باومریند از اولین کسانی است که به طور کلاسیک به بررسی شیوه‌های تربیتی و فرزندپروری پرداخته است. او سه نوع الگوی فرزندپروری را بررسی کرده است: دمکراتیک، استبدادی آسان‌گیر.
دمکراتیک: این نوع والدین محیط خانوادگی گرم و امکان خودمختاری را به کودکانشان هدیه کرده اما محدودیتهایی را نیز مشخص می‌کنند. آنها فردیت و استقلال کودکان را تقویت می‌کنند و آنها را در بحثها شرکت می‌دهند. این نوع والدین مسائل انضباطی را برای کودکانشان توضیح می‌دهند؛ به نقطه نظر کودکانشان توجه و آنان را راهنمایی می‌کنند. ویژگیهای این والدین شامل مشخص کردن قواعد و محدودیتها و دادن حق انتخاب به کودک است. آنها با چاره‌اندیشی سعی می‌کنند کودک دوباره اشتباه نکند. به واسطه این اعمال والدین دموکراتیک بر شکل‌گیری رفتارهای شناختی و خلاقیت کودکان تأثیر بسزایی می‌گذارند.
کودکان این‌گونه خانواده‌ها نسبت به والدینشان احساس راحتی و امنیت روانی دارند. آنها بدون اینکه نگران موانع و تأیید رفتارهای اجتماعی‌شان از طرف والدین بوده و یا مورد سرزنش قرار گیرند، با اعتماد به نفس بیشتری به رفتارهای خلاقانه خود می‌پردازند.
در مطالعه‌ای که از پسرهای دبیرستانی با خلاقیت بالا بعمل آمد نشان داده شد که مادران آنها کمتر منع‌کننده و یا کمتر نگران رفتارهای اجتماعی فرزندان هستند و اغلب نسبت به درخواستهای اجتماعی پیش پا افتاده فرزندانشان بی‌اعتنا بوده‌اند.
به عبارت دیگر در خانواده‌هایی که بیشترین پرورش‌دهنده خلاقیت کودکان هستند، ویژگیهایی چون پایین بودن سطح دیکتاتوری و محدودیت، همراه با تشویق و استقلال کودکان و ارتباط میان والدین و کودکان وجود دارد.
استبدادی: نمایش قدرت والدین اولین عاملی است که این شیوه را از دو شیوه دیگر متمایز می‌سازد. این والدین بسیار پرتوقع بوده و در عین حال پاسخ‌گو به نیازهای کودکان نیستند. والدین مستبد در رشد خلاقیت و شناخت کودکان تأثیر منفی دارند. بچه‌هایی که بارها تهدید شده‌اند تمایل به گوشه‌گیری، غمگینی، عزت‌نفس پایین، استرس زیاد، کنجکاوی کم و خصومت با دیگران دارند. محققان مشخص کرده‌اند والدین مستبد بچه‌های با فقدان خودمختاری، کنجکاوی و خلاقیت را تربیت می‌کنند.
آسان‌گیر: این گروه از والدین تمایل به آزادی بیشتر دارند و کودکان خود را کمتر کنترل می‌کنند، کمتر از راهنمایی و تنبیه استفاده می‌نمایند و ترجیح می‌دهند بی‌تفاوت باشند، آنان زمان کمتری را با کودکان خود سپری می‌کنند. سهل‌گیری بر رشد شناختی و خلاقیت کودکان تأثیر منفی دارد. بچه‌های این طبقه گرایش به ناپختگی و اتخاذ تصمیمات آنی، سرکش بودن، عزت نفس کم و وابستگی به بزرگسالان داشته و کمترین پایداری در انجام تکلیف مدرسه را از خود نشان می‌دهند.

نتیجه‌گیری

خلاقیت قابلیتی است که در نتیجه ارتباط متقابل محیط درونی و بیرونی فرد به مرحله ظهور می‌رسد و خانواده نخستین و مهمترین محیط اجتماعی است که کودک در آن چشم به دنیا باز می‌کند پس در پرورش و تقویت خلاقیت نقش بسزایی دارد.
در این راستا شیوه‌های فرزندپروری والدین یک عامل مؤثر محیطی در رشد و پرورش خلاقیت کودکان است تاجائیکه محیطهای دموکراتیک یا محیطی که به تفکر و تصمیم‌گیری کودک احترام می‌گذارد، عاملی برای تشویق کودک در جهت کشف کنجکاوی در محیط اوست و از استعداد کودک برای پیشرفت وی استفاده می‌کند. رایت (1987) نیز بیان می‌کند: پاسخ دادن به سؤالات کودک، غنی کردن محیط و برانگیختن توانایی وی باعث تحرک تفکر خلاق او می‌شود.
کراس و رینر (1979) به آزمون فرضیاتی درباره ارتباط میان خلاقیت کودکان و شیوه‌های فرزندپروری والدین پرداخته و دریافتند که مادران کودکان خلاق برای حل مشکلات کودکانشان فعالانه برخورد می‌کنند و مادران غیر فعال با مسایل محتاطانه و یا با مقاومت درگیر می‌شوند. همچنین آنها دریافتند که برخلاف فرضیات موجود پدران کودکان خلاق آسان‌گیر بوده و به هیچ وجه دیکتاتور نیستند.
با توجه به بررسی‌های موجود در مقایسه بین این سه گروه شیوه‌های فرزند‌پروری، می‌توان نتیجه گرفت الگوی دموکراتیک بیشترین تأثیر را در رشد و پرورش خلاقیت کودکان دارا است. پس لازم است جامعه، آگاهی خانواده‌ها را در زمینه شیوه‌های فرزندپروری دموکراتیک بالا برد تا آنها بتوانند فرزندان خلاق، نوآور و با اعتماد بنفس بالا بار آورند تا در جهت پیشرفت و ترقی موثر باشند

 

 

بسم الله الرحمن الرحيم

 

 

نام و نام خانوادگي : فواد قادري


 

نقش شیوه‌های فرزندپروری در پرورش خلاقیت کودکان

 

یکی از مهمترین و اساسی‌ترین ویژگیهای انسان که موجب تمایز و برتری وی از دیگر موجودات گردیده خلاقیت است. اندیشه خلاق، قابلیتی است که می‌توان آنرا در تمامی ابعاد زندگی انسان مشاهده کرد. انسان بوسیله همین تفکر خلاق می‌تواند توانمندیهای خود را افزایش داده، مسائل و مشکلاتش را حل نماید و به سوی کمال و ترقی پیش رود.
شایان ذکر است که خلاقیت قابلیتی است که در همگان وجود دارد اما نیازمند پرورش و تقویت می‌باشد تا به سر حد شکوفایی برسد. هنسی و آمابیل (1989) طی مطالعاتی اعلام کردند: تحقیقات ما نشان داده است که عوامل اجتماعی و محیطی نقش اصلی را در رشد خلاقیت ایفا می‌کنند. در واقع بین انگیزه‌های شخصی و خلاقیت ارتباطی قوی وجود دارد که قسمت زیادی از این گرایش را محیط اجتماعی یا حداقل جنبه‌های خاصی از محیط تعیین می‌کنند.
یکی از عوامل محیطی که در روند رشد خلاقیت مؤثر است محیط خانواده یا همان شیوه‌های فرزندپروری می‌باشد. کلیگان (1971) معتقد است برای ظهور خلاقیت راههای زیادی در شیوه‌های فرزندپروری وجود دارد که می‌تواند باعث ظهور یا محو خلاقیت شود. نحوه تربیت و استفاده از شیوه‌های دموکراتیک یا مستبدانه، اعمال نحوه انضباط و شیوه ابراز محبت هر کدام به نوعی در پرورش یا سرکوب خلاقیت مؤثر است.

تعریف خلاقیت

خلاقيت چیست  

يكي از توانايي هاي فكري ما خلاقيت است. خلاقيت يعني توانايي تجسم پيش بيني و ايجاد ايده ها (پرورش قدرت تصور) و خلق ايده هاي جديد. عامل سن، جنسيت و حتي تحصيلات به عنوان ركورد خوب براي خلاق بودن نيستند بلكه عامل كوشش و نيروي محرك ما بسيار مهم مي باشند. خلاقيت عبارت از چيزي بيش از صرفاً قدرت تصور است بلكه عبارت از قدرت تصوري است كه به نحوي لايتجزا به كوشش و هدف مرتبط شده است. خلاقيت عبارت از نوعي عمليات توقف و حركت و «هر وقت توانستي آن را بگير» مي باشد بنابراين در اين زمينه هرگز نمي توانيم به اندازه كافي دقيق باشيم تا بتوانيم روش خلاقيت را علمي قلمداد كنيم. در تمام مدت كار بايد سرعت را تغيير دهيم ابتدا با جديت و تحت فشار به كار مي پردازيم. سپس اجازه مي دهيم كه جريان ما را با خود ببرد، سپس دوباره تحت فشار به كار ادامه مي دهيم. معذلك مطمئن ترين روش ارزيابي عبارت از آزمايش كردن ايده هايمان است، و امر تدبير بهترين راه آزمايش، خود مبارزه اي براي خلاقيت است.
چون هر مساله غير رياضي مملو از عوامل متغير و غير قابل لمس است. اين خود دليلي است براي اين كه روش خلاقيت را نمي توان به نحو غيرقابل انعطافي به صورت سيستماتيك درآورد. خلاقيت برابر است با تفكر.
پرورش خلاقیت          

جستجوي صحيح حقيقت مستلزم فكر باز و به نحو گسترده اي در مسير جريان مربوط قرار گرفتن است و جستجوي ما بايد عميق تر از صرفاً احساس كردن مطلب باشد بايد به عمق چگونه و چراي موضوع وارد شويم. صرف مشاهده يك محصول جالب چيزي به انبان خلاقيت ما نمي افزايد. ليكن در صورتي كه دريابيم محصول چگونه كار مي كند و چرا مورد توجه قرار گرفته است ممكن است سرنخ يك رشته فكري را به دست دهد كه قدرت تصور ما آن را به طلا تبديل نمايد. جستجوي ما بايد شامل نقشه هاي شكست خورده نيز بشود زيرا ايده هاي خوب غالباً با تفحص در علل شكست افشا مي گردند. گشادگي فكر آنقدر براي خلاقيت حائز اهميت است كه گاهي بايد عواملي را كه ممكن است مغز ما را در جستجوي ايده ها ببندد از خود دور كنيم. گاهي بايد فكر خود را با مسدود كردن محيط باز نگهداريم مانند پاستور كه وقتي به جنوب فرانسه براي يافتن علت بيماري كرم ابريشم مراجعه كرد، نظريات پرورش دهندگان كرم ابريشم او را قانع نكرد و آنها نتوانستند نظريات خود را به او بقبولانند اگر وي اين نظريات را قبول مي كرد هرگز قادر به يافتن پاسخي با ارزش نمي شد. هدف خود را گشاده كردن فكر (گشاده فكر بودن) قرار دهيد. هشيارانه در انتظار ظن هاي خلاق خود باشيد و هرگاه چنين ظني در آستانه ضمير آگاهتان ظاهر شد با آغوش باز از آن استقبال كنيد اين كار يك روزه شما را به نابغه اي تبديل نخواهد كرد ليكن تضمين خواهد كرد كه به شما در يافتن گنجينه اي از ايده ها كه در اعماق مغزتان مخفي است كمك كند.

خلاقیت از جمله موضوعاتی است که تا کنون درباره ماهیت و تعریف آن بین محققان و روانشناسان توافقی به عمل نیامده است. این پدیده انعطاف‌پذیرتر و معتبرتر از آن است که به آسانی قابل تعریف باشد، به همین جهت آنرا در زمینه‌های گوناگون وبه معانی مختلف بکار برده‌اند.

بررسی تعریف خلاقیت نشان می‌دهد بعضی به ویژگی شخصیتی افراد، بعضی به فرایند و برخی نیز به نتیجه و محصول خلاقیت اشاره می‌کنند.
از نظر تونی پروکتور (1999) که تعریفی به نقل از ورتهایمر (1945 ، 1959) بیان می‌کند خلاقیت عبارت است از «توانایی پرداختن به یک موضوع با نگاهی جدید و متفاوت» و بعبارتی «فرایند شکستن و دوباره ساختن دانش خود درباره یک موضوع و بدست آوردن بینش جدید نسبت به ماهیت آن.» (به نقل از گلستان هاشمی، 1382 ، ص 14)
کمیته مشورتی ملی خلاقیت و پرورش فرهنگی7 (1999) خلاقیت را چنین تعریف کرده‌است: «طرح تجسم خلاق باید به نوعی باشد که هم از اصالت و هم از ارزش برخوردار باشد.» (به نقل از کرفت، 2000، ص2).
اخیراً نیز محققان به بعد اجتماعی و محیطی خلاقیت توجه کرده‌اند و اعتقاد دارند که نمی‌توانیم خلاقیت را بدون توجه به بعد اجتماعی آن تعریف و تشریح کنیم.
سیکزنتمی هال (1989) می‌گوید: ما نمی‌توانیم به افراد و کارهای خلاقانه آنان جدا از اجتماعی که در آن فعالیت می‌کنند بپردازیم زیرا خلاقیت هرگز نتیجه عمل فرد به تنهایی نیست. بنابراین محیط نقش بسزایی در ظهور خلاقیت دارد.

راههای پرورش و رشد خلاقیت در کودکان:

-1 احترام به سوالات عادی و غیر عادی کودکان.

2-جواب باید طوری باشد که کودک را به سوالهای

تازه هدایت کند.

3- به کودکان نشان دهیم که عقاید آنان با ارزش است.

4- تدارک فرصتهای مناسب برای یادگیری مبتکرانه و قدردانی از این نوع یادگیریها.

5- گاهی اوقات یادگیری باید بدون ارزشیابی باشد.

6- تکمیل کردن اشیاء و امور ناکامل

7- مشاهده اشیاء از نزدیک و دستمالی کردن آنها.

8- احترام به تخیلات کودک

 

 

خانواده و خلاقیت

خانواده یکی از بسترهای مهم در رشد و پرورش خلاقیت می‌باشد. از آنجا که کودک حساسترین مراحل رشد خلاقیت را در محیط خانه سپری می‌کند. محیط مناسب خانوادگی، شیوه و نگرش‌های صحیح فرزندپروری در رشد و شکوفایی خلاقیت سهم مهمی ایفا می‌کند.
در واقع والدین از طریق درگیر شدن در فعالیتهای خلاق کودک در رشد خلاقیت او سهیم هستند. در محیط خانه به فعالیت کودک ارزش داده، آن را پرورش می‌دهند و تجربه‌های خلاقانه‌ را در محیط بیرون از خانه برای او فراهم می‌آورند. بدون برخورداری از یک نگرش خلاقانه غیرممکن است که والدین بتوانند اهمیت رفتار خلاقانه کودک خود را درک کنند. والدین می‌توانند از طریق بازی، کار کردن با کودک و کتاب خواندن برای او موقعیتهایی را برای رشد رفتار خلاقش فراهم سازند و او را تشویق کنند تا درباره عقاید و حوادث روزمره‌اش صحبت کند. این گفتگوها و تفکر درباره آن به کودک این فرصت را می‌دهد تا دنیای اطراف خود را بهتر درک کند بدین طریق والدین در رشد خلاقیت کودک عامل بسیار مؤثری محسوب می‌شوند.

 

شیوه‌های فرزندپروری

شیوه‌های فرزند پروری به رفتار والدین و رابطه آن با صفات مختلف فرزندانشان اشاره می‌کند. به نظر دالین (1999) شیوه‌های فرزندپروری که والدین بکار می‌برند بر رشد خلاقیت و شناخت و زندگی آینده کودکان تأثیر بسزایی دارد. شیوه‌های فرزندپروری اعمال فعالیتهای پیچیده و رفتارهایی مؤثر بر فرایند رشد کودک را شامل می‌شوند.
خانم دیانا باومریند از اولین کسانی است که به طور کلاسیک به بررسی شیوه‌های تربیتی و فرزندپروری پرداخته است. او سه نوع الگوی فرزندپروری را بررسی کرده است: دمکراتیک، استبدادی آسان‌گیر.
دمکراتیک: این نوع والدین محیط خانوادگی گرم و امکان خودمختاری را به کودکانشان هدیه کرده اما محدودیتهایی را نیز مشخص می‌کنند. آنها فردیت و استقلال کودکان را تقویت می‌کنند و آنها را در بحثها شرکت می‌دهند. این نوع والدین مسائل انضباطی را برای کودکانشان توضیح می‌دهند؛ به نقطه نظر کودکانشان توجه و آنان را راهنمایی می‌کنند. ویژگیهای این والدین شامل مشخص کردن قواعد و محدودیتها و دادن حق انتخاب به کودک است. آنها با چاره‌اندیشی سعی می‌کنند کودک دوباره اشتباه نکند. به واسطه این اعمال والدین دموکراتیک بر شکل‌گیری رفتارهای شناختی و خلاقیت کودکان تأثیر بسزایی می‌گذارند.
کودکان این‌گونه خانواده‌ها نسبت به والدینشان احساس راحتی و امنیت روانی دارند. آنها بدون اینکه نگران موانع و تأیید رفتارهای اجتماعی‌شان از طرف والدین بوده و یا مورد سرزنش قرار گیرند، با اعتماد به نفس بیشتری به رفتارهای خلاقانه خود می‌پردازند.
در مطالعه‌ای که از پسرهای دبیرستانی با خلاقیت بالا بعمل آمد نشان داده شد که مادران آنها کمتر منع‌کننده و یا کمتر نگران رفتارهای اجتماعی فرزندان هستند و اغلب نسبت به درخواستهای اجتماعی پیش پا افتاده فرزندانشان بی‌اعتنا بوده‌اند.
به عبارت دیگر در خانواده‌هایی که بیشترین پرورش‌دهنده خلاقیت کودکان هستند، ویژگیهایی چون پایین بودن سطح دیکتاتوری و محدودیت، همراه با تشویق و استقلال کودکان و ارتباط میان والدین و کودکان وجود دارد.
استبدادی: نمایش قدرت والدین اولین عاملی است که این شیوه را از دو شیوه دیگر متمایز می‌سازد. این والدین بسیار پرتوقع بوده و در عین حال پاسخ‌گو به نیازهای کودکان نیستند. والدین مستبد در رشد خلاقیت و شناخت کودکان تأثیر منفی دارند. بچه‌هایی که بارها تهدید شده‌اند تمایل به گوشه‌گیری، غمگینی، عزت‌نفس پایین، استرس زیاد، کنجکاوی کم و خصومت با دیگران دارند. محققان مشخص کرده‌اند والدین مستبد بچه‌های با فقدان خودمختاری، کنجکاوی و خلاقیت را تربیت می‌کنند.
آسان‌گیر: این گروه از والدین تمایل به آزادی بیشتر دارند و کودکان خود را کمتر کنترل می‌کنند، کمتر از راهنمایی و تنبیه استفاده می‌نمایند و ترجیح می‌دهند بی‌تفاوت باشند، آنان زمان کمتری را با کودکان خود سپری می‌کنند. سهل‌گیری بر رشد شناختی و خلاقیت کودکان تأثیر منفی دارد. بچه‌های این طبقه گرایش به ناپختگی و اتخاذ تصمیمات آنی، سرکش بودن، عزت نفس کم و وابستگی به بزرگسالان داشته و کمترین پایداری در انجام تکلیف مدرسه را از خود نشان می‌دهند.

نتیجه‌گیری

خلاقیت قابلیتی است که در نتیجه ارتباط متقابل محیط درونی و بیرونی فرد به مرحله ظهور می‌رسد و خانواده نخستین و مهمترین محیط اجتماعی است که کودک در آن چشم به دنیا باز می‌کند پس در پرورش و تقویت خلاقیت نقش بسزایی دارد.
در این راستا شیوه‌های فرزندپروری والدین یک عامل مؤثر محیطی در رشد و پرورش خلاقیت کودکان است تاجائیکه محیطهای دموکراتیک یا محیطی که به تفکر و تصمیم‌گیری کودک احترام می‌گذارد، عاملی برای تشویق کودک در جهت کشف کنجکاوی در محیط اوست و از استعداد کودک برای پیشرفت وی استفاده می‌کند. رایت (1987) نیز بیان می‌کند: پاسخ دادن به سؤالات کودک، غنی کردن محیط و برانگیختن توانایی وی باعث تحرک تفکر خلاق او می‌شود.
کراس و رینر (1979) به آزمون فرضیاتی درباره ارتباط میان خلاقیت کودکان و شیوه‌های فرزندپروری والدین پرداخته و دریافتند که مادران کودکان خلاق برای حل مشکلات کودکانشان فعالانه برخورد می‌کنند و مادران غیر فعال با مسایل محتاطانه و یا با مقاومت درگیر می‌شوند. همچنین آنها دریافتند که برخلاف فرضیات موجود پدران کودکان خلاق آسان‌گیر بوده و به هیچ وجه دیکتاتور نیستند.
با توجه به بررسی‌های موجود در مقایسه بین این سه گروه شیوه‌های فرزند‌پروری، می‌توان نتیجه گرفت الگوی دموکراتیک بیشترین تأثیر را در رشد و پرورش خلاقیت کودکان دارا است. پس لازم است جامعه، آگاهی خانواده‌ها را در زمینه شیوه‌های فرزندپروری دموکراتیک بالا برد تا آنها بتوانند فرزندان خلاق، نوآور و با اعتماد بنفس بالا بار آورند تا در جهت پیشرفت و ترقی موثر باشند